شعر زیبای حمید مصدق

1999-SAMAR

New Member
ارسال ها
1
لایک ها
1
امتیاز
0
#1
تو به من خندیدی و نمیدانستیمن به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه سیب را دزدیدمباغبان از پی من تند دوید،سیب را دست تو دیدسیب دندان زده از دست تو افتاد به خاکو تو رفتی و هنوز سالهاست آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه‌ی خانه‌ی ما سیب نداشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

fatemeh.zar

New Member
ارسال ها
237
لایک ها
253
امتیاز
0
#2
پاسخ : شعر زیبای حمید مصدق

فروغ فرخزاد شعری در جواب این شعر گفته:
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دویدو
نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپاردگریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

و بعدش جواد نوروزی جواب این دو تا شعر رو داده که خیلی جالبه:
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
بالا