روزي يک مرد روحاني با خداوند مکالمه اي داشت: "خداوندا! دوست دارم
بدانم بهشت و جهنم چه شکلي هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدايت
کرد و يکي از آنها را باز کرد، مرد نگاهي به داخل انداخت، درست در وسط
اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روي آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوي
خوبي داشت که دهانش آب افتاد، افرادي که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر
مردني و مريض حال بودند، به نظر قحطي زده مي آمدند، آنها در دست خود قاشق
هايي با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالاي بازوهايشان وصل
شده بود و هر کدام از آنها به راحتي مي توانستند دست خود را داخل ظرف
خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمايند، اما از آن جايي که اين دسته ها از
بازوهايشان بلند تر بود، نمي توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در
دهان خود فرو ببرند.
مرد روحاني با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آنها غمگين شد، خداوند گفت تو
جهنم را ديدي، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در
را باز کرد، آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش
روي آن و افراد دور ميز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق هاي دسته بلند را
داشتند، ولي به اندازه کافي قوي و چاق بوده، مي گفتند و مي خنديدند، مرد
روحاني گفت: "خداوندا نمي فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط
احتياج به يک مهارت دارد، مي بيني؟ اينها ياد گرفته اند که به يکديگر غذا
بدهند، در حالي که آدم هاي طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر مي
کنند!"
هنگامي که موسي فوت مي کرد، به شما مي انديشيد، هنگامي که عيسي مصلوب مي
شد، به شما فکر مي کرد، هنگامي که محمد وفات مي يافت نيز به شما مي
انديشيد، گواه اين امر کلماتي است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند،
اين کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما يادآوري مي کنند که يکديگر را
دوست داشته باشيد، که به همنوع خود مهرباني نماييد، که همسايه خود را
دوست بداريد، زيرا که هيچ کس به تنهايي وارد بهشت خدا (ملکوت الهي)
نخواهد شد.
بدانم بهشت و جهنم چه شکلي هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدايت
کرد و يکي از آنها را باز کرد، مرد نگاهي به داخل انداخت، درست در وسط
اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روي آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوي
خوبي داشت که دهانش آب افتاد، افرادي که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر
مردني و مريض حال بودند، به نظر قحطي زده مي آمدند، آنها در دست خود قاشق
هايي با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالاي بازوهايشان وصل
شده بود و هر کدام از آنها به راحتي مي توانستند دست خود را داخل ظرف
خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمايند، اما از آن جايي که اين دسته ها از
بازوهايشان بلند تر بود، نمي توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در
دهان خود فرو ببرند.
مرد روحاني با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آنها غمگين شد، خداوند گفت تو
جهنم را ديدي، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در
را باز کرد، آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش
روي آن و افراد دور ميز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق هاي دسته بلند را
داشتند، ولي به اندازه کافي قوي و چاق بوده، مي گفتند و مي خنديدند، مرد
روحاني گفت: "خداوندا نمي فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط
احتياج به يک مهارت دارد، مي بيني؟ اينها ياد گرفته اند که به يکديگر غذا
بدهند، در حالي که آدم هاي طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر مي
کنند!"
هنگامي که موسي فوت مي کرد، به شما مي انديشيد، هنگامي که عيسي مصلوب مي
شد، به شما فکر مي کرد، هنگامي که محمد وفات مي يافت نيز به شما مي
انديشيد، گواه اين امر کلماتي است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند،
اين کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما يادآوري مي کنند که يکديگر را
دوست داشته باشيد، که به همنوع خود مهرباني نماييد، که همسايه خود را
دوست بداريد، زيرا که هيچ کس به تنهايي وارد بهشت خدا (ملکوت الهي)
نخواهد شد.