خنده دار ترین خاطره شما

sina16

New Member
ارسال ها
320
لایک ها
313
امتیاز
0
#1
سلام دوستان
خنده دارترین خاطرتون رو بگید تا باهم بخندیم!!!
 

DREGO

New Member
ارسال ها
80
لایک ها
174
امتیاز
0
#2
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

چرا...:13:
يه خاطره اي دارم كه هم خنده داره هم سرمون به سنگ خورد...!:23:
دوران راهنمايي بوديم ... زنگ املا بود(به طور طبيعي همه از املا و سوالاي معلم بيزار بوديم)
يكي از بچه ها داشت با شوفاژ ور ميرفت...يه پيچي رو دست كاري كرد و از شوفاژ اب اومد...يه كم بعد يه جرقه اي در ذهن همه ما تيز هوشا زده شد...!!!!!!!!!!:204::58:
قرار شد پيچ رو باز كنيم و اب كل كلاس رو بگيره....از قديم گفتن قطره قطره جمع گردد وانگهي دريا شود...!:65:
ولي ما تنها يه فاصله زنگ تفريح رو داشتيم تنها شوفاژ پاسخ گو نبود...پس همه ليوان بر دست رفتيم سمت ابخوري و همه چند بار با ليوان پر اومدن و كلاس رو كرديم پر از اب...حتي با پارچ هم اب مياورديم!!!!!!!!:97:
جالبش اينجا بود كه كلاس ما درست طبقه هم كف و روبه روي دفتر اداري بود ولي هيچ كس به ما شك نكرده بود....! خوب از اولش گفتن:از ان نترس كه هاي و هوي دارد از ان بترس كه سر به زير دارد...! :23::204:
وقتي معلممون اومد...ديد بله ما كلا رو اب شناوريم...گفت همه بياين بيرون ببينم چيكار ميكنيم...ما هم از خدا خواسته رفتيم بيرون...
بله ديگه زنگ املا چي؟ پرررررررررررررررررررررر....!:97::41::163:
ولي معلم ما دست بردار نبود مارو برد يه كلاس خالي و امتحان املا رو گرفت....خوشبختانه همه خوب داديم...:1:
زنگ كه خورد رفتيم كلاس خودمون ببينيم چي شد؟ ايا كشف كردن كه عامل اب دهي شوفاژ چي بوده يا نه؟:30:
وقتي رسيديم ديديم كه معاون مدرسه داره با اقاي تعميركار حرف ميزنه...:210:
اقاي تعميركار هم گيج و منگ مونده و ميگه اين كه اشكالي نداره والا نميدونم اب از كجاش مياد...(اينم بگم بعد از اب كردن كلاس پيچ شوفاژ رو بستيم تا ضايع نشه...!):69::197:
ولي اول و اخرش همون خنده واسمون موند...:93::223:
 

z.b.p

New Member
ارسال ها
27
لایک ها
54
امتیاز
0
#3
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

وقتی بچه بودم یه کارتون دیده بودم که مورچه زیرپای فیله یه سوزن می ذاره و فیله میره هوا.
منم زیر پایه یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!فقط تا میخوردم زده تم!


---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

تو دوره راهنمایی یکى از دوستام که جلوى من مینشست و با هم رقیب بودیم تو درس،باهم امتحان شفاهى داشتیم(قران)قبل از اینکه نوبتش بشه به بهانه مدادم که زیر میز افتاده رفتم بند کفشش رو محکم به هم بستم،نوبتش که شد و خانوممون صدا کردش،اومد با سر برافراشته(از شدت خر زدن!!)بره که با مغز اومد رونیمکت کنارى!!
 
ارسال ها
288
لایک ها
303
امتیاز
0
#4
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

عاقا مامان و بابام ب سرشون زد بشینن البوم ببینن...خلاصه رسیدن ب عکسهایی ک مربوط ب سفر ما و چندتا از همکارهای بابام بود... منم انسان بسیار خودشیفته و خود خوش عکس پنداری بودم ک در تمامی عکس ها حضور محکم و باصلابت به هم میرساندم... هیچی دیگ مامانم ی نیگا ب یه عکس کرد و رو به بابام: این دختر کدوم همکارته چقد زشته >ـ< قیافه من درون لحظه 0_0 مامان این ک منم... و قیافه مامان+_+:اوا خاک عالم ،نه مادر منظورم اینه و باز هم قیافه من 0_0 ماماااااااان اینم منم...و در اون لحظه بابام:نگران نباش بابا همش فتوشاپه... ینیمن تا اون موقع انقد خوب توجیه نشده بودم... البته بعد تحقیقات زیاد متوجه شدم اون موقع هنوز فتو شاپ کشف نشده بود،واسه همین تلاشم برای پیدا کردن پدر و مادر واقعیم رو آغاز کردم(البته لازمه ذکر کنم من تو اون عکس پنجم ابتدایی بودم)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

dorsa77

New Member
ارسال ها
100
لایک ها
322
امتیاز
0
#5
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

من یکی از سوتی هام رو میگم....
یه بار مهمون بزرگ خاندان مامانم اینا بودیم(دایی مامانم) که یه مهمونی خیلی مهمه و سالی یه بار اتفاق میافته....
همیشه هم بیشتر از 60 نفر مهمون میکنن!!!!!
پارسال،نشسته بودیم سر سفره(تو همون مهمونی) و همه ساکت بودن....
من یه سوتی بزرگ جلو 68 نفر دادم....
خیلی با اعتماد به نفس گفتم:ببخشید اون روغن ترمز (روغن زیتون) رو لطف کنید بدید به من!!!!!
چهره همه اولش یه کم رفت تو هم(آخه داشتن تجزیه تحلیل میکردن ببینن میفهمن من چی میگم) بعد خونه رفت رو هوا!!!
حالا منو میگی؟؟؟؟
داشتم آب میشدم!!!!!


:225::225::225:
 

bh2ao

Well-Known Member
ارسال ها
1,549
لایک ها
2,014
امتیاز
113
#6
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

يه خاطره ي جالب يادم اومد گفتم بگم مستفيض شيد..:4:

سر كلاس المپياد من اصولا راحتم، گوشيم ُ روي ميز مي ذارم كسي sms داد جواب مي دم موزيك و..كلا اونجا صفايي مي كنيم..:4:
نكته ي جالبشم اينكه ميز اول هم مي شينم ..:4:
يه بار سر كلاس نشسته بوديم استاد هم گير داده بود به يه مبحث حاشيه اي كه اصلا كاربردي هم تو المپ نداشت صرفا چون استاد دانشگاهشون اينو براشون تعريف كرده بود بهش الهام شده بود كه اون سال مرحله دو از اين مطلب سوال مياد ، كه نيومد :21::4: (اصلا توهم استاداي مارو داري؟ :4:)
منم اصلا حواسم نبود كه استاد داره نگاه م مي كنه ، داشتم sms يكي از دوستامو مي خوندم حالا يه جوكي بود مازندراني الاصل (دوستان مازندراني مي دونن چه جور جوكي رو مي گم..:4:) حالا منو فرض كن يهو نيشم تا بناگوش باز :)4:) ديدم همه ساكت شدن بعد يهو كل كلاس رفت رو هوا ، سرمو بردم بالا ديدم اِوا خاك به سرم استاد داره اون sms امو مي خونه ..:4:
حالا خداروشكر مازندراني هيچي حاليش نبود وگرنه ديگه معلوم نبود چي كار مي خواست بكنه ..:4:
 

mohadaseh

New Member
ارسال ها
112
لایک ها
330
امتیاز
0
#7
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

بللللله خاطره ی خنده دارمابرمیگرده به پارسال که برای لغو امتحان زمین حاضرشدیم خودمونوتوکلاس زندانی کنیم :204:
قضیه ازاین قراربودکه دسته ی درکلاس کنده شده بودیه چندروزی بود.....این دبیرزمین ماهم عادت داشت هرهفته امتحانبگیره ماهم علاقه مندبه درس شیرین زمین:4::4:هیچی دیگه توی 5دقیقه ی باقی مونده اززنگ تفریح فی البداعه یه نقشه رسیدبه ذهنمون...اون یکی دسته ی دراباپیچ گوشتی بازکردیم:4::4:همه ی بچه هاراکردیم توی کلاس ودرابستیم خخخخ تازه به مستخدم هم سفارش کردیم اگه اومدندگفتنددرراواسه اینابازکن بگومن بلدنیستم:4:دبیرمون اومد بچه هاهم گریه زاری وجیغ الکی که دربسته شده ما!!!من ازدیدن جیغای الکی بچه هاوسط کلاس غش بودم ازخنده.....حالاازشانس بدمایکی ازدوتابچه تازه بادبیررسیده بودندوازجریان خبرنداشتن...میخاستندبرندکمک بیارند..ای خداوقتی فکرمیکنم به خنگی اونااعصابم میرزه بهم....حالایکی بیادبه این دوتاهمکلاسی باهوش ماحالی کنه ایناواسه لغوامتحانه....دبیرمونم ازهمه باهوش تربه هیچ صورتی نمیخاس امتحانالغوکنه فرمودندبرگه هارااززیردرمیدم....:4::4::4:یعنی من اون لحظه سرمونکوبیدم به دیوارخیلی بود..من ازپشتدرگفتم آخه خانم اینجوری که میشه تقلب کردگفت آهان راس میگید.....:4:هیچی دیگه مدیرمون که باشیطنت بچه هاآشنابود مستخدماوادارکرد درراباز کنه.....ماهم سرموناانداختیم زیررفتیم امتحان دادیم....ولی یکی ازبهترین خاطره هابود:88:

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

اوا؟؟؟؟این چرااینجوریشد،5دقیقه داشتم مینوشتم فقط:177:
 

DREGO

New Member
ارسال ها
80
لایک ها
174
امتیاز
0
#8
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

روز 12 بهمن از طرف مدرسه بردنمون سالن ارشاد براي جنگ و تقدير نامه دهي!!!!!!!!!!!!!:149::97:
وسطا برنامه هاي جالبي برگذار شد....خواننده هم اومد و دو تا از اهنگ هاي زيباي احمدوند رو خوند.:89:..ما هم باهاش هم صدا شديمممممممممممم كه نگووووووو.:113::118:...فقط ما كنسرت نديده يه جوي ساخته بوديم كه نگووو.....:158:
فرداش هم قرار بود ببرنمون ختم قران:58:...همون روز زنگ اول شيمي داشتيم و همه از كنسرت ديروز حرف ميزدن.:154:..معلم شيمي مون برگشت و گفت چيه انگار ديروز خيلي خوش گذشته.:92: ماهم گفتيم بلهههههههههه:116: اونم گفت معلومه سر صبحي با اين انرژي اصلا خيلي معجزه است(منظورش اين بود كه از ديدن ما اون هم پر انرژي تعجب كرده بود چون اكثرا بادكنك باد رفته ايم!!!!):confused:...!
يكي از بچه ها گفت خانم امروز ميريم ختم. نگران نباشين فردا همه گريه ميكنيم:177:...جبران ميشههههه:94:
البته جالبش اينجاست كه بعدش ما فهميديم اصلا مديرمون به خواننده گفته كه انقلابي بخونه ولي خواننده پاپ خونده...در ان لحظه خوانندگي هم، مدير و معاونان گرامي از سالن بيرون رفته بودن تا در ان فضاي ناجور نباشن......:207:
 
ارسال ها
288
لایک ها
303
امتیاز
0
#9
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

این خاطره ای که تعریف میکنم،اصلن خنده دار نیست،ولی یکی از شیرین ترین خاطرات امسالمه،واقعن خیلی شیرینه...آغا ما تو قائمشهر چن تا خیابون اصلی داریم که واسه هرکدوم ازین خیابونا یه اتوبوس گذاشتن واسه سرویس بچه های همون خیابون... من و بهتر تر تر ترین دوستم خانوم ثنا احمدی سوار این سرویس میشیم، ازونجایی که همه بچه ها تقریبا از لحاظ موقعیت جغرافیایی نزدیک همه خونه هاشون، تو بچگی میرفتن مهدکودک گل های امید... خلاصه پارسال من عکس تولد یکی از همین بچه هارو دیدم،گفتم إإإإ این که منم0_0هیشی ما این عکسو گرفتیم و اسکنش کردیم...حالا داشته باشید امسالو...من و ثنا رو صندلی اتوبوس نشسته بودیم منم داشتم همین عکسو نشونش میدادم ک ببینه من در دوران طفولیت چه افتضاااااحی بودم خخخخ... داشتم بچه های تو عکسو بهش معرفی میکردم و میگفتم این فلانیه،بعد همون فلانی رو که تو سرویس نشسته بود نگاه میکردیم و هار هار میخندیدیم...تا رسیدیم به یه آدم که من هرچی فک میکردم نمیتونستم تشخیص بدم کیه، تو ذهنم این بود که بگم ثنا این یکی از بچه های مدرسمونه،قیافش خیلی آشناس،ولی هرچی فک میکنم یادم نمیاد(توجه کنید که تو ذهنم بود به زبون نیاوردم) در همین لحظات ثنا داد زد إإإإإإ این که منم...خخخخخ. مام دیدیم بعــــــله من و ثنا جیگول خودمون از بچگی هاش با هم دوست بودیم و خودمون خبر نداشتیم:) شیرینی این خاطره رو اگ حس نکردید اشکال نداره!!!! مهم اینکه من و ثنا به کشف مهم در سال ۲۰۱۴ دست پیدا کردیم...با تشکر
 

Helma@

New Member
ارسال ها
8
لایک ها
7
امتیاز
0
#10
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

اول راهنمایی که بودم ازطرف مدرسه برای امتحان احکام ناحیه انتخاب شدم.خلاصه رفتم و منوتوی یه سالن تنها تشوندن که50تا آدم هم بالا سرم ایستاده بودن!!!:71:منم که قبلش یکم آب خورده بودم بادیدن اون همه آدم بالاسرم شکه شدم و خیلی سرفه کردم!!!:71:هرکاری میکردم سرفه ام بند نمیومد منم که چاره ای ندیدم همینطور که سرم پایین بود خودم بادست خودم به پشتم زدم :21:یه دفعه کل سالن رفت رو هوا!!!!:90:بعدم یکی از ناظرا وقتی تونست خودشو کنترل کنه اومد و یکی دوتا محکم زد به پشتم!!!!!:21::204:
 

z.b.p

New Member
ارسال ها
27
لایک ها
54
امتیاز
0
#11
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

معاون راهنماییمون بعضی وقتا مانتو مقنعه ای سرش می کرد کپی لباس فرم ما...یه دفعه تو جمعیت ُشترق خابوندم پشتش که "برو دییییییگه!"
همچین که برگشت محترمانه چنااااان سلام علیکی کردم انگار یکی دیگه زده در رفته...:24:
...............................................................................
ابتدایی که بودیم وقتی زنگ مدرسه رو میزدن که بریم خونه .من و دوستان گرامی عین ***... میزدیم بیرون
حالا تو این بین من 2-3 بار کیفمو تو کلاس جا گذاشتم. :4:
 
ارسال ها
288
لایک ها
303
امتیاز
0
#12
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

آقا حمل بر فخر فروشی نباشه،ماشین مامانم پرایده...امروز به اتفاق همه اهل فامیل رفته بودیم جنگل پیک نیک.قبلش بگم که من به تاثیر از فیلم پایتخت یه ذره توهمی شدم...به دختر خالم که حدودن سی سالشه گفتم،مریم جون من میخام برم سوار سانتافه شم، تو هم بیا...اونم به داداشم (ششم ابتداییه) گفت،امیر،این خاهرت دیوونس؟ چیه هی میگه سانتافه سانتافه...امیرم نه گذاشت نه برداشت،برگشت گفت راس میگه دیگ، سانتافه است،روش برچسب پراید زدیم :دی
 

love star

Moderator
ارسال ها
556
لایک ها
942
امتیاز
93
#13
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

عاقا يه روز ما توخونه نشسته بوديم ناگهان گوشي پدرمان زنگ زد!
پدرمان خواب بود!
مادرمان ديد تا پدرمان از جا بلند شود طول خواهد كشيد گوشي را برداشت!ديد عمع يگراميمان است!
حالا عمه ي ما همينجوري يهويي دلش هواي اينو كرد كه از خونه به گوشي داداشش زنگ بزنه!
مامانم گوشيو برداشته ميگه مگه خونه نيستيد كه به گوشي زنگ زديد؟!
هيچي ديگر حالا ما هر چي به مادرمان ميگوئيم شما اشتب كرديد اهالي خانه يكصدا هستند كه بنده غلط ميفرمايم!
بهله!
 
ارسال ها
50
لایک ها
21
امتیاز
0
#14
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

تو دوره راهنمایی یکى از دوستام که جلوى من مینشست و با هم رقیب بودیم تو درس،باهم امتحان شفاهى داشتیم(قران)قبل از اینکه نوبتش بشه به بهانه مدادم که زیر میز افتاده رفتم بند کفشش رو محکم به هم بستم،نوبتش که شد و خانوممون صدا کردش،اومد با سر برافراشته(از شدت خر زدن!!)بره که با مغز اومد رونیمکت کنارى!!
این بچه خرخونا هرچی سرشون بیاد حقشونه!

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----


ابتدایی که بودیم وقتی زنگ مدرسه رو میزدن که بریم خونه .من و دوستان گرامی عین ***... میزدیم بیرون
حالا تو این بین من 2-3 بار کیفمو تو کلاس جا گذاشتم. :4:
خواهر گرامی شما وضعت از من بهتره!من تا حالا چن بار بدون کیف رفتم مدرسه!!از این ضایع تر؟!:24:

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----
جالب این جاس که ظرف غذامو برده بودم!!بگو آخه مجید مگه میری پیک نیک؟!:216::216:

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

اووه!راستی!تازه یه بار یکی از دوستام رو یه صندلی پلاستیکی درب و داااغون نشسته بود!این جور وقتاس که به خودت میگی زمین و آسمون دست ب دست هم دادن تاموجبات خندتو فراهم کنن:226:!آقا یکی از پایه های صندلی لق و نیمه شکسته بود:15:!اومدیم کار این رفیقمونو ی سره کنیم و با چرخش پامون زدیم تو پایه ولی سرنوشت این بود که نام ما به عنوان خدای سوتی در گینس ثبت بشه و بعد از لگدی که همراه با چرخش وارد کردیم نه تنها پایه صندلی نشکست بلکه بعد از یک دور چرخش چنان به زمین اصابت کردیم که موشک صدام با همچین صدایی بر سرزمین ایران فرود نیامد!:24:
در این لحظه این جانب مشاهده نمودند که همگان به او خیره شدندی و بعد از یک لحظه آنالیز کردن،جهان پیرامون او از خنده منفجر شدندی!!:102::177:


واقعا چراااا؟؟؟:223:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
ارسال ها
50
لایک ها
21
امتیاز
0
#15
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

یه سوال مگه شما فرزانگان نیستید؟
پس چطور اسمتون مجیده؟!!!
جناب برادرانه میگم نکنید این کارارو،من یه همچین کار ناشایستی تو باشگاه نانو انجام دادم و به نام یه بنده خدایی یه اکانت ساختم و به دلایلی بچگانه جاسوسی کردم،آنچنان رسوا شدم که هنوز که هنوزه عذرخواه و شرمنده ی بیشتر اعضای باشگاه هستم که تعدادی از اونها در اینجا هم هستن و به شدت عذاب وجدان دارم.البته لطف کردن و منو بخشیدن ولی ممکنه همه مثل اونها نباشن.
حالا به هر دلیلی خودتونو دختر معرفی کردید درست کنید تا به عاقبت من دچار نشید،سپاس!

دیگه جایی اینو نگیا!!!!میخندن بهت!پسر خوب مگه فیلم "مجید دلبندم"(همونی ک دستاش دراز بود)رو ندیدی؟!مجید ی اصطلاحه!ی چیزی تو مایه های خنگول خودمون!!!خواستم بگم که جای دیگه شنیدی همچین سوتی ندی!

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----

یه سوال مگه شما فرزانگان نیستید؟
پس چطور اسمتون مجیده؟!!!
جناب برادرانه میگم نکنید این کارارو،من یه همچین کار ناشایستی تو باشگاه نانو انجام دادم و به نام یه بنده خدایی یه اکانت ساختم و به دلایلی بچگانه جاسوسی کردم،آنچنان رسوا شدم که هنوز که هنوزه عذرخواه و شرمنده ی بیشتر اعضای باشگاه هستم که تعدادی از اونها در اینجا هم هستن و به شدت عذاب وجدان دارم.البته لطف کردن و منو بخشیدن ولی ممکنه همه مثل اونها نباشن.
حالا به هر دلیلی خودتونو دختر معرفی کردید درست کنید تا به عاقبت من دچار نشید،سپاس!

دیگه جایی اینو نگیا!!!!میخندن بهت!پسر خوب مگه فیلم "مجید دلبندم"(همونی ک دستاش دراز بود)رو ندیدی؟!مجید ی اصطلاحه!ی چیزی تو مایه های خنگول خودمون!!!خواستم بگم که جای دیگه شنیدی همچین سوتی ندی!
 

fhNaNo

New Member
ارسال ها
112
لایک ها
132
امتیاز
0
#16
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

یه سوال مگه شما فرزانگان نیستید؟
پس چطور اسمتون مجیده؟!!!
جناب برادرانه میگم نکنید این کارارو،من یه همچین کار ناشایستی تو باشگاه نانو انجام دادم و به نام یه بنده خدایی یه اکانت ساختم و به دلایلی بچگانه جاسوسی کردم،آنچنان رسوا شدم که هنوز که هنوزه عذرخواه و شرمنده ی بیشتر اعضای باشگاه هستم که تعدادی از اونها در اینجا هم هستن و به شدت عذاب وجدان دارم.البته لطف کردن و منو بخشیدن ولی ممکنه همه مثل اونها نباشن.
حالا به هر دلیلی خودتونو دختر معرفی کردید درست کنید تا به عاقبت من دچار نشید،سپاس!
آره یادش بخیر :)
جاسوسی برنامه ریزی شده ای بود:)
اصلا سازمان جاسوسیه آمریکا هم نمیتونست چنین نقشه ای طراحی کنه:)
ولی دیگه یه خاطره شده خودتونو ناراحت نکنین;)
 
ارسال ها
113
لایک ها
181
امتیاز
0
#17
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

دیگه جایی اینو نگیا!!!!میخندن بهت!پسر خوب مگه فیلم "مجید دلبندم"(همونی ک دستاش دراز بود)رو ندیدی؟!مجید ی اصطلاحه!ی چیزی تو مایه های خنگول خودمون!!!خواستم بگم که جای دیگه شنیدی همچین سوتی ندی!

---- دو نوشته به هم متصل شده است ----




دیگه جایی اینو نگیا!!!!میخندن بهت!پسر خوب مگه فیلم "مجید دلبندم"(همونی ک دستاش دراز بود)رو ندیدی؟!مجید ی اصطلاحه!ی چیزی تو مایه های خنگول خودمون!!!خواستم بگم که جای دیگه شنیدی همچین سوتی ندی!
جدا؟ نه ندیدم.
خب معذرت میخوام ازتون،اینم سوتیه من!
 

mohadaseh

New Member
ارسال ها
112
لایک ها
330
امتیاز
0
#18
پاسخ : خنده دار ترین خاطره شما

بللللله خاطره ی خنده دارمابرمیگرده به پارسال که برای لغو امتحان زمین حاضرشدیم خودمونوتوکلاس زندانی کنیم :204: قضیه ازاین قراربودکه دسته ی درکلاس کنده شده بودیه چندروزی بود.....این دبیرزمین ماهم عادت داشت هرهفته امتحانبگیره ماهم علاقه مندبه درس شیرین زمین:4::4:هیچی دیگه توی 5دقیقه ی باقی مونده اززنگ تفریح فی البداعه یه نقشه رسیدبه ذهنمون...اون یکی دسته ی دراباپیچ گوشتی بازکردیم:4::4:همه ی بچه هاراکردیم توی کلاس ودرابستیم خخخخ تازه به مستخدم هم سفارش کردیم اگه اومدندگفتنددرراواسه اینابازکن بگومن بلدنیستم:4:دبیرمون اومد بچه هاهم گریه زاری وجیغ الکی که دربسته شده ما!!!من ازدیدن جیغای الکی بچه هاوسط کلاس غش بودم ازخنده.....حالاازشانس بدمایکی ازدوتابچه تازه بادبیررسیده بودندوازجریان خبرنداشتن...میخاستندبرندکمک بیارند..ای خداوقتی فکرمیکنم به خنگی اونااعصابم میرزه بهم....حالایکی بیادبه این دوتاهمکلاسی باهوش ماحالی کنه ایناواسه لغوامتحانه....دبیرمونم ازهمه باهوش تربه هیچ صورتی نمیخاس امتحانالغوکنه فرمودندبرگه هارااززیردرمیدم....:4::4::4:یعنی من اون لحظه سرمونکوبیدم به دیوارخیلی بود..من ازپشتدرگفتم آخه خانم اینجوری که میشه تقلب کردگفت آهان راس میگید.....:4:هیچی دیگه مدیرمون که باشیطنت بچه هاآشنابود مستخدماوادارکرد درراباز کنه.....ماهم سرموناانداختیم زیررفتیم امتحان دادیم....ولی یکی ازبهترین خاطره هابود:88: ---- دو نوشته به هم متصل شده است ---- فکر کنم الان اومد
 
بالا