فروغ فرخزاد
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز می گشود دو چشمان بسته را
میشست کاکلی به لب آب نقره فام
آن بال های نازک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد و...
ایرج میرزا
در سردر کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا! خلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل...
پادشاهی ضحاک
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
نهان گشت آیین فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
نداست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
چنان بد که...
محمدرضا عالی پیام
در پسین روزهای فصل بهار
برگها در هجوم پاییزند
زردها روی شاخه می مانند
سبزها روی خاک میریزند
جای بوی گل اقاقی و یاس
بوی خون در فضای این شهر است
گویی احساس سربلندی و اوج
با تمام درختها قهر است
از کف سنگ فرش هر کوچه
خون ناحق لاله را شستند
غافل از اینکه درتمامی...
درفش کاویانی
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
همى بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوى داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پاى
بپوشند هنگام زخم دراى
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همى رفت نیزه بدست
که اى نامداران یزدان پرست...
ترانه ندای سهراب
خبر اومد زمستون داره میره
سکوت از شهر تیره پر میگیره
نگاه کن پای آزادی این خاک
داره قشنگترین گلها میمیره
داره قشنگترین گلها میمیره
خبر اومد که مردم تو خیابون
تموم عاشقا جمعند تو میدون
خبر اومد ندا غلتیده در خون
نذاره جون بده آزادی آسون
نذاره جون بده آزادی...
احمد شاملو
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین
روزگار غریبیست نازنین
و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبیست...
فردوسی
ز ایـــران و از ترک و از تازیـــان
نژادی پدیـــد آید اندر میــــــان
نه دهـقـان ، نه تـرک و نه تـازی بود
ســخن ها بـــه کـــردار بازی بود
هـمـه گـنـج ها زیر دامـان نهـنـد
بکوشـند و کوشش به دشـمن دهـنـد
به گـیـتـی کـسـی را نـمانـــد وفــــــا
روان و زبـــانـهـا شــود...
اگر با این اشعار موافق نیستید ، خودتان اشعار زیبا بگذارید
سیمین بهبهانی
دوباره می سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،...
طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست
با چشمهای روشنِ براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما :
یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر
شفیعی کدکنی
فصل ما، فصل ناب تغییر است
فصل ترجیح بند "تقصیر" است
فصل احساس بند و تحقیر است
فصل توزیع حد و تعزیر است
فصل پرواز با پری بسته
فصل حق مسلم هسته
فصل اجلاس های پیوسته
فصل تحریم و فتح تاخیر است
فصل اخبار غزه و سنگ است
فصل انکار مرگ بر جنگ است
فصل فیلتر نمودن ننگ است
فصل...