نگاهم کرد نگاهش کردم درنگاهش عشق موج میزد هزاران حرف راخواندم
چشمانم رابه چشمانش دوختم ولحظه لحظه احساس نزدیکی به اودرمن بر می انگیخت
وتنهازمان بزرگی عشق را درک میکرد
پنداشتم دوستم دارد ،عاشق من است در نگاهش پراز مهر ومحبت بود عشق راهم یافتم
معنی مفهوم عشق رادرک کردم وفهمیدم ودانستم به من چه حسی دارد
ثانیه هایم رامی شماردم وبعد از لحظاتی بااین تصمیم که به صدای دلم گوش جان سپارم
صدایش کردم اما صدایی نشنیدم پس نزدیک تر شدم ولی او همچنان ازمن دور میگشت
پریشان شدم باهمان حال اشفته ام قدم هایم را بلندتر برمی داشتم تا بلکه به او برسم
دقت کردم سرخی شی ءبر روی پوست سپیدش متعجم ساخت
گلی بود برای من
شاد گشتم
از دهانش کلماتی نامفهومی خارج میشد
به طرفش خم شدم تا زمزمه های عاشقانه اش را بشنوم
دهان گشود وگفت:
_بــَــــــــــــــع
چشمانم رابه چشمانش دوختم ولحظه لحظه احساس نزدیکی به اودرمن بر می انگیخت
وتنهازمان بزرگی عشق را درک میکرد
پنداشتم دوستم دارد ،عاشق من است در نگاهش پراز مهر ومحبت بود عشق راهم یافتم
معنی مفهوم عشق رادرک کردم وفهمیدم ودانستم به من چه حسی دارد
ثانیه هایم رامی شماردم وبعد از لحظاتی بااین تصمیم که به صدای دلم گوش جان سپارم
صدایش کردم اما صدایی نشنیدم پس نزدیک تر شدم ولی او همچنان ازمن دور میگشت
پریشان شدم باهمان حال اشفته ام قدم هایم را بلندتر برمی داشتم تا بلکه به او برسم
دقت کردم سرخی شی ءبر روی پوست سپیدش متعجم ساخت
گلی بود برای من
شاد گشتم
از دهانش کلماتی نامفهومی خارج میشد
به طرفش خم شدم تا زمزمه های عاشقانه اش را بشنوم
دهان گشود وگفت:
_بــَــــــــــــــع