حسنک و ... !

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#1
شب شده بود
اما حسنک به خانه نیامده بود
حسنک مدت‌های زیادی است که به خانه نمی‌آید
او به شهر رفته و در آن‌جا شلوار جین و تی‌شرت‌های تنگ به تن می‌کند
او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات، جلوی آینه به موهای خود ژل می‌زند
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست
چون او به موهای خود ...* می‌زند
دیروز که حسنک با کبری چت می‌کرد کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است
کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با اوچت نکند
چون او با پتروس چت می‌کرد
پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته و چت می‌کند
روزی پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می‌کرد
چون زیاد چت کرده بود
او نمی‌دانست که سد تا چند لحظه‌ی دیگر می‌شکند و از این رو در حال چت کردن غرق شد
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود
اما کوه روی ریل ریزش کرده بود
ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت
ریزعلی سردش بود و دلش نمی‌خواست لباسش را درآورد
ریزعلی چراغ قوه داشت، اما حوصله‌ی دردسر نداشت
قطار به سنگ‌ها برخورد کرد و منفجر شد
کبری و مسافران قطار همگی مردند
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت
خانه مثل همیشه سوت و کور بود
الان چند سالی است که کوکب خانم، همسر ریزعلی، مهمان ناخوانده ندارد
او حتی مهمان خوانده هم ندارد
او اصلا حوصله‌ی مهمان ندارد
او پول ندارد تا شکم مهمان‌ها را سیر کند
او در خانه تخم‌مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید، چوپان دروغ‌گو به او گوشت خر فروخت
اما او از چوپان دروغ‌گو گله ندارد
چون دنیای ما خیلی چوپان دروغ‌گو دارد
به همین دلیل است که دیگر در کتاب‌های دبستان آن داستان‌های قشنگ وجود ندارد !

* من صوتیه اینو شنیدم، برای خودم جالب بود. به صورت مکتوب درآوردم که بزارمش تو سایت ! این قسمت رو که جای خالی زدم نفهمیدم چی می گه !
 

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#2
کاوش عالی بود.کاش این دکمه ی تشکر رو می شد صد بار زد.
خیلی متن قشنگی بود.دستت در نکنه.به امید روزی که چوپان دروغ گو ها در همان قصه ها باشند نه در واقعیت.
 

amirbidel

New Member
ارسال ها
25
لایک ها
0
امتیاز
0
#3
8) اون قسمت واکس فکر کنم بود البته من صوتیشو گوش ندادم :!:
 
D

dorsa

Guest
#4
منم نشنیدم...شایدم تف میزده ........ :roll: :roll: :roll:
 
بالا