* مولوي *

bh2ao

Well-Known Member
ارسال ها
1,549
لایک ها
2,014
امتیاز
113
#1
سلام (طبق معمول اول سلام مي كننديگه:4:)

يك تاپيك باز كردم برا اينكه هركسي شعري از مولوي به نظرش مياد ك قشنگ هس و يا جاي بحث داره مي تونه اينجا بذاره تا همه مستفيض شن:)4:)

مي تونيد تحليل هم كنيد روي اشعار و يا نظرات شخصي و حس و حال تون هم بگيد فقط تو رو خدا اسپم نديد يا اينجا با هم بحث دو نفره نكنيد!

اخر كاري نكنيد ك ناظما قصد جونمو كنن:4:

اگه همت كنيد فك كنم تاپيك خيلي جالبي بشه!

ديگه مولوي و.........:4:

ممنون

با بهترين ارزوها:)
 

bh2ao

Well-Known Member
ارسال ها
1,549
لایک ها
2,014
امتیاز
113
#2
پاسخ : * مولوي *

Ehem..;)

اولي هم خودمم طبق اداب و رسوم ايران باستان:)4:)


بشنـو از نی چون شکــایت می‌کـــنـد
از  جـداییــهـــا  حکـــــایت  مـــی‌کــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا  مـــــرا  ببریــــده‌انـد
در نفیــــــرم  مــــــرد و زن  نالیـــــده‌انـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا  بگـــویــم  شـــرح  درد  اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوش‌حالان شـــدم
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از  درون  مـن  نجســت  اســـرار  مــن
ســـر مــن از نالـــه‌ی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست...
مولوی
 

bh2ao

Well-Known Member
ارسال ها
1,549
لایک ها
2,014
امتیاز
113
#3
پاسخ : * مولوي *

ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل  ای وای دل  ای وای مـــــا
مولوی
 

bh2ao

Well-Known Member
ارسال ها
1,549
لایک ها
2,014
امتیاز
113
#4
پاسخ : * مولوي *

[Bمــن  غلام  قمــرم ، غيـــر  قمـــر  هيــــچ  مگو
پيش مـــن جــز سخن شمع و شكــر هيچ مگو
سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو
دوش ديوانه شدم ، عشق مرا ديد و بگفت
آمـــدم ، نعـــره مــزن ، جامه مـــدر ،هيچ مگو
گفتــم :اي عشق مــن از چيز دگــر مي ترســم
گــفت : آن  چيـــز  دگـــر  نيست  دگـر ، هيچ  مگو
من  به  گــوش  تـــو  سخنهاي  نهان  خواهم  گفت
ســر بجنبـــان كـــه بلـــي ، جــــز كه به سر هيچ مگو
قمـــري ، جـــــان  صفتـــي  در  ره  دل  پيــــــدا  شـــد
در  ره  دل  چـــه  لطيف  اســت  سفـــر  هيـــچ  مگــو
گفتم : اي دل چه مه است ايــن ؟ دل اشارت مي كرد
كـــه  نـــه  اندازه  توســت  ايـــن  بگـــذر  هيچ  مگو
گفتم : اين روي فرشته ست عجب يا بشر است؟
گفت : اين غيـــر فرشته ست و بشــر هيچ مگو
گفتم :اين چيست ؟ بگو زير و زبر خواهم شد
گــفت : مي باش چنيــن زيرو زبر هيچ مگو
اي نشسته در اين خانه پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برو،رخت ببر،هيچ مگو
گفتم:اي دل پدري كن،نه كه اين وصف خداست؟
گفت : اين  هست  ولـــي  جان  پدر  هيچ  مگو
مولوی
 
][/B]
اين تيتراژ پاياني يكي از سريالا بودا:4:
 

abrang

New Member
ارسال ها
608
لایک ها
748
امتیاز
0
#5
پاسخ : * مولوي *

باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم

وین چرخ مردم خوار را، چنگال و دندان بشکنم

هفت اختر بی آب را ، کاین خاکیان را می خورند

هم آب بر آتش زنم ، هم باد هاشان بشکنم

گشتم مقیم بزم او ، چون لطف دیدم عزم او

گشتم حقیر راه او ، تا ساق شیطان بشکنم

گر پاسبان گوید که (هی) ، بر وی بریزم جام می

دربان اگر دستم کشد ، من دست دربان بشکنم

چرخ ار نگردد گرد دل ، از بیخ و اصلش برکنم

گردون اگر دونی کند ،گردون گردان بشکنم

خوان کرم گسترده ای ، مهمان خویشم برده ای

گوشم چرا مالی اگر من گوشه ی نان بشکنم؟

ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی

گر تن زنم ، خامش کنم ، ترسم که فرمان بشکنم


درباره ی هر قسمت این شعر ( از آرایه گرفته تا معنی لغت و اینا ) از خودم بپرسید!
:4:​
 

abrang

New Member
ارسال ها
608
لایک ها
748
امتیاز
0
#6
پاسخ : * مولوي *

[Bمــن غلام قمــرم ، غيـــر قمـــر هيــــچ مگو
پيش مـــن جــز سخن شمع و شكــر هيچ مگو
سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو
دوش ديوانه شدم ، عشق مرا ديد و بگفت
آمـــدم ، نعـــره مــزن ، جامه مـــدر ،هيچ مگو
گفتــم :اي عشق مــن از چيز دگــر مي ترســم
گــفت : آن چيـــز دگـــر نيست دگـر ، هيچ مگو
من به گــوش تـــو سخنهاي نهان خواهم گفت
ســر بجنبـــان كـــه بلـــي ، جــــز كه به سر هيچ مگو
قمـــري ، جـــــان صفتـــي در ره دل پيــــــدا شـــد
در ره دل چـــه لطيف اســت سفـــر هيـــچ مگــو
گفتم : اي دل چه مه است ايــن ؟ دل اشارت مي كرد
كـــه نـــه اندازه توســت ايـــن بگـــذر هيچ مگو
گفتم : اين روي فرشته ست عجب يا بشر است؟
گفت : اين غيـــر فرشته ست و بشــر هيچ مگو
گفتم :اين چيست ؟ بگو زير و زبر خواهم شد
گــفت : مي باش چنيــن زيرو زبر هيچ مگو
اي نشسته در اين خانه پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برو،رخت ببر،هيچ مگو
گفتم:اي دل پدري كن،نه كه اين وصف خداست؟
گفت : اين هست ولـــي جان پدر هيچ مگو
مولوی

][/B]
اين تيتراژ پاياني يكي از سريالا بودا:4:
بیت اول: تکرار... قمر استعاره مصرحه از معشوق ( خداوند)

بیت سوم: گنج و رنج جناس ناقص اختلافی....و تکرار

بیت پنجم و هفتم : تشخیص

هشت: تکرار

نهم: به گوش تو مجاز از به تو با علاقه ی جزییه

زیر و زبرم تضاد داره

دیگه....:39:
 

platopluto

New Member
ارسال ها
717
لایک ها
1,103
امتیاز
0
#7
پاسخ : * مولوي *

این شعر مولانا رو خیلی خیلی دوست دارم:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم


از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟

به کجا میروم آخر ننمایی وطنم


مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم


جان که از عالم علویست یقین میدانم

رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم


مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم


ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

به هوای سر کویش پر و بالی بزنم


کیست در گوش که او می شنود آوازم

یا کدامین که سخن مینهد اندر دهنم



کیست در دیده که از دیده برون مینگرد

یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم



تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم



من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آن که آورد مرا باز برد در وطنم


تو مپندار که من شعر به خود می گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم


شمس تبریز اگر چهره به من ننمایی

والله این قالب مردار به هم درشکنم






*
و یه چیزی به عنوان پیشنهاد
راستش ما که کسی نیستیم
ولی به نظرم اگه هر شعر رو هر کی میذاره اول تحلیل بشه(هم از نظر معنایی هم آرایه) که هم با معنای عمیق اشعار مولانا آشنا بشیم هم اینکه خب اطلاعات ادبی مون بالا بره،
بعدش شعر بعدی گذاشته بشه

باز هم پوزش میخوام از پیشکسوتان محترم عرصه ادبیات
:115:

با تشکر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

abrang

New Member
ارسال ها
608
لایک ها
748
امتیاز
0
#8
پاسخ : * مولوي *

ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا
مولوی
بیت اول : یوسف استعاره ی مصرحه از محبوب ( اگر این بیت از دیوان کبیر باشه خب فک کنم منظور همون شمس تبریزی... که از نظر مولوی راهی برای رسیدن به خدا بود.... و گرنه خود خداوند)

شاید منظور از بام فکر و خیال و اندیشه باشه... مطمین نیستم.

بیت دوم : جام و بام جناس ناقص اختلافی و دام استعاره ی مصرحه از دل و اندیشه(احتمالا).... جامم همین معنی رو میده( نماد قلب انسان آگاه... البته اون جام میه اینم(جام) لابد میشه دیگه!)

بین سوم: نور و سور و منصور سجع متوازن....نور و سور جناس ناقص اختلافی... استعاره ی مصرحه

بیت چهار: شور و انگور سجع متوازن... معنی شم که معلومه

بیت پنجم: استعاره مصرحه

بیت ششم: معنی عودو نمی دونم( فک کنم معنیه دیگه ای باید داشته باشه)...شاید منظور دار و ندار

بیت نهم معنی دستارو لطفا توضیح بدید..
 

sa1378

New Member
ارسال ها
1,403
لایک ها
1,077
امتیاز
0
#9
پاسخ : * مولوي *

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم...
 

sa1378

New Member
ارسال ها
1,403
لایک ها
1,077
امتیاز
0
#10
پاسخ : * مولوي *

ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید
معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید
گــر صـــورت بی‌صـــورت معشـــوق ببینیــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید
ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد
یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید
آن خانــــه لطیفست نشان‌هـــاش بگفتیــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد
یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید
با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
 

mahsh!d

New Member
ارسال ها
28
لایک ها
31
امتیاز
0
#11
پاسخ : * مولوي *

سلام.یه سوال فقط شعرو باید بذاریم؟یا معنی و ...باید باشه؟
 

mahsh!d

New Member
ارسال ها
28
لایک ها
31
امتیاز
0
#12
پاسخ : * مولوي *

آتش است اين بانگ نای ونيست باد هرکه اين آتش ندارد ، نيست باد

آن يکی نحوی به کشتی درنشست روبه کشتيبان نهادآن خودپرست

گفت هيچ ازنحوخواندی؟ گفت لا گفت نيم عمرتوشددرفنا

دلشکسته گشت کشتيبان زتاب ليک آن دم کرد خامش ازجواب

بادکشتی رابه گردابی فکند گفت کشتيبان بدان نحوی بلند

هيچ دانی آشنا کردن؟ بگو گفت نی ای خوش جواب خوب رو

گفت کل عمرت ای نحوی فناست زان که کشتی غرق اين گردابهاست

محومی بايدنه نحواينجا بدان گرتومحوی، بی خطردرآب ران

چون بمردی توزاوصاف بشر بحراسرارت نهدبرفرق سر ...

مولانا
 

bh2ao

Well-Known Member
ارسال ها
1,549
لایک ها
2,014
امتیاز
113
#13
پاسخ : * مولوي *

سلام.یه سوال فقط شعرو باید بذاریم؟یا معنی و ...باید باشه؟
مهشيد جان، شعر، يا معني شعر يا تفسيرش و يا حتي نظر شخصي تون درمورده قسمتي از شعرش و يا مناظره ي خودتون با مولوي در برخي از اشعارش!
و يا مي تونيد معاني و ارايه هاي ابياتي ك ساير دوستان(از جمله خودم:4:)نوشتيم رو بنويسيد!
با بهترين ارزوها:)
 

mahsh!d

New Member
ارسال ها
28
لایک ها
31
امتیاز
0
#14
پاسخ : * مولوي *

مهشيد جان، شعر، يا معني شعر يا تفسيرش و يا حتي نظر شخصي تون درمورده قسمتي از شعرش و يا مناظره ي خودتون با مولوي در برخي از اشعارش!
و يا مي تونيد معاني و ارايه هاي ابياتي ك ساير دوستان(از جمله خودم:4:)نوشتيم رو بنويسيد!
با بهترين ارزوها:)
خیلی ممنون!
اما من فقط شعرو نوشتم!کاری بود که از دستم بر میومد!:4:
 

platopluto

New Member
ارسال ها
717
لایک ها
1,103
امتیاز
0
#15
پاسخ : * مولوي *

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم...
چقدر جناس داره.....!و قافیه میانی....؟!
اینو تفسیرش کنیم بد نیستا
آهنگ جالبی هم داره...
حالا تا نظر دوستان چه باشد...!؟:23:
 

abrang

New Member
ارسال ها
608
لایک ها
748
امتیاز
0
#16
پاسخ : * مولوي *

چقدر جناس داره.....!و قافیه میانی....؟!
اینو تفسیرش کنیم بد نیستا
آهنگ جالبی هم داره...
حالا تا نظر دوستان چه باشد...!؟:23:
والا شما شروع کن.... یه چن ساعت.... چندین ساعت دیگه ( فردا)میام منم!
 

platopluto

New Member
ارسال ها
717
لایک ها
1,103
امتیاز
0
#17
پاسخ : * مولوي *

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم...
بیت اول که جناس تامش بدیهی هست
و معنای کلی شعر که مطمئن نیستم درست یاشه:یعنی من اگر چه دست می‌زنم (کف می‌زنم) از جنس زنها نیستم
در کل داره میگه که می خودن و قمار و کف زدن و شادی کار زن هاست.

در کل این شعر هم پر از قافیه میانی(آنم و کلانم،قمارم و عقارم و تا به آخر) و جناس هست(ناقص اختلافی و افزایشی.)
حالا یه سوالی پیش اومد:
لف و نشر نمیتونه باشه به طور غیر مستقیم؟حالا بازهم نه مستقیما بیت اول.در کل؟

 

sina1376

New Member
ارسال ها
859
لایک ها
508
امتیاز
0
#18
پاسخ : * مولوي *

یه رباعی:


ماه عید است و خلق زیر و زبر است تا فرجه کند هر آنکه که صاحب نظر است

چه طبل زنی که طبل با شور و شر است زان طبل همی زند که آن خواجه کر است

ربطی نداره به مولوی ولی اون شعری هست که من دوست دارم و هر سال برام اتفاق میوفته.پست رو پاک نکنید ناظمین محترم لازم باشه ویرایش میکنم

این دغل دوستان که می بینی مگسانند دور شیرینی
تا حطامی که هست مینوشند همچو زنبور برتو میجوشند
باز وقتی ده خراب شود کیسه چون کاسه رباب شود
ترک صحبت کنند و دلداری معرفت خود نبود پنداری
بار دیگر که بخت باز آید کامرانی ز در فراز آید
دوغبایی بپز که از چپ و راست در وی افتند چون مگس در ماست
راست خواهی سگان بازارند کاستخوان از تو دوستر دارند
 

Wizard

Moderator
ارسال ها
534
لایک ها
1,253
امتیاز
93
#19
پاسخ : * مولوي *

به نام خداوند دانا و توانا


سلام بر شما

شعری که در اول گفتید به گفته ی خودتون از مولوی نیست و شعر دوم هم که جز اشعار سعدی هست، لااقل یک بیت از مولوی هم می گذاشتید تا قضیه حل بشه دیگه.

موندن مطلب شما بستگی به نظر صاحب نظران این جمع داره که قبول بکنند این شعر شما اینجا بماند یا نه

============================================================================================

یکی از اشعار مولوی که آن را دوست دارم شعر زیر است

[TABLE="width: 1000, align: center"]
[TR]
[TD]معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]از دولت محزونان وز همت مجنونان[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]با نای در افغان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]بر روح برافزودی تا بود چنین بودی[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]این بود همه آن شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD]خاموش که سرمستم بربست کسی دستم[/TD]
[TD]
[/TD]
[TD]اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا[/TD]
[/TR]
[/TABLE]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Loreen.N

New Member
ارسال ها
48
لایک ها
45
امتیاز
0
#20
پاسخ : * مولوي *

باز خونبار است مژگانم، نميدانم چرا،

اضطرابي هست در جانم، نميدانم چرا.

عالمي بر حال من حيران و من بر حال خود،

مانده‌ام حيران که حيرانم، نميدانم چرا.

روزگاري شد که بدحال و پريشانم ولي،

بس که بد حال و پريشانم، نميدانم چرا.

يار ميدانم که ميداند دواي درد من،

ليک ميگويد نميدانم، نميدانم چرا.

ني وصالم ميرهاند از مصيبت، ني فراق،

در همه اوقات گريانم، نميدانم چرا.

نيست کاري کايد از من، هر طرف بي اختيار،

ميدواند چرخ گردانم، نميدانم چرا.

درد خود را گرچه ميدانم، فضولي، مهلک است،

فارغ از تدبير درمانم، نميدانم چرا.

 
بالا