بنی آدم اعضای یکدیگرند...

Al!R3ZA

Well-Known Member
ارسال ها
1,903
لایک ها
3,166
امتیاز
113
#1
ﻣﻌﻠﻢ سر كلاس فارسي ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت:ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.


ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:


بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ


ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ


ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!


ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: یادم نمی آید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!


ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.


ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!»


ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:


ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی
 

Majno0n

Well-Known Member
ارسال ها
415
لایک ها
663
امتیاز
93
#2
پاسخ : بنی آدم اعضای یکدیگرند...

حاجی کل لذتش به شعرش بود که شما ننوشتی ش ! دوستان لذت ببرید :

معلم به ناگه چو آمد ، کلاس ، چو شهري فروخفته خاموش شد
سخن‌هاي ناگفته در مغزها ، به لب نارسيده فراموش شد
معلم ز کار مداوم مدام ، غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود ودر عنفوان شباب ، جواني از او رخت بر بسته بود

سکوت کلاس غم‌آلود را ، صداي درشت معلم شکست
ز جا احمدک جست و بند دلش ، بدين بي‌خبر بانگ ناگه گسست
بيا احمدک درس ديروز را ، بخوان تا ببينم که سعدي چه گفت
ولي احمدک درس ناخوانده بود ، به جز آن‌چه ديروز آنجا شنفت

عرق چون شتابان سرشک يتيم ، خطوط خجالت به رويش نگاشت
لباس پر از وصله و ژنده‌اش ، به روي تن لاغرش لرزه داشت
زبانش به لکنت بيفتاد و گفت ، بني‌آدم اعضاي يک‌ديگرند
وجودش به يکباره فرياد کرد ، که در آفرينش ز يک گوهرند

در اقليم ما رنج بر مردمان ، زبان دلش گفت بي‌اختيار
چو عضوي به درد آورد روزگار ، دگر عضوها را نماند قرار
تو کز کز... تو کز...واي يادش نبود
جهان پيش چشمش سيه پوش شد
نگاهي به سنگيني از روي شرم ، به پايين بيفکند و خاموش شد
ز اعماق مغزش به جز درد و رنج ، نمي‌کرد پيدا کلام دگر
در آن عمر کوتاه او خاطرش ، نمي‌داد جز آن پيام دگر
ز چشم معلم شراري جهيد ، نماينده‌ آتش خشم او
دروني پر از نفرت و کينه داشت ، غضب مي‌درخشيد در چشم او
چرا احمد کودن بي‌شعور (معلم بگفتا به لحن گران)
نخواندي چنين درس آسان بگو، مگر چيست فرق تو با ديگران؟
عرق از جبين احمدک پاک کرد ، خدايا چه مي گويد آموزگار
نمي‌بيند آيا که در اين ميان ، بود فرق مابين دار و ندار
چه گويد؟ بگويد حقايق بلند؟ به شهري که از چشم خود بيم داشت
بگويد که فرق است مابين او ، و آن کس که بي‌حد زر و سيم داشت
به آهستگي احمد بي نوا ، چنين زير لب گفت با قلب چاک
که آن‌ها به دامان مادر خوش‌اند ، و من بي‌وجودش نهم سر به خاک
به آن‌ها جز از روي مهر و خوشي ، نگفته کسي تاکنون يک سخن
ندارند کاري به جز خورد و خواب ، به مال پدر تکيه دارند و من
من از روي اجبار و از ترس مرگ ، کشيدم از اين درس بگذشته دست
کنم با پدر پينه‌ دوزي و کار ، ببين دست پرپینه‌ام شاهدست
سخن‌هاي او را معلم بريد ، ولي او سخن‌هاي بسيار داشت
دلي از ستم‌کاري ظالمان ، نژند و ستم‌ديده و زار داشت
معلم بکوبيد پا بر زمين ( که اين پيک قلب پر از کينه است)
به من چه که مادر ز کف داده‌اي ، به من چه که دستت پر از پينه است
رود يک نفر پيش ناظم که او ، به همراه خود يک فلک آورد
نمايد پر از پينه پاهاي او ، ز چوبي که بهر کتک آورد
دل احمد آزرده و ريش گشت ، چو او اين سخن از معلم شنفت
ز چشمان او برق سويي جهيد ، به ياد آمدش شعر سعدي و گفت:
ببین یادم آمد ! کمی صبر کن !
تأمل خدا را ، تأمل دمي.........
تو کز محنت ديگران بي‌غمي ، نشايد که نامت نهند آدمي...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Al!R3ZA

Well-Known Member
ارسال ها
1,903
لایک ها
3,166
امتیاز
113
#3
پاسخ : بنی آدم اعضای یکدیگرند...

ما نثرشو گذاشتیم دوستان راحت تر متوجه شن :4:
( اونی که من دیدم این بود خوب :9: تقصیر من چیه :20: )
 

omid-z

New Member
ارسال ها
281
لایک ها
319
امتیاز
0
#4
پاسخ : بنی آدم اعضای یکدیگرند...

بابت مطلبی که گذاشتید ممنون
حتم دارم زدن این تاپیک و دیدن اون تصادفی نبوده آخه تازه من معنی این بیت (آدم)رو فهمیدم و یکی از شبهات هم بود که برطرف شد بازم ممنون:89:
 
بالا