[center:bb1703d931]
[font=tahoma,sans-serif]تذکرة الحضرات [/font][/center:bb1703d931]
[font=tahoma,sans-serif]سالها پيش، يکي مرد دهاتي پسرش را پي تحصيل به يک حوزه ي علميه فرستاد که با علم شود، عاقل و هشيار شود، مخزن اسرار شود، با همگان دوست [/font]
[font=tahoma,sans-serif]شود، يار شود، همدل و غمخوار شود، خوب و بد زندگي و رسم ادب ورزي و اخلاص بياموزد و فرزانگي و صدق و صفا پيشه نمايد. [/font]
[font=tahoma,sans-serif]پس از چند صباحي پسرک، شيخ شد و ميوه ي بر شاخ شد و پخته شد و خام شد و باد شد و باده شد و جام شد و گِرد و گلندام شد و ثقة الاسلام شد و حجة الاسلام شد و صاحب صد نام شد و پيش خودش، مرتبه اش تام شد و قبضه اي از ريش به خود نصب نمود و سرش عمامه يپرپيچ نهاد و شنلي بر تنش انداخت و دمپايي نعلين به پا کرد و سپس عزم وطن کرد که ملايده خويش شود، خمس و زکات از فقرا و ضعفا، جذب کند، جن و پري از دلشان دفع کند، همدم خانان شود و محرم جانان شود و بار دل مردم نادان شود و اين شود و آن شود و با کلک و حيله گري، بر همگان برتري و سروري و سرتري و رهبري و مهتري و بهتري خويش مسلم بنمايد. [/font]
[font=tahoma,sans-serif]باري، گويند که در روز نخستين که پسر وارد ده شد، در آن هلهله و ولوله و غلغله و شور و شررها که به پا بود، پدر جَست و دو تا مرغ که در خانه خود داشت به پاي پسرک ذبح نمود و به زنش داد که آنرا بپزد تا که ز فرزندِ سرافراز و خوش آواز و پرآوازه، پذيرايي جانانه نمايد. [/font]
[font=tahoma,sans-serif]پيش از آغاز غذا آن پسرک خواست که نزد پدر و مادر خود چشمه اي از قدرت علمي الهي و توانايي فکري که در او جمع شده بود هويدا بنمايد. چنين بود که از آن پدر و مادر فرتوت بپرسيد که در سفره ما چند عدد مرغ نهاديد؟ [/font]
[font=tahoma,sans-serif]بگفتند که البته دوتا مرغ. پسر جان! چه سوالياست؟ هرآنچيز عيان است چه حاجت به بيان است؟ [/font]
[font=tahoma,sans-serif]پسر گفت که ها! فرق نگاه کسي از اهل خردمندي و فرزانگي همچون من و يک عده عوام همچو شماها به همين است که از منظر علمي، هرآيينه در اين سفره سه تا مرغ سوخاريبنهاديد ولي علم نداريد و سپس چند عدد سفسطه و مغلطه و شعبده بازي کلامي و زبان بازيپي درپي و لفاظي پيچيده و بي پايه به هم بافت، و اينگونه نشان داد که از منظر تحقيقي و تعليمي و علمي، در آن سفره سه تا مرغ مهياست، و اين از برکت هاي خردمنديو علم است.. [/font]
[font=tahoma,sans-serif]پدر پير کز آن سلسله الفاظ و عبارات پريشان شده بود، از سخن آخر فرزند خودش شاد شد و گردن پرموي و سِتبرِ پسرش را بنوازيد و به او گفت که احسنت بر اين حُسن و کرامات تو فرزند که با اين سخنِ پر برکت ، مشکل تقسيم دوتا مرغ براي سه نفر يکسره حل گشت. پس اين مرغ براي من و آن مرغ دگر نيز براي ننه ات. مرغ سوخاري شده اي نيز که با علم و کرامات تو اثبات بگرديده، خودت ميل نما. [/font]
[font=tahoma,sans-serif]اينچنين بود که آن شيخ، ادب گشت و بدانست که مرغي که از آن علم و کرامات شود ساخته، جز ضعف دل و سوزش ماتحت، اثري هيچ ندارد. [/font]