- ارسال ها
- 422
- لایک ها
- 39
- امتیاز
- 0
>
]فریدون مشیری]
بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جان وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچیدیادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آبشاخهها دست بر آورده به
شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی
:از این عشق حذر کن
لحظهای چند بر این آب نظر کنآب، آئینه عشق گذران است
]تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران استباش فردا، که دلت با دگران است
تافراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن
!با تو گفتم
:حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم
...روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستمتو به من سنگ زدی، من نرمیدم، نگسستم
باز گفتم: که تو صیادی و من آهوی دشتمتا بدام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانماشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریختاشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندیدیادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدمنگسستم، نرمیدم
رفت در ظلمت شب، آن شب و شبهای دگر همنه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر همنکنی دیگر از آن کوچه گذر همبی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
شعر كوچه سروده « هما میرافشار
(پاسخ به شعر كوچه اثرفریدون مشیری
بی تو طوفان زده دشت جنونمصیدافتاده به خونم
تو چهسان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهمتو ندیدی
..نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتیچون در خانه ببستم،دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من]بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی]
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که ز کویات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم