یادمه چند روز پیش یه مشاوری راجع به باور و اعتقاد به انجام کاری صحبت می کرد...کلاً بحث واسه کنکوری ها بود...یه داستان جالب واقعی(طبق گفته خودش) تعریف کرد که تو اون داستان...
شخصی سر کلاس خوابش برد...توی آخر های زنگ یهو یکی از بچه های کلاس با تنه زد بهش و بیدارش کرد...اون دید 3 تا تمرین رو تخته سیاه نوشته شده با خودش فکر کرد اینا تکالیف جلسه بعدن...تو دفترش نوشت...تا تو خونه حلشون کنه...جلسه بعد که اومد سر کلاس دفترشو برد پیش معلمش و گفت استاد :30: من 2تا از تکالیف اون روزو حل کردم...این یکیو نتونستم...معلمش بهش گفت چطوری این کارو کردی اینا 3 تا از مسائل لا ینحل ریاضی بودن!:13::13::69:
نتیجه اخلاقی رو حتماً خودتون فهمیدین!!!
فقط اگه کسی این داستانو شنیده...میشه بگین اون طرفه که سوالرو حل کرده کی بوده!!!؟
راستی! واقعاً نمی دونستم این مطلبو کجا بذارم یا اسمش چی باشه...ناظما اگه ممکنه اشکالاتشو بر طرف کنن...با تشکر!!!!:8:
شخصی سر کلاس خوابش برد...توی آخر های زنگ یهو یکی از بچه های کلاس با تنه زد بهش و بیدارش کرد...اون دید 3 تا تمرین رو تخته سیاه نوشته شده با خودش فکر کرد اینا تکالیف جلسه بعدن...تو دفترش نوشت...تا تو خونه حلشون کنه...جلسه بعد که اومد سر کلاس دفترشو برد پیش معلمش و گفت استاد :30: من 2تا از تکالیف اون روزو حل کردم...این یکیو نتونستم...معلمش بهش گفت چطوری این کارو کردی اینا 3 تا از مسائل لا ینحل ریاضی بودن!:13::13::69:
نتیجه اخلاقی رو حتماً خودتون فهمیدین!!!
فقط اگه کسی این داستانو شنیده...میشه بگین اون طرفه که سوالرو حل کرده کی بوده!!!؟
راستی! واقعاً نمی دونستم این مطلبو کجا بذارم یا اسمش چی باشه...ناظما اگه ممکنه اشکالاتشو بر طرف کنن...با تشکر!!!!:8: