ریسک پذیری

Ali007

New Member
ارسال ها
242
لایک ها
70
امتیاز
0
#1
دو تا دانه توی خاک حاصل خیز بهاری کنار هم نشسته بودند.
دانه اولی گفت:"من می خواهم رشد کنم!من می خواهم ریشه هایم را هر چه عمیق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هایم را از میان پوسته زمین بالای سرم پخش کنم.....من می خواهم شکوفه های لطیف خودم را همانند بیرق های(پرچم) رنگین بر افشانم و رسیدن بهار را نوید دهم............من می خواهم گرمای آفتاب را
روی صورت لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم!"

و بدین ترتیب دانه روئید.

دانه دومی گفت:"من می ترسم.اگر من ریشه هایم را به دل خاک سیاه فروکنم،نمی دانم که در آن تاریکی با چه چیز هایی رو به رو خواهم شد.اگر از میان خاک سفت بالی سرم را نگاه کنم،امکان دارد شاخه های لطیفم آسیب ببیند........چه خواهم کرد اگر شکوفه هایم باز شوند و ماری قصد خوردن آنها را کند؟
تازه،اگر قرار باشد شکوفه هایم به گل نشینند،احتمال دارد بچه کوچکی مرا از ریشه بیرون بکشد.نه،همان بهتر که منتظر بمانم تا فرصت بهتری نصیبم شود.

و بدین ترتیب دانه منتظر ماند.

مرغ خانگی که برای یافتن غذا مشغول کند وکار زمین در اوایل بهار بود دانه را دید و در یک چشم بر هم زدن قورتش داد.


نتیجه اخلاقی داستان
آن عده از انسان ها که از حرکت ورشد می ترسند، به وسیله زندگی بلعیده می شوند :twisted:
 

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#2
سوپ جوجه برای روح !

این داستانو قبلا خونده بودم. اما بازم خوندمش. چون ارزششو داره !
کلا مجموعه داستان‌هایی که تو کتاب " سوپ جوجه برای روح " آورده شده خیلی قشنگن و از هر کدومشون می تونی یه درس بگیری.
فکر کنم شما هم از این کتاب گرفته باشینش.
 

Ali007

New Member
ارسال ها
242
لایک ها
70
امتیاز
0
#3
بله kavosh جان .من از این کتاب زیبا نوشته (جک کنفیلد،مارک ویکتور هنسن)
استفاده کردم. :twisted:
 
بالا