افلاطون

وضعیت
موضوع بسته شده است.

khalina

مدیر آیریسک
ارسال ها
2,082
لایک ها
6,497
امتیاز
113
#1
كوتاه از افلاطون

[marq=right:7dd8600a2f] تمام تاريخ فلسفه تا به امروز، چيزي جز حاشيه نويسي بر آثار افلاطون نيست.[/marq:7dd8600a2f]

[align=justify:7dd8600a2f]افلاطون كه يكي از بزرگترين فلاسفه جهان به شمار مي رود، در آتن در سال 428 ق. م، در يك خانواده متشخص آتني متولد شد. نام اصلي او « آريستو كلس» بود و نام افلاطون، بعد ها به مناسبت پيكر تنومندش به او داده شد.
او در يك خانواده اشرافي بزرگ شد. دوره جواني او همراه بود با دوره درخشندگي فرهنگ آتني و در همان دوران، در سن بيست سالگي با سقراط ملاقات كرد و شاگرد او شد. بستگانش اصرار داشتند كه او به حرفه خانوادگي خود يعني سياست بپردازد، اما وقتي محاكمه و مرگ استادش را به دست سياستمداران مشاهده كرد، سياست را رها كرد. او در محاكمه سقراط حاضر بود و اتفاقات آن را در آثار خود ثبت كرده است.پس از مرگ استاد، افلاطون آتن را ترك و به مناطق مختلفي نظير مگارا و سيسيل سفر كرد كه خطرات بزرگي هم برايش در بر داشت تا جايي كه اسير شد و حتي در معرض مرگ قرار گرفت :twisted: اما سرانجام آزاد شد و به آتن باز گشت.
وي در بازگشت به آتن در سال 388 ق.م، « آكادمي» خود را با هدف ترويج و تشويق بي طرفانه علم، در اين شهر بنا كرد. آكادمي افلاطون را به حق مي توان نخستين دانشگاه اروپايي ناميد، زيرا در آنجا مطالعات و تحقيقات محدود به فلسفه محض نبود، بلكه رشته هاي وسيعي از علوم ديگر مانند رياضيات، نجوم و علوم طبيعي را نيز در بر مي‌گرفت. جوانان از شهرهاي دور و نزديك به آن جا مي آمدند و علوم مختلف را فرا مي‌گرفتند. :idea: يكي از همين جوانان، ارسطو بود كه بعدها در زمره بزرگ‌ترين فلاسفه جهان قرار گرفت. افلاطون علاوه بر سرپرستي آكادمي و رهبري مطالعات، خود به تدريس نيز مي‌پرداخت و شاگردانش از درس‌هاي او يادداشت بر مي‌داشتند. بسياري از آثاري كه از او باقي مانده، حاصل اين درسها است.
شهرت و اعتبار افلاطون به عنوان يك فيلسوف بزرگ و آگاه، سبب شد تا حاكم سيراكوز از او دعوت كند تا براي تربيت جانشينش به آن جا برود. اين سفر به علت حوادثي كه پيش آمد، براي افلاطون جز رنج و دشواري در پي نداشت و او به آتن بازگشت. وي بعدها سفر ديگري هم به سيراكوز داشت كه آن هم بي نتيجه بود. او از سال 360 ق.م كه پايان سفر سومش بود، تا آخر عمر به فعاليت هاي علمي و فلسفي خود ادامه داد و در سال 348 ق.م درگذشت. :cry:
افلاطون پايه گذار و در واقع طلايه دار بسياري از مباحث عميق فلسفي است.
يكي از متفكران قرن بيستم مي گويد: تمام تاريخ فلسفه تا به امروز، چيزي جز حاشيه نويسي بر آثار افلاطون نيست. او در فلسفه كه تا آن زمان حول حقيقت واقعي اشياء مي‌گشت افق‌هاي تازه‌اي گشود و براي اولين بار مباحث گسترده معرفت شناسي را مطرح كرد. او حكيمي الهي بود و حقيقت چيزها را وراي ماده و محسوسات و جزئيات مي‌جست و بر همين اساس بود كه نظريه‌ي خاص خود موسوم به نظريه مثل را طرح نمود. تفكرات وي، مسير فلسفه را تعيين كرد و شاگرد بزرگش ارسطو در بستر نظريات او بود كه حركت فلسفي اش را آغاز نمود. از افلاطون آثار بسيار بر جاي مانده است كه شامل همه موضوعات مهم فلسفه و علوم انساني مي شود؛ مانند فيزيك، سياست، اخلاق، منطق، زيبايي شناسي و ...

آثار افلاطون همه در شمار بهترين آثار فلسفي تاريخ هستند. از آن ها مي توان به رساله هاي: تيمائوس، تئتتوس، مهماني، فيدون و پارمنيدس اشاره كرد. 8O
مهم ترين ومشهور ترين اثر او جمهوري نام دارد كه جزو ده كتاب برتر تاريخ محسوب مي شود. مسئله عمده اي كه افلاطون با آن روبرو بود، اين بود كه آيا جهاني كه انسان در پيرامون خود درك مي‌كند، واقعيت دارد يا ندارد؟ اگر واقعيت دارد، چرا متغيير است و ثابت نيست؟ و اگر واقعيت ندارد، پس آنچه هست، چيست؟ او مي‌ديد كه همه چيز در حال تغيير و تحول است و حقيقت، چيزي است كه همواره ثابت است و اصولا ما به چيزي كه مدام در حال دگرگوني باشد، واقعيت نمي‌گوييم. :?
در واقع او در پي كشف رابطه ميان دو امر در اشيا و موجودات بود: ميان ثبات موجودات و ميان دگرگوني موجودات و جهان. مانند فلاسفه پيش از سقراط، افلاطون عقيده داشت كه تمام طبيعت در حال حركت و تغيير است. تمام چيزها از ماده ساخته شده اند و در اثر زمان دچار فرسايش مي‌شوند.اما چيزهايي هم هستند كه جاودانه و تغيير ناپذيرند. آنها قالب ها يا صورت هاي موجوداتند. مثلا تمام انسان‌ها به وجود مي‌آيند و مي‌ميرند، اما يك چيزي هست كه همه انسان‌ها به طور مشترك دارند، چيزي كه سبب مي‌شود آنها را انسان بدانيم. آن چيز، الگو، قالب و يا همان صورت انسان است. :!:
اين صورتها، جاودانه و تغيير ناپذيرند و در واقع الگوهايي غير مادي هستند كه تمام چيزها از روي آنها ساخته شده است. تمام انسان ها صورت انسان و تمام فيل ها صورت، يعني قالب و ساختار فيل را دارند. افلاطون به اين نتيجه رسيد كه در وراي جهان مادي، بايد حقيقتي نهان باشد. وي اين حقيقت را عالم مثال ( عالم اين صورت ها ) خواند.در اين عالم، صورت هاي جاودان و تغيير ناپذير موجودات طبيعت وجود دارند. حقائق و واقعيات عالم كه جاودان و دگرگوني ناپذيرند، تنها اين صورتها هستند و آنچه ما با حواس خود درك مي كنيم (يعني پديده هاي طبيعي و محسوسات)، چيزي جز سايه هاي اين حقائق نيست. وجود حقيقي متعلق به مثال ها است و عالم طبيعت فقط نمود آنها است. تمام امور عالم چه مادي مانند حيوانات و جمادات و نباتات و چه غير مادي مانند شجاعت، عدالت و تمام فضايل اخلاقي، صور و حقايقي دارند كه نمونه كامل اين امور بوده و در عالم مثال قرار دارند. در نظر افلاطون، ما قادر نيستيم از چيزي كه پيوسته در حال تغيير است، شناخت حقيقي پيدا كنيم. :?:
جهان طبيعت پيوسته در حال تغيير است و شناخت حقيقي نمي‌تواند به آن تعلق بگيرد. در مورد عالم ظاهر، يعني عالم محسوسات، فقط مي توان با حدس و گمان حرف زد. بلكه شناخت حقيقي فقط به صورت ها يا مثال هاي عالم تعلق مي گيرد؛ زيرا شناخت حقيقي شناختي است كه عقل به دست دهد و عقل نيز فقط با امور جاودان و تغيير ناپذير عالم، يعني با مثال ها سروكار دارد. بدين ترتيب در نظر افلاطون، حقيقت به دو بخش تقسيم مي گردد:
1- جهان محسوسات كه شناخت ما از آن از راه كابرد حواس و بنابراين ناقص است. در اين جهان همه چيز در حال تغيير است و هيچ چيز ثابت و دائمي نيست. در حقيقت در اين جهان، هيچ چيز هستي و بود ندارد؛ بلكه اين جهان، جهان نمودها و شدن هااست. چيزها مي آيند و مي روند و هيچ چيزي پايدار نيست و واقعيت ندارد.
2- عالم مثال كه فقط با عقل مي‌توان از آن شناخت كامل و حقيقي به دست آورد و اين عالم را نمي‌توان با حواس ادراك نمود. به گفته وي و بر همين اساس، انسان نيز موجودي دوگانه است. مابد ني داريم كه به جهان محسوسات پيوند خورده و متغير است، ولي ما روح فنا ناپذيري نيز داريم كه چون مادي نيست، مي تواند به عالم مثال وارد شود. افلاطون معتقد بود روح پيش از آنكه در جسم حلول كند، در عالم مثال وجود داشته و مثل يعني حقايق را درك كرده است. اما همين كه به اين دنيا آمد و در بدن انسان حلول كرد، همه مثالها را از ياد مي برد.
با اين حال، خاطره اي مبهم از آن ها را داراست، طوري كه وقتي در جهان طبيعت با موجودات مختلف و شكل ها و صورتهاي آنها روبرو مي شود، به ياد عالم مثال و صورتهاي آن مي افتد و همين امر در روح، حسرت بازگشت به جهان اصلي را بر مي انگيزد. بدين معنا علم و شناخت حقيقي انسان، چيزي جز ياد آوري نيست؛ يادآوري صورتهاي جاودانه و حقائق اصلي عالم. افلاطون در عين حال مي گويد كه انسانها نمي خواهند روح خود را آزاد كنند تا به عالم مثال باز گردد. اكثر مردم به محسوسات يعني سايه هاي حقايق چسبيده‌اند و به دنبال خود حقايق نيستند. وي اين وضعيت را در مثال و داستان مشهور خويش، معروف به تمثيل غار (1) نشان داده است. فلسفه افلاطون يك فلسفه منجم است كه در اخلاق و هنر و سياست و ديگر حيطه هاي فلسفه به طور گسترده اي وارد مي شود.آراء او در زمينه هاي مختلف فلسفي، تاثيرات شگرفي بر فلسفه و فرهنگ بشري تا به امروز گذاشته است. [/align:7dd8600a2f]

[hr:7dd8600a2f]

(1) [align=justify:7dd8600a2f]تمثيل غار توسط شاعر پرآوازه‌ي ايراني «مولوي» به نظم در آمده است و بيان كننده‌ي حال عده‌اي است كه به غاري وارد مي‌شدند و هر يك به قسمتي از بدن فيل دست مي‌زدند. آنگاه فيل را مانند آنچه حس كرده بودند تصور مي‌كردند.[/align:7dd8600a2f]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا