Heliia21

...

خواب دیدم
در خواب با خدا گفتگویی داشتم
خدا گفت:
پس میخواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم:
اکر وقت داشته باشید!
خدا لبخند زد و گفت:
وقت من ابدی است.
چه سوالی در ذهن داری که میخواهی از من بپرسی؟
گفتم:
چه چیز بیشتر از همه شما را در مورد انسان متعجب میکند؟
خدا پاسخ داد:
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول میشوند؛
عجله دارند که زود تر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را میخورند...
این که سلامتشان را صرف به دست آوردن پول میکنند
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند.
این که با نگرانی نسبت به آینده
زمان حال را فراموش میکنند
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند نه در حال.
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد.
و چنان میمیرند که کویی هرگز زنده نبوده اند.

خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی ساکت ماندیم.
بعد پرسیدم:
به عنوان خالق انسانها،
می خواهید آنها چه درسهایی را از زندگی یاد بگیرند؟
خدا با لبخند پاسخ داد:
یاد بگیرند که نمیتوان
دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.
اما میتوان
محبوب دیگران شد...
یاد بگیرند که،
خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست ک دارایی بیشتری دارد؛
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم.
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.
با بخشیدن ؛ بخشش یاد بگیرند.
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.
اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند.
یاد بگیرند میشود دو نفر به یک موضوع واحد بنگرند و آن را متفاوت ببینند.
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخششند
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.
و یاد بگیرند که
من اینجا هستم.
همیشه!!!
(گفتگو با خدا – نوشته ی ریتا استریکلند)

حفظ قرآن و رشته ام!!
محل سکونت
تهران
تحصیلات
دانشجوی دکترا
دبیرستان
سمپاد

امضا

ترجیح میدهم که با کفشهایم درخیابان راه روم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم
بالا