توصیه من به همه بچه ها..... رگ خواب اقاقی

TeRmEh

New Member
ارسال ها
67
لایک ها
194
امتیاز
0
#1
... و آنجا که تو ایستاده ای ؛ خاک بر خاک. حلقه های آبی دود سیگار بالا می روند و تو در بین حلقه های چرخان ، دنبال طرحی از اندامم می گردی . اندامی که همیشه برای تو تازگی داشت .همیشه در خوابهایت هستم ؛ با لباسی از حریر سفید ودسته گلی از اقاقیا.
درختها پر از شکوفه شده اند . کنار درخت اقاقیا می ایستی .من آن طرف درخت تکیه داده ام .
گفتم :" از توی تنه درخت هم می بینمت "
توی خوابت داشتم برایت بوسه می فرستادم . باد توي موهايم مي پيچيد . انگشتت را روي لبم كشيدي و با دست ديگرت با موهايم بازي كردي. انگشتت را سراندي و از گودي گردنم گذشتي . نگاهم با نگاهت گره خورده بود.درخت اقاقيا پيچ و تاب مي خورد و بالا مي رفت برگهای گل یکی یکی کنده شدند و روی زمین ریختند از خواب پریدی.
یاد من همیشه و همیشه در ذهنت پرسه می زند؛ تا می خوابی ، من را می آورد می اندازد وسط خوابت.

همه جا پر بود از سنگ و آجر . شیشۀ رنگی پنجره که هزار تکه از من از توی هزار تکه اش پیدا بود . یکی از ماهی هاي گلی توی حوض ، روی آجری افتاده بود ؛ دهانش هی باز و بسته می شد ؛باله هایش را تکان می داد و توی آینه با من هزار ماهی گلی درست می کرد . تیر سقف روی گودي گردنم افتاده بود .آسمان می چرخید . نبودی تا نوك انگشتانت را روي گردنم بكشي بياوري پايين تا گودي كمرم. می خواستم برایت آش پشت پا درست کنم . مي خواستم ... مي خواستم روز آخر بودنت تا هميشه ادامه داشته باشد. مي خواستم فقط دنبال طرحي از اندام نباشي . توي شيشهْ رنگي پنجره از من و تو هزار من و تو درست شود. ولي من با هزار ماهي گلي هزار تكه شدم.
وقت رفتن جلوی در ایستاده بودی . این پا و آن پا می کردی .کاسهْ آب توی دستم بود برگ سبزی روی آن می چرخید. من به چشمت خيره شدم و تو چشمها را بستي و نگاهت را از من دزدي . دست توي كاسه كردي و برگ سبز را برداشتي . رفتی پشت سرت را هم نگاه نکردی . چقدر حسرت این نگاه را خوردی. توي خواب هايت هي پشت سرت را نگاه مي كني و من به جاي كاسهْ آب دسته گلي از اقاقيا در دستم است و اشكهايم به زمين كه مي رسند ماهي گلي مي شوند.
باید می رفتی . توی هر کوچه و خیابان شهر چندین و چند مرد رفته بودند . .

توی برگهای اقاقیایی که این بالا کاشته ای، جاری شده ام . چه می دانستی ! آب را که ریختم ، بر نگشتی . توی آن لباس سبز با آن پوتینهای سیاه می رفتی. همانطور، جلوی در ایستادم و نگاهت کردم؛ تا سبزی لباست پشت درخت های کاج ته کوچه گم شد . می خواستم بر گردی .می خواستم همیشه از گردنم بگویی و نوک انگشتت را از پایین گوشم سُر بدهی تا پایین....
پایین درخت می نشینی . درخت بزرگ شده از پشت درخت بیرون می آیم . چشم هایت را می گیرم

شاخه و برگ پایین درخت را کنار می زنی . پاهایت را دراز می کنی . با دستت روی سنگ می کشی مثل وقت هایی که روی پیشانیم دست می کشیدی تا طرۀ مویم را کنار بزنی .

برق رفته بود . همه به سمت پناهگاه ته کوچه می دویدند . توی اتاق کنار پنجره ایستاده بودم . ماهی های گلی توی حوض بالا و پایین می رفتند . توی خوابت این طوری نیست ؟ تو که نبودی .
. اصلاً مهم است که من کجا بودم؟ وقتی شیشه های رنگی، همراه من هزار تکه شدند ، چه فرقی می کند که من کنار پنجره بودم یا توی حیاط.

سیگار پشت سیگار روشن می کنی . این چندمین سیگاراست؟ توی حرير دود من را می بینی ؟
تلی از آجر و سنگ به جای مانده ..نگران بودم . نگران اینکه وقتی برگشتی ؛ خانه را این جوری ببینی و بگویند رفته . گفتند و تو دستهايت را دور شانه هاي خودت حلقه كردي و نشستي . روي خاك ردي مارپيچ از نوك انگشتت ماند. اشك هايت پايين ريختند. .

ببین! همین جا هستم .این هم گردنم . بطری آبی را که آورده ای پای اقاقیا می ریزی .گل داده ام . یک دسته می چینی و روی سنگ می گذاری .
می خندی ؛ می خندم ..
 
بالا