تغییر زندگی...

EnIGmaTiC

New Member
ارسال ها
25
لایک ها
53
امتیاز
0
#1




در زمان ها ي گذشته، پادشاهي تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد
و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد.



بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند.
بسياري هم غرولند مي كردند كه اين چه شهري است كه نظم ندارد.

حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ...

با وجود اين هيچ تخته سنگ را از وسط بر نمي داشت.

نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود، نزديك سنگ شد.
بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت
و آن را كناري قرار داد.

ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود،
كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد.

پادشاه در آن يادداشت نوشته بود:


" هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد ."

 
بالا