خدا

G

Guest

Guest
#1
[center:9b9f1181f9]پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان

*****
رعد و برق شب صدای خنده اش
سیل و طوفان نعره توفنده اش
دکمه پیراهن او آفتاب
برق تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین

*****
بود اما در میان ما نبود
مهربان و ساده وزیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین، از آسمان،از ابرها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
هر چه می پرسی، جوابش آتش است
تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند

*****
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پر ز دیو و غول بود
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود
*****
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
*****
تا که یکشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
*****

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
می شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران حرف زد[/center:9b9f1181f9]
 
G

Guest

Guest
#2
حالا شما بگویید شعر از کیست و منبع من کجاست!
 

Goharshady

New Member
ارسال ها
2,239
لایک ها
166
امتیاز
0
#3
منبعت اختر آسمان ادب پارسی Iranadab.blogfa.com هست ، نویسنده ی مطلب هم مطمئنا پویا است. ولی این مطلب مال سالها پیش بود!!!
 

hanieh72

New Member
ارسال ها
24
لایک ها
1
امتیاز
0
#5
فکر نکنم شاعر معروفی داشته باشه، ولی خیلی شعر قشنگیه
 

Goharshady

New Member
ارسال ها
2,239
لایک ها
166
امتیاز
0
#7
بچه بودم فکر می کردم خدا هم شکل ماست
مثل من، تو، ما، همه، اونیز موجودی دوپاست

در خیال کوچک خود فکر می کردم خدا
پیرمردی مهربان است وبه دستش یک عصاست

مثل آقاجان به چشمش عینکی دارد بزرگ
با کلاه وساعتی کهنه که زنجیرش طلاست

یک کت وشلوار می پوشد به رنگ قهوه ای
حال و روز جیب هایش هم همیشه روبه راست

فکر می کردم که پیپش را مرتب می کشد
سرفه های او دلیل رعد وبرق ابرهاست

گاهگاهی نسخه می پیچد طبابت می کند
مادرم می گفت او هر دردمندی را دواست

فکر می کردم که شبها روی یک تخت بزرگ
مثل آدمها ومن در خوابهای خوش رهاست

چندسالی که گذشت از عمر من، فهمیده ام
اوحسابش از تمام عالم و آدم جداست

مهربانتر از پدر، مادر، شما، آقابزرگ
اوشبیه هیچ فردی نیست، نه! چون او خداست
 

melis

New Member
ارسال ها
20
لایک ها
2
امتیاز
0
#9
هر دو شعر خیلی قشنگ بود،مخصوصا اولی!
روحش شاد
 

zek

New Member
ارسال ها
455
لایک ها
124
امتیاز
0
#10
Olympiad گفت
قيصر امين پور

ایووووووووووووووووووووووول .

تو هم واسه خودت یه پا شاعر بودی و ما خبر نداشتیم.....
 
بالا