نیلگون
عضویت
لایک ها
270

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام
    ممنون
    بنده هم تبریک میگم
    موفق باشید :)
    چه دخمل نازیه!‏
    ببین توروخدا!‏ بچه مون هم فهمید که فقط یه مگس مرده ی دمپایی خورده:4: من رو دوست داره!‏
    هی!کار دنیا رو ببین!‏ یه نفر هم که ما رو دوست داشت از صحنه ی روزگار محو شد و جز رد خونی از او بر کف دمپایی ابری نیلگون باقی نماند:4:
    ن.م.ی.خ.و.ا.م
    نمیخوام!‏
    من سرلج بیوفتم واقعا لج میکنم!واقعا پای حرفم می ایستم!اینقدر مغرور هستم که از مواضع خودم تا آخرین قطره ی خونم دست نکشم!‏
    من هم کلاس خصوصی رومیگم تا۱۷ام
    مدرسه که ۴ام تموم شد;)‏
    امتحان ترم۱؟؟؟؟
    نه بابا!‏
    ماعادی امتحان ترم میدیم؛یعنی ترم۱ رو دی ماه میدیم؛ترم ۲ رو همون خرداد!‏
    فقط درسش رو زودترمیگیریم و زودترازمدرسه تعطیل میشیم همین!‏
    پدر و مادرم دراکثر مواقع ما رو باعملشون تربیت میکردن!یعنی مثلا یه کار بدی میکردیم خیلی دعوامون نمیکردن؛دیگه حرف نمیزدن یا خودشون یه کاری میکردن ک ما بدمون میاد!‏
    من هم از الان میشم یه ثنا ی دیگه!‏
    اصلا میشم ثنایی که اونها میخوان!
    دیگه فقط واسه وضوگرفتن و غذاخوردن میام از اتاق بیرون و باهاشون روبرومیشم!‏
    هیچ مهمونی ای نمیرم؛جلوی هیچ مهمونی هم نمیام!‏
    دیگه هم راجب اتفاقات بیرون خونه باهاشون حرف نمیزنم!‏
    اینجوری حس میکنم همه مون راحت تریم!‏
    لا اقل دیگه قولی داده نمیشه که بخواد زیرش زده بشه!‏
    ببین از دوشنبه یعنی همون اول مهر امتحانهامون در تمام دروس اعم از زیست و زبان و فیزیک و ریاضی و...شروع میشه تااااااا...تا ۱۰تیر سال دیگه که بسلامتی کنکور بدیم!‏
    راستی؛آخرین کلاسم همون ۱۷شهریور بود!بقیه ش رو تا اول مهر فورجه دادن ک خیر سرمون یه کم نفس بکشیم؛از بعدنهایی آب خوش ازگلومون پائین نرفت!‏
    بهتر ک نشد هیچ!بدتر هم شد!اصلا افتضاح شد!‏
    باز کلاس میرفتیم خانواده یه کم دلش میسوخت برامون!الان فکرمیکنن من توی خونه نشستم یه قول دو قول بازی میکنم!‏
    مهمون داری؟
    مزاحمت نشم اگ مهمون داری!بیکارم توی سایت؛آفف میشم بقیه ی حرفمون رو با اس ام اس میزنیم؛ها؟
    نظرت؟
    میدونی آخرین باری ک کفش پوشیدم ازخونه رفتم بیرون کی بود؟
    ۱۷شهریور که رفتم کلاس فیزیک یه امتحان سختتتتت دادم؛باروحیه ی دااااغون برگشتم خونه!‏
    بعدش دیگه هرموقعیتی که پیش میومد واسه بیرون رفتن مامانم از طرف من تصمیم میگرفت میگفت:ثنا که نمیاد!‏
    دیروز ۲تامهمونی دعوت شدم؛میگه:ثنا که نمیاد!‏
    دو روز پیش حس کردم اینقدر آفتاب نخورده بهم دارم نرمی استخوان میگیرم!‏
    اااه
    ببین عصبانیت چی کارکرد!‏۲جای کتابم پاره شد؛اون هم از فصل قلب!‏
    کلا دلم میخواد یه چیز رو گاز بگیرم!پیشنهادی بجز لپ محمدحسین نداری؟؟؟؟
    چرا آخه اینقدر پدر و مادر ها بد قولن!‏
    همیشه همین بودن!مخصوصا وقتی بچه بودم پدرم ک بازرس بود؛هیچوقت کارش ثبات نداشت!همیشه قول میدادن عمل نمیکردن
    الان یک هفته ست هر روز بهشون میگم جمعه بریم ساری خریدکنیم؛همش هم میگن:چشم!‏
    ولی ببین وقتی پاش رسید یه بهانه در آوردن دست به سرم کردن!‏
    نیلی اینقدر اعصابم خورده که حد نداه!!!!!!
    برای تخلیه شدن حرصم یه پاک کن گرفتم دستم دارم تمام کتاب زیست دوم دبیرستانم رو پاک میکنم!!!وی هنوز حرصم خالی نشد!دلم میخواد برم لپ های محمدحسین رو گاز بگیرم!!!!‏
    من دیروز رفتم کتابای پیش روگرفتم بهم گفتن فیزیکتون یه صفحه ش اشتباس بعدا براتون یه کاریش میکنن
    یعنی چی اونوقت؟شماهم کتاباتون اینطورن؟
  • بارگذاری
  • بارگذاری
  • بارگذاری
بالا