اشعار شاعران ....

f-alizadeh

New Member
ارسال ها
375
لایک ها
693
امتیاز
0
#1
شعری زیبا از سعدی ....





اي ساربان آهسته رو کآرام جانم مي رود


وان دل که با خود داشتم با دلستانم مي رود


من مانده ام مهجور از او بيچاره و رنجور از او



گويي که نيشي دور از او در استخوانم مي رود


گفتم به نيرنگ و فسون پنهان کنم ريش درون





پنهان نمي ماند که خون بر آستانم مي رود


محمل بدار اي ساروان تندي مکن با کاروان



کز عشق آن سرو روان گويي روانم مي رود


او مي رود دامن کشان من زهر تنهايي چشان



ديگر مپرس از من نشان کز دل نشانم مي رود


برگشت يار سرکشم بگذاشت عيش ناخوشم



چون مجمري پرآتشم کز سر دخانم مي رود


با آن همه بيداد او وين عهد بي بنياد او



در سينه دارم ياد او يا بر زبانم مي رود


بازآي و بر چشمم نشين اي دلستان نازنين


کآشوب و فرياد از زمين بر آسمانم مي رود






شب تا سحر مي نغنوم و اندرز کس مي نشنوم


وين ره نه قاصد مي روم کز کف عنانم مي رود




گفتم بگريم تا ابل چون خر فروماند به گل



وين نيز نتوانم که دل با کاروانم مي رود


صبر از وصال يار من برگشتن از دلدار من



گر چه نباشد کار من هم کار از آنم مي رود


در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن




من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم مي رود


سعدي فغان از دست ما لايق نبود اي بي وفا


طاقت نمي آرم جفا کار از فغانم مي رود

 

f-alizadeh

New Member
ارسال ها
375
لایک ها
693
امتیاز
0
#2
پاسخ : اشعار شاعران ....

شعری از فریدون مشیری....








بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخه*های شسته، باران*خورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگ*های سبز بید،
عطر نرگس، رفص باد،
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

نرم*نرمک می**رسد اینک بهار
خوش به*حالِ روزگار

خوش به*حالِ چشمه*ها و دشت*ها
خوش به*حالِ دانه*ها و سبزه*ها
خوش به*حالِ غنچه*های نیمه*باز
خوش به*حالِ دختر میخک که می*خندد به ناز

خوش به*حالِ جام لبریز از شراب
خوش به*حالِ آفتاب

ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمی*پوشی به کام
بادۀ رنگین نمی*بینی به* جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می*باید تُهی*ست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای* دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفت*رنگش می*شود هفتاد رنگ


فریدون مشیری
از مجموعۀ «ابر و کوچه»
* * *

 

f-alizadeh

New Member
ارسال ها
375
لایک ها
693
امتیاز
0
#3
پاسخ : اشعار شاعران ....

شعری زیبا از سهراب سپهری........:115::115:



دشت هایی چه فراخ
كوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاكی بود كه صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه كسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاك
لب آبی
گیوه ها را كندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نكند اندوهی ‚ سر رسد از پس كوه

چه كسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در كرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند كه چه تابستانی است
سایه هایی بی لك
گوشه ای روشن و پاك
كودكان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید كرد

در دل من چیزی است مثل یك بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم كه دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
دورها آوایی است كه مرا می خواند
 

pegah.far

New Member
ارسال ها
15
لایک ها
3
امتیاز
0
#4
پاسخ : اشعار شاعران ....

یه شعر از فاضل نظری:


به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
 
بالا