- ارسال ها
- 20
- لایک ها
- 13
- امتیاز
- 0
انسانها
ماهمیشه این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی دربرابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود.سکوت میکنیم و ...
دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمدهآدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست کهقابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانیمتحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانیواگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده وزندهشان یکی است.
دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهایمعتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان همتاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشانداریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفتانگیزترینآدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیمحضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهستهدرک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چهمیخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اماوقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلبمیشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی کهمیروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینهادر زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
بد گویی
هر کس بد ما به خلق گوید
ما صورت او نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم!
راه
نامم را پدرم انتخاب کرد!
نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!
دیگر بس است!
راهم را خودم انتخاب خواهم کرد ...
خاطره
دکتر علی شریعتی :
« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست
که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود آن هم به سه دلیل؛
اول آنکه کچل بود،
دوم اینکه سیگار می کشید .
و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!
… چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،
آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه :
زن داشتم ،سیگار می کشیدم وکچل شده بودم.
وتازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران که ابراز انزجار می کند
ممکن است در خودش بوجود آید.
[HIGHLIGHT=#9bbb59]مگر نمي داني بزرگ ترين دشمن آدمي فهم اوست؟
تا مي تواني خر باش تا خوش باشي!!
[/HIGHLIGHT]
ماهمیشه این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی دربرابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود.سکوت میکنیم و ...
دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمدهآدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست کهقابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانیمتحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانیواگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده وزندهشان یکی است.
دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهایمعتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان همتاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشانداریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفتانگیزترینآدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیمحضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهستهدرک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چهمیخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اماوقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلبمیشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی کهمیروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینهادر زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
بد گویی
هر کس بد ما به خلق گوید
ما صورت او نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم!
راه
نامم را پدرم انتخاب کرد!
نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!
دیگر بس است!
راهم را خودم انتخاب خواهم کرد ...
خاطره
دکتر علی شریعتی :
« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست
که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود آن هم به سه دلیل؛
اول آنکه کچل بود،
دوم اینکه سیگار می کشید .
و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!
… چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،
آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه :
زن داشتم ،سیگار می کشیدم وکچل شده بودم.
وتازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران که ابراز انزجار می کند
ممکن است در خودش بوجود آید.
[HIGHLIGHT=#9bbb59]مگر نمي داني بزرگ ترين دشمن آدمي فهم اوست؟
تا مي تواني خر باش تا خوش باشي!!
[/HIGHLIGHT]