با خدا حرف بزن !!!

Ebrahimi74

New Member
ارسال ها
265
لایک ها
1,190
امتیاز
0
#1
پسر کوچولو به مادر خود گفت: مادر به کجا می روی؟
مادر گفت: عزیزم، بازیگری معروف و بسیار محبوب به شهر ما آمده است. این بهترین فرصتی است که می توانم او را ببینم و با او حرف بزنم، خیلی زود بر می گردم. اگر او وقت داشته باشد که با من حرف بزند، چه قدر عالی می شود!!
و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت، با فرزندش خداحافظی کرد.
حدود نیم ساعت بعد مادر با عصبانیت به خانه برگشت. پسر گفت: مادر، چرا این قدر پریشانی؟ آن بازیگر را دیدی؟
مادر با خستگی و عصبانیت گفت: من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم، اما به ما خبر دادند نیم ساعت است که او این شهر را ترک کرده ... ای کاش خدا شهرت و محبوبیت او را به ما داده بود.
کودک پس از شنیدن حرف های مادر گفت: مادر، بیا با هم به جایی برویم، من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.
مادر گفت: این شوخی ها چیست؟ او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده!!
پسر ملتمسانه گفت: خواهش می کنم به من اعتماد کن، فقط با من بیا.
مادر به رغم میل باطنی، درخواست فرزند خود را پذیرفت و با او از خانه بیرون رفت.
پس از چندی، پسر گفت: رسیدیم (در حالی که به عبادتگاه بزرگ شهر اشاره می کرد).
مادر که از این کار بسیار دلخور شده بود، با خشم گفت: من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست. این رفتارت اصلا قشنگ نبود.
کودک جواب داد: مادر، تو دقیقا گفتی «ای کاش خدا شهرت و محبوبیت آن بازیگر را به ما داده بود»؛ حالا بهتر نیست با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است حرف بزنی، نه با کسی که آن را دریافت کرده است؟! سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟ وقتی خدا همیشه در دسترس ماست، چه نیازی به بنده خدا؟؟
 
بالا