روزي براي رفتن

afshin

New Member
ارسال ها
319
لایک ها
71
امتیاز
0
#1
روزي به ياد دوستانمان دفتر خاطراتمان را پر مي كرديم
امروز ديگر نه دوستي داريم و نه چيزي براي نوشتن
روزي فرا خواهد رسيد كه ديگر دفتر خاطراتي نخواهيم داشت
آن روز ،
روزي است كه ديگر
به جاي جوهر ، از اشك هايمان استفاده مي كنيم به جاي دفتر ، از ذهنمان
و به جاي قلم ، از سكوووت

آن روز
روزي است كه ديگر نه خلينايي وجود خواهد داشت
نه دوستاني
و نه زندگي اي

و فقط با قلم سكوت و جوهر اشك بر لوح ذهنمان خواهيم نوشت:

دوستانم ، با تمام وجود به يادتان خواهم بود

كاشكي ارزش دوستي هايمان را مي دانستيم
 

pirate17

New Member
ارسال ها
573
لایک ها
40
امتیاز
0
#2
بدون شرح

 

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#3
با شرح
 

afshin

New Member
ارسال ها
319
لایک ها
71
امتیاز
0
#4
...
 

Fiboonatchi

New Member
ارسال ها
259
لایک ها
55
امتیاز
0
#5
afshin گفت
اگه ميتونستم .. خودم از خودم تشكر ميكردم
بابا افشین خان شمام کم ادیب نیستی یا!

من از طرف همه بچه های سایت از شما تشکر می کنم
 

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#6
memories

[center:afe8921f0f]


کاش میشد از خاطره‌ها جدا شد ؛ اونوقت دیگه چیزی آزارت نمیداد!


[/center:afe8921f0f]
 

pirate17

New Member
ارسال ها
573
لایک ها
40
امتیاز
0
#7
Re: memories

kavosh گفت
[center:ab8151c178]


کاش میشد از خاطره‌ها جدا شد ؛ اونوقت دیگه چیزی آزارت نمیداد!

[/center:ab8151c178]

فقط گذشته نیس که ادمو ازار می ده.گاهی اگه بعضی از خاطره ها نبودن ما نمی تونستیم حالو تحمل کنیم.اینو جدی می گم!
 

bihamta

New Member
ارسال ها
757
لایک ها
345
امتیاز
0
#8
یه سوال دارم؟؟؟
چرا هممون اینجوریییم
؟؟؟؟
 

afshin

New Member
ارسال ها
319
لایک ها
71
امتیاز
0
#9
bihamta گفت
یه سوال دارم؟؟؟
چرا هممون اینجوریییم
؟؟؟؟



الان كه كه دارم اينو مينويسم ....
مي بينم كه م هزار تا مشكل بد تر از اينا رو دارم
لعنت به زندگي
 

Fiboonatchi

New Member
ارسال ها
259
لایک ها
55
امتیاز
0
#10
afshin گفت
bihamta گفت
یه سوال دارم؟؟؟
چرا هممون اینجوریییم
؟؟؟؟



الان كه كه دارم اينو مينويسم ....
مي بينم كه م هزار تا مشكل بد تر از اينا رو دارم
لعنت به زندگي
به قول سهراب :تا شقایق هست زندگی باید کرد...
 

afshin

New Member
ارسال ها
319
لایک ها
71
امتیاز
0
#11
[center:5fcb09c9a8]عشق و دیوانگی[/center:5fcb09c9a8]
[center:5fcb09c9a8]از يكي از وبلاگ ها[/center:5fcb09c9a8]
در زمان های بسیار قدیم، وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شدند ، خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت : بیایید با هم یه بازی کنیم ، مثلا قایم موشک ...
همه از این پیشنهاد خوشحال شدند و دیوانگی فورا فریاد زد: من چشم می گذارم و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد ، همه قبول کردند او چشم بگذارد .
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن : یک...دو...سه...
همه رفتنند تا قایم شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد.
خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان شد.
اصالت در میان ابرها مخفی شد.
هوس به مرکز زمین رفت.
دروغ گفت به زیر سنگ می روم ولی به اعماق دریا رفت.
طمع در کیسه ای که خودش دوخته بود پنهان شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود : هفتاد و نه... هشتاد...هشتاد و یک...
و همه پنهان شده بودند بجز عشق که مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش رسید: نود و پنج...نود و شش...نود و هفت...
هنگامی که دیوانگی به صد رسید ، عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد : دارم میام . دارم میام.
اولین کسی که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی ، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود.
لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. دروغ را در ته دریا و هوس را در مرکز زمین . یکی یکی همه را پیدا کرد .
بجز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود که خیانت در گوشش زمزمه کرد: عشق پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره... تا با صدای ناله ای متوقف شد.
عشق از پشت بوته بیرون آمد. با دست هایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او را کور کرده بودند و او دیگر نمی توانست جایی را ببیند.
دیوانگی گفت: من چه کردم؟چگونه می توانم تو را خوب کنم؟
عشق پاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی برایم کاری بکنی، راهنمای من شو و این گونه شد که از آن به بعد ...
[HIGHLIGHT=#ff0000]عشق کور شد و دیوانگی همواره همراه اوست.[/HIGHLIGHT]
[center:5fcb09c9a8][HIGHLIGHT=#ff0000]
[/HIGHLIGHT][/center:5fcb09c9a8]
 

afshin

New Member
ارسال ها
319
لایک ها
71
امتیاز
0
#12
خوبه حداقل ما عاشق نيستيم

ولي ديووووونه چرا
 

Fiboonatchi

New Member
ارسال ها
259
لایک ها
55
امتیاز
0
#13

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#14
خوش به حال دیوونه! که همیشه خندونه!
 

mjbbaha

New Member
ارسال ها
321
لایک ها
32
امتیاز
0
#15
بچه ها امیدوارم همیشه خلینایی باشید و پدر سابت!!(مهندس خلینا!) همیشه به جا و پا برجا باشن تا ما هم بیایم اینجا!
بذارین امتحانای من تموم بشه! بچه های قدیمی رو اینجا جمع میکنم!
 

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#16
...
in donya
aan nist ke ma mikhastim
sarasar khoOn asto aatash
yek jahanname vagheEist
va in aavazha va aahangha
yani zendegiye ma
chizi nist
joz yek konserte gham angiz dar jahannam
man mikhandam
ta shaad zendegi konam
amma donya gham angiz ast
vaghean gham angiz ast
...
 

mozhgan

New Member
ارسال ها
235
لایک ها
127
امتیاز
0
#17
Nothing to Display
 

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#18
...
some
times there are very things behind nothing
 

samira22

New Member
ارسال ها
135
لایک ها
2
امتیاز
0
#19
Fiboonatchi گفت
afshin گفت
bihamta گفت
یه سوال دارم؟؟؟
چرا هممون اینجوریییم
؟؟؟؟



الان كه كه دارم اينو مينويسم ....
مي بينم كه م هزار تا مشكل بد تر از اينا رو دارم
لعنت به زندگي
به قول سهراب :تا شقایق هست زندگی باید کرد...

شاید آن روز که سهراب نوشت "تا شقایق هست زندگی باید کرد" خبری از دل پردرد گل یاس نداشت! باید اینطور نوشت: هر گلی هم باشی، چه شقایق چه گل پیچک و یاس، زندگی اجباریست!

دروغ گفتم
تا شقایق هست زندگی باید کرد
 

m-s

New Member
ارسال ها
577
لایک ها
129
امتیاز
0
#20
فکر نمی کردم به این سرعت بعد 5 ماه از گذشتن این تاپیک
زمانی برسه که دیگه اثری از هیچ کدوم از بچه هایی که تشکر کردن نباشه!!!!
 
بالا