شاه عباس، تنبل خانه ای درست کرده بود و تنبل ها را در آن، جا داده بود و خرج لباس و نان و آب به آن ها می داد. روزی وزیر آمد خدمت شاه عباس.
وزیر گفت: «شاه عباس این چه کاری است که شما پیش گرفته اید؟ این ها باید بروند و کار کنند و روزی شان را از زور بازویِ شان در بیاورند.»
شاه عباس گفت: «چه کارشان کنم؟ تنبل اند دیگر!»
وزیر گفت: «اگر به من واگذار کنید، امتحان شان می کنم تا تنبل واقعی پیدا شود.»
شاه عباس قبول کرد و وزیر رفت و تنبل خانه را آتش زد. تنبل ها شروع کردند به فرار کردن. دونفرشان آن تو مانده بودند و حالِ فرار نداشتند. یکی شان داد می زد و کمک می خواست، آن یکی اما حالِ فریاد زدن هم نداشت و به دوستش می گفت: «تو که داد می زنی، به جای من هم داد بزن.»
وزیر آمد و به شاه عباس گفت: فقط این یک نفر تنبل است. بقیه هیچ کدام تنبل نیستند.»
برگرفته از کتاب: شوقات، متل*ها و قصه*های مردم استان مرکزی - گردآورندگان: افشین نادری و سعید موحدی- سازمان میراث فرهنگی کشور
وزیر گفت: «شاه عباس این چه کاری است که شما پیش گرفته اید؟ این ها باید بروند و کار کنند و روزی شان را از زور بازویِ شان در بیاورند.»
شاه عباس گفت: «چه کارشان کنم؟ تنبل اند دیگر!»
وزیر گفت: «اگر به من واگذار کنید، امتحان شان می کنم تا تنبل واقعی پیدا شود.»
شاه عباس قبول کرد و وزیر رفت و تنبل خانه را آتش زد. تنبل ها شروع کردند به فرار کردن. دونفرشان آن تو مانده بودند و حالِ فرار نداشتند. یکی شان داد می زد و کمک می خواست، آن یکی اما حالِ فریاد زدن هم نداشت و به دوستش می گفت: «تو که داد می زنی، به جای من هم داد بزن.»
وزیر آمد و به شاه عباس گفت: فقط این یک نفر تنبل است. بقیه هیچ کدام تنبل نیستند.»
برگرفته از کتاب: شوقات، متل*ها و قصه*های مردم استان مرکزی - گردآورندگان: افشین نادری و سعید موحدی- سازمان میراث فرهنگی کشور