داستان جالب (وقت رسیدن مرگ) !!!!

alonegirl

Well-Known Member
ارسال ها
106
لایک ها
470
امتیاز
63
#1
نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …


مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا …


مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه


مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …


مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره…


توی شربت ۲ تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …


مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت…


مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست

و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت !

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم !


نتیجه اخلاقی:


سر هرکسی رو میشه کلاه گذاشت… الا سر مرگ….


سر مرگ رو تابحال هیچ کس نتونسته کلاه بگذاره… بیاییم با زنده ها هم …


منصفانه رفتار کنیم تا به وقت رسیدن مرگ هم منصفانه بپذیریم

که وقت رفتمونه و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !
 
بالا