رضایت

Ali007

New Member
ارسال ها
242
لایک ها
70
امتیاز
0
#1
(("به نام خدایی که جان آفرید/سخن گفتن اندر زبان آفرید"))
پسر کوچکی وارد داروخانه شد کارتنی را به سمت تلفن هل داد. روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی. مسئول داروخانه متوجه ی پسر بود وبه مکالماتش گوش داد.پسرک پرسید:خانم می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد :کسی هست که این کار برایم انجام می دهد.
پسرک گفت:خانم من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد.زن در جوابش گفت:ازکاراین فرد کاملا رازی ام.
پسرک بیشتر اصرار کردو پیشنهادداد:من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم.دراین صورت شما در یک شنبه* زیباترین چمن را درکل شهر خواهید داشت.
مجددا زن پاسخ منفی داد. :?
پسرک درحالی که لبخندی برلب داشت گوشی راگذاشت .
مسئول دارو خانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت وگفت: پسر ازرفتارت خوشم می اید. به خاطر این که روحیه ی خاص وخوبی داری دوست دارم کاری به تو پیشنهاد بدهم.
پسرجوان جواب داد:نه ممنون من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم من همان کسی هستم که برای این خانم کارمی کند. :twisted:
خیلی احساس جالبیه که گاهی فقط گاهیا آدم احساس رضایت از خودش داشته باشه من چندین بار این حس رو تجربه کردم. شما چی؟ :twisted:


*توجه:این داستان ایرانی نیست و منظور از یک شنبه آخر هفته است.
 

Ali007

New Member
ارسال ها
242
لایک ها
70
امتیاز
0
#2
ممنونم از دوستان به خاطر تشکری که کردن برای این تاپیک(topic)
 
بالا