در همه حال بکوش

Magnetic

New Member
ارسال ها
324
لایک ها
550
امتیاز
0
#1
آورده اند که مادر ترزا،قدس الله روحه العزیز،چنین گفت مر مریدان را:
مردمان،نابخرد و مغرورند.در همه حال ز ایشان بگذر.
گر رئفت کنی به تکبر و امیال نهان تهمت زنند.با این همه مهربان و رئوف باش.
کامیابی ات دوستان دروغین و دشمنان خونین ره آورد.با این همه کامروا شو.
راستی و درستی جز حیلت مردمان ندارد.با این همه یکرنگ و صادق باش.
جهد عمری را شبی به باد دهند.با این همه بکوش و مجاهد باش.
شادی و شادمانی ات را رشک برند.پس شاد و سرخوش باش.
نیک امروزت را فردا یاد نکنند.با این همه صواب کار باش.
برترین مال ات را به خلق ده.بس نیست.بااین همه بکوش و گشاده دست باش.
عاقبت حساب روز شمار را تو دانی و او.عزوجل.و هیچ از آن دیگران یاد نیست.:1:

 

rayehe

New Member
ارسال ها
132
لایک ها
163
امتیاز
0
#2
پاسخ : در همه حال بکوش

این متن هم واسه من خیلی جالب بود گفتم اگه تا حالا نشنیده باشینش شما هم فیض ببرید.البته نمیدونستم کجا بنویسم شرمنده...:4:

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . . . مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود !یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود . . .مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست !یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند . . .مرد نشسته بود . دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید .به فکر فرو رفت . . .باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح می کرد !ناگهان فکری به ذهنش رسید . او می توانست بازیگر باشد :از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود . . .حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!!!اما او دیگر با خودش «صادق » نیست .او الان یک بازیگر است . همانند بقیه مردم!!!
 
بالا