همیشه با همه مهربووووووووووووون مهربووووووون باشید.
حواستونو جمع کنید.....لبخند بزنید ...با همه دوست باشید و مهربون...خیلی زیاد.
من وقتی اینو فهمیدم که 4 سال پیش ..ته کوچمون یک همسایه ای بود که یک پسر داشتن اسمش علی بود(بچه ی ریزه میزه ای هم بود)-بهش میگفتیم علی کوچولو-.با هم تو کوچه فوتبال بازی میکردیم.من زیاد هم نمیشناختمش...ولی خیلی بچه ی خوبی بود .خیلیییی.مهربون بود .همش حرف گوش میداد!انقدر که من بعضی وقتها حرص میخوردم چرا این انقدر حرف گوش کنه!!من درسته بزرگترش بودم ولی نباید همش حرف گوش میداد که!!ای کاش هیچوقت حرف گوش نمیداد و همش هم منو اذیت میکرد و بچه ی بدی بود!!شاید اینطوری الان کمتر ناراحت بودم!
میرفت کلاس کاراته.اون سال(4 سال پیش) میرفت کلاس اول.کلی شوق و ذوق داشت برای مدرسه.یک خواهر کوچیک هم داشت که 3 سال ازش کوچیکتر بود.فوتبال که بازی میکردیم همیشه میزاشتیمش دروازه.
راستش این یه همسایه ای بود که شاید ممکن بود من الان یادم هم نباشه بهش...ولی یک شب دیدیم سر و صدا میاد...جیغ میزنن...
یه پژو زده بود بهش و رفته بود...رفت بیمارستان..به صبح نرسید که فوت کرد...
شهرستان بودن خیلی از فامیلاشون...همشون اومده بودن...مادرش همش ضجه میزد...همه همسایه رفته بودن که آرومش کنند.انقدر اینا خونواده خوبی بودن و انقدر بچه شیرینی بود که همه همسایه ها گریه میکردن.
خواهرش گیج شده بود.هنوز نمیدونست مرگ چیه.ولی میدونست یک چیزی در مورد علی هست.همش میگفت علی کجاست؟بهش میگفتن رفته مسافرت.
یکی دیگه از بچه های محلمون که سه سال از من بزرگتر بود و همش پایه ی بازی تو کوچه بود و خیلی با علی رفیق بود کف کوچه افتاده بود...نای بلند شدن نداشت...کسی باورش نمیشد...
اینطوری شد که هیچوقت از یادم نمیره علی کوچولو...من نه باهاش دعوا کرده بودم نه اذیتش کرده بود...دوست هم بودیم...ولی همش غصه میخورم و گریه میکنم که ای کاش بهتر میبودم.بیشتر بهش لبخند میزدم.بیشتر باهاش مهربون بودم.بیشتر...
هیچ کدوم از شوت هایی که بهش زدم یادم نمیره...هیچ کدوم از موقع هایی که میدیدم با شوق و ذوق میره مدرسه یادم نمیره...هیچ موقع یادم نمیره چقدر با خواهرش مهربون بود...هیچ موقع یادم نمیره ...
الان 4 سال گذشته.
یک فاتحه براش بفرستید.
و حواستونو جمع کنید...حتی اگه با همه خوب هم باشید..اینجور موقع ها غضه میخورید که چرا "بهتر" نبودید.
خیلی از دوستای دبستان و راهنمایی ام یادم نیست...ولی علی کوچولو که خیلی کم دیدمش...فقط همسایه مون بود...هیچ وقت یادم نمیره و همیشه یادش میافتم گریه ام میگیره...
کاری نکنید که بعدن پشیمون شد.با همه مهربون باشید.
حواستونو جمع کنید.....لبخند بزنید ...با همه دوست باشید و مهربون...خیلی زیاد.
من وقتی اینو فهمیدم که 4 سال پیش ..ته کوچمون یک همسایه ای بود که یک پسر داشتن اسمش علی بود(بچه ی ریزه میزه ای هم بود)-بهش میگفتیم علی کوچولو-.با هم تو کوچه فوتبال بازی میکردیم.من زیاد هم نمیشناختمش...ولی خیلی بچه ی خوبی بود .خیلیییی.مهربون بود .همش حرف گوش میداد!انقدر که من بعضی وقتها حرص میخوردم چرا این انقدر حرف گوش کنه!!من درسته بزرگترش بودم ولی نباید همش حرف گوش میداد که!!ای کاش هیچوقت حرف گوش نمیداد و همش هم منو اذیت میکرد و بچه ی بدی بود!!شاید اینطوری الان کمتر ناراحت بودم!
میرفت کلاس کاراته.اون سال(4 سال پیش) میرفت کلاس اول.کلی شوق و ذوق داشت برای مدرسه.یک خواهر کوچیک هم داشت که 3 سال ازش کوچیکتر بود.فوتبال که بازی میکردیم همیشه میزاشتیمش دروازه.
راستش این یه همسایه ای بود که شاید ممکن بود من الان یادم هم نباشه بهش...ولی یک شب دیدیم سر و صدا میاد...جیغ میزنن...
یه پژو زده بود بهش و رفته بود...رفت بیمارستان..به صبح نرسید که فوت کرد...
شهرستان بودن خیلی از فامیلاشون...همشون اومده بودن...مادرش همش ضجه میزد...همه همسایه رفته بودن که آرومش کنند.انقدر اینا خونواده خوبی بودن و انقدر بچه شیرینی بود که همه همسایه ها گریه میکردن.
خواهرش گیج شده بود.هنوز نمیدونست مرگ چیه.ولی میدونست یک چیزی در مورد علی هست.همش میگفت علی کجاست؟بهش میگفتن رفته مسافرت.
یکی دیگه از بچه های محلمون که سه سال از من بزرگتر بود و همش پایه ی بازی تو کوچه بود و خیلی با علی رفیق بود کف کوچه افتاده بود...نای بلند شدن نداشت...کسی باورش نمیشد...
اینطوری شد که هیچوقت از یادم نمیره علی کوچولو...من نه باهاش دعوا کرده بودم نه اذیتش کرده بود...دوست هم بودیم...ولی همش غصه میخورم و گریه میکنم که ای کاش بهتر میبودم.بیشتر بهش لبخند میزدم.بیشتر باهاش مهربون بودم.بیشتر...
هیچ کدوم از شوت هایی که بهش زدم یادم نمیره...هیچ کدوم از موقع هایی که میدیدم با شوق و ذوق میره مدرسه یادم نمیره...هیچ موقع یادم نمیره چقدر با خواهرش مهربون بود...هیچ موقع یادم نمیره ...
الان 4 سال گذشته.
یک فاتحه براش بفرستید.
و حواستونو جمع کنید...حتی اگه با همه خوب هم باشید..اینجور موقع ها غضه میخورید که چرا "بهتر" نبودید.
خیلی از دوستای دبستان و راهنمایی ام یادم نیست...ولی علی کوچولو که خیلی کم دیدمش...فقط همسایه مون بود...هیچ وقت یادم نمیره و همیشه یادش میافتم گریه ام میگیره...
کاری نکنید که بعدن پشیمون شد.با همه مهربون باشید.