- ارسال ها
- 54
- لایک ها
- 136
- امتیاز
- 0
«دل خوش» سیری چند؟!
روزی در حالی که به شدت گرسنه بودم با عجله وارد یک رستوران شدم و در گوشه ای نشستم.امیدوار بودم با استفاده از فرصت غذا خوردن مشکل رایانه همراهم را برطرف کنم.
غذارا سفارش دادم و رایانه همراهم را روشن کردم. می خواستم شروع به کار کنم که ناگهان صدای بچه گانه ای مرا از جایم تکان داد: "پول خرد داری؟"
* "ندارم ، بچه."
- "من فقط می خوام یک نان بخرم."
* "باشه، خودم یک نان برای تو می خرم."
در صندوق پست الکترونیکی نامه های جدید زیادی داشتم و سرگرم باز کردن و خواندن آنها بودم که دوباره گفت: "آقا، ممکنه کمی کره و پنیر هم برای من بگیرید؟ می خواهم با نان بخورم."
* "باشه، اما دیگه مزاحم من نشو. سرم شلوغه، باشه؟"
غذایم را آوردند. برای آن پسر بچه هم غذا سفارش دادم و خدمتکار از من پرسید که آیا او را از رستوران بیرون کند؟ مانع شدم و گفتم:"اشکالی نداره، بگذار همینجا بمونه."
پسرک گرسنه که مقابل من نشسته بود با لحنی شیرین پرسید: "داری چی کار می کنی؟"
*"نامه های الکترونیکی ام را بررسی می کنم؛ یعنی پیام هایی که دیگران با شبکه اینترنت برایم فرستاده اند. مثل نامه است، اما از طریق شبکه اینترنت فرستاده می شود."
می دانستم پسرک چیزی درباره اینترنت و حرف هایی که من می زدم، نمی فهمد اما امیدوار بودم هر چه زودتر دست از سووال هایش بردارد.
- "آقا، شما شبکه اینترنت دارید؟"
* "بله، در دنیای امروز؛ شبکه اینترنت خیلی مهم است."
- "شبکه اینترنت چیست؟"
*"جایی است که در آنجا می توانیم چیزهایی مثل خبر و کتاب بخوانیم، موسیقی بشنویم، فیلم ببینیم و با دوستان جدید آشنا بشویم. در این دنیای مجازی همه چیز وجود دارد."
- "مجازی چیست؟"
سعی می کردم با ساده ترین کلمه ها توضیح بدهم، هر چند می دانستم زیاد متوجه نمی شود. فقط می خواستم پس از توضیحاتم بتوانم با آسودگی غذایم را بخورم.
* "چیزهای مجازی، چیزهایی هستند که نمی توانیم آنها را لمس یا با حواسمان تجربه کنیم. در همین دنیای مجازی می توانیم کارهای زیادی انجام دهیم و به تخیلات خودمان باور داشته باشیم."
- "چه قدر خوب، من دنیای مجازی را دوست دارم."
*"ببینم پسر، مگر تو معنی مجازی را فهمیدی؟"
- "آره آقا، من هم توی دنیای مجازی زندگی می کنم."
*تعجب کردم و پرسیدم: "مگر تو هم کامپیوتر داری؟"
- "نه، اما دنیای من همین طوره، مثل یک دنیای مجازی. مادرم هر روز تا شب بیرون کار می کنه. من باید مواظب برادر کوچکم باشم که همیشه گرسنه و تشنه است.به اون آب می دم و به دروغ می گم که آشه .پدرم خیلی وقت پیش زندانی شد.همیشه فکر می کردم خانواده یعنی جایی که همه باهم در یک خانه زندگی می کنن و غذای زیادی دارن.خیال می کردم هر روز می تونم به مدرسه برم و دکتر بشم! آقا، این یک دنیای مجازی است، نه ؟"
رایانه همراهم را خاموش کردم و نتوانستم مانع ریختن اشک هایم بشوم. پس از این که پسرک غذایش را خورد، حساب کردم و پولی به او دادم. لبخندی به من زد که در تمامی زندگی ام خیلی کم دیده بودم. گفت: "خیلی ممنونم. شما آدم خوبی هستید."
پسر گرستنه به من فهماند ما هر روز مدت زیادی در دنیای مجازی زندگی می کنیم اما به خیلی از حقیقت های بی رحم دور و برمان توجهی نمی کنیم و البته باید روزی در درگاه خداوند پاسخگو باشیم.
روزی در حالی که به شدت گرسنه بودم با عجله وارد یک رستوران شدم و در گوشه ای نشستم.امیدوار بودم با استفاده از فرصت غذا خوردن مشکل رایانه همراهم را برطرف کنم.
غذارا سفارش دادم و رایانه همراهم را روشن کردم. می خواستم شروع به کار کنم که ناگهان صدای بچه گانه ای مرا از جایم تکان داد: "پول خرد داری؟"
* "ندارم ، بچه."
- "من فقط می خوام یک نان بخرم."
* "باشه، خودم یک نان برای تو می خرم."
در صندوق پست الکترونیکی نامه های جدید زیادی داشتم و سرگرم باز کردن و خواندن آنها بودم که دوباره گفت: "آقا، ممکنه کمی کره و پنیر هم برای من بگیرید؟ می خواهم با نان بخورم."
* "باشه، اما دیگه مزاحم من نشو. سرم شلوغه، باشه؟"
غذایم را آوردند. برای آن پسر بچه هم غذا سفارش دادم و خدمتکار از من پرسید که آیا او را از رستوران بیرون کند؟ مانع شدم و گفتم:"اشکالی نداره، بگذار همینجا بمونه."
پسرک گرسنه که مقابل من نشسته بود با لحنی شیرین پرسید: "داری چی کار می کنی؟"
*"نامه های الکترونیکی ام را بررسی می کنم؛ یعنی پیام هایی که دیگران با شبکه اینترنت برایم فرستاده اند. مثل نامه است، اما از طریق شبکه اینترنت فرستاده می شود."
می دانستم پسرک چیزی درباره اینترنت و حرف هایی که من می زدم، نمی فهمد اما امیدوار بودم هر چه زودتر دست از سووال هایش بردارد.
- "آقا، شما شبکه اینترنت دارید؟"
* "بله، در دنیای امروز؛ شبکه اینترنت خیلی مهم است."
- "شبکه اینترنت چیست؟"
*"جایی است که در آنجا می توانیم چیزهایی مثل خبر و کتاب بخوانیم، موسیقی بشنویم، فیلم ببینیم و با دوستان جدید آشنا بشویم. در این دنیای مجازی همه چیز وجود دارد."
- "مجازی چیست؟"
سعی می کردم با ساده ترین کلمه ها توضیح بدهم، هر چند می دانستم زیاد متوجه نمی شود. فقط می خواستم پس از توضیحاتم بتوانم با آسودگی غذایم را بخورم.
* "چیزهای مجازی، چیزهایی هستند که نمی توانیم آنها را لمس یا با حواسمان تجربه کنیم. در همین دنیای مجازی می توانیم کارهای زیادی انجام دهیم و به تخیلات خودمان باور داشته باشیم."
- "چه قدر خوب، من دنیای مجازی را دوست دارم."
*"ببینم پسر، مگر تو معنی مجازی را فهمیدی؟"
- "آره آقا، من هم توی دنیای مجازی زندگی می کنم."
*تعجب کردم و پرسیدم: "مگر تو هم کامپیوتر داری؟"
- "نه، اما دنیای من همین طوره، مثل یک دنیای مجازی. مادرم هر روز تا شب بیرون کار می کنه. من باید مواظب برادر کوچکم باشم که همیشه گرسنه و تشنه است.به اون آب می دم و به دروغ می گم که آشه .پدرم خیلی وقت پیش زندانی شد.همیشه فکر می کردم خانواده یعنی جایی که همه باهم در یک خانه زندگی می کنن و غذای زیادی دارن.خیال می کردم هر روز می تونم به مدرسه برم و دکتر بشم! آقا، این یک دنیای مجازی است، نه ؟"
رایانه همراهم را خاموش کردم و نتوانستم مانع ریختن اشک هایم بشوم. پس از این که پسرک غذایش را خورد، حساب کردم و پولی به او دادم. لبخندی به من زد که در تمامی زندگی ام خیلی کم دیده بودم. گفت: "خیلی ممنونم. شما آدم خوبی هستید."
پسر گرستنه به من فهماند ما هر روز مدت زیادی در دنیای مجازی زندگی می کنیم اما به خیلی از حقیقت های بی رحم دور و برمان توجهی نمی کنیم و البته باید روزی در درگاه خداوند پاسخگو باشیم.