شعر های زیبا

mehdisoft

New Member
ارسال ها
119
لایک ها
223
امتیاز
0
#1
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت اقا سفره خالی می خرید...؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

REZA_ZAREIE

Well-Known Member
ارسال ها
296
لایک ها
329
امتیاز
63
#2
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل...
از همان روزی که فرزندان «آدم » صدر پیغام آوران حضرت باریتعالی زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید ;
آدمین مرد!
گرچه آدم زنده بود...


از همان روز که یوسف را برادرها به چاه انداختند...
از همان روزی که با شلاق و خون ، دیوار چین را ساختند...
آدمیت مرده بود....


بعد ، دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت ...
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت....
ای دریغ ،...
آدمیت برنگشت !


قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا زخوبی ها تهی ست
صحبت از آزادگی ، پاکی ، مروت ، ابلهی ست!
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست ،
قرن «موسی چومبه » هاست !

روزگار مرگ انسانیت است :
من ، که از پژمردن یک شاخه گل ،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار ،
از فقان یک قناری در قفس ،
از غم یک مرد در زنجیر - حتی قاتل بردار -
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام ، زهرم در پیاله ، اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم ؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست.


وای ! جنگل را بیابان می کنند .
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند !
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند!
صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن : مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن : یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن : جنگل بیابان بود از روز نخست !
در کویری سوت و کور ،
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور ،
صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق ،

گفتگو از مرگ انسانیت است !


فريدون مشيري ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

abrang

New Member
ارسال ها
608
لایک ها
748
امتیاز
0
#3
پاسخ : آدميت مرده است گرچه آدم زنده است...

واقعا ممنون از این شعر( یامتن) خیلی زیباتون ولی بهتر نبود تو بخش نوشته های زیبا گذاشته می شد........ این انجمن برای بحث ادبی رو موضوعات مختلفه..... ولی تاپیک برای بحث کردن روی شعر نیست.... خواهشا ناظما اقدام کنن... ما که دستمون کوتاهه.:204:
 
ارسال ها
2,157
لایک ها
3,082
امتیاز
113
#4
پاسخ : آدميت مرده است گرچه آدم زنده است...

واقعا ممنون از این شعر( یامتن) خیلی زیباتون ولی بهتر نبود تو بخش نوشته های زیبا گذاشته می شد........ این انجمن برای بحث ادبی رو موضوعات مختلفه..... ولی تاپیک برای بحث کردن روی شعر نیست.... خواهشا ناظما اقدام کنن... ما که دستمون کوتاهه.:204:
با سلام

خیر دوست عزیز

این یک آفرینش و اثر ادبیه و هیچ اشکالی نداره که این جا باشه. حالا اگه تجزیه تحلیلشم بکنین که خیلی ادبی تر و مربوط تر هم میشه
 
ارسال ها
344
لایک ها
600
امتیاز
0
#5
پاسخ : شعر های زیبا

سلام...مانعی نداره که شعر هایی که این جوری قشنگند اینجا باشه...
اما بهتره بجای اینکه توی تاپیک آفرینش باشه تو بخش آثار ادبی قرار بگیره.
 

jasem

Well-Known Member
ارسال ها
341
لایک ها
327
امتیاز
63
#6
پاسخ : شعر های زیبا

خواهشا یه خورده با تامل بخونیدش خیلی قشنگه شاهکاری از حافظ

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکتی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافروز که از سرو کنی آزادم

شمع بر جمع مشو ور نه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم




 

mehrafshan

Well-Known Member
ارسال ها
652
لایک ها
568
امتیاز
93
#7
پاسخ : شعر های زیبا

من هیچ هیچ هیچم و هیچ است جای تو
خالی تر از خلأ شده ام در هوای تو

لبریزم از ترنم داوودی سکوت
آماده ام برای ظهور صدای تو؟

از من گرفت نام تو ایمان و کفر را
دیگر چه مانده تا بدهم در بهای تو؟

خود را به شوق امدنت سر بریده ام
بر دار این سری که نهادم به پای تو

آه ای دل شکسته که متروک مانده ای
خالی مباد وسعت بی انتهای تو

تطهیر کن به خون و خدا را به خود بخوان
"امّن یجیب ..." مژده که آمد خدای تو


شاعر این شعر معرکه: قربان ولیئی
 

mahyar.m

New Member
ارسال ها
42
لایک ها
48
امتیاز
0
#8
پاسخ : شعر های زیبا

شب در چشمان من است
به سیاهی چشم هایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشم هایم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است
به چشم هایم نگاه کن
پلک اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

حسین پناهی
 

saba75

New Member
ارسال ها
459
لایک ها
1,143
امتیاز
0
#9
پاسخ : شعر های زیبا

شعری از مرحوم حسین پناهی





مگسی را کشتم




نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد است



و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است



طفل معصوم به دور سر من می‌چرخید



به خیالش قندم




یا که چون اغذیه مشهورش، تا به آن حد، گَندَم



ای دو صد نور به قبرش بارد



مگس خوبی بود



من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد



مگسی را کشتم
 

lady_s

New Member
ارسال ها
64
لایک ها
215
امتیاز
0
#10
پاسخ : شعر های زیبا

قشنگه...از رهی هم میخونی؟
 

B.mikaniki

New Member
ارسال ها
275
لایک ها
567
امتیاز
0
#11
پاسخ : شعر های زیبا

قشنگه...از رهی هم میخونی؟
منظورتون اینه که از رهی معیری هم شعری گذاشته باشه؟
با ؟!!!
متوجه نشدم "میخونی"؟؟
 

*biology*

New Member
ارسال ها
155
لایک ها
519
امتیاز
0
#12
پاسخ : شعر های زیبا

:53:هزار مرتبه کردم فرار و دیدم باز
تو از کرم به من آغوش خویش کردی باز
به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم
که می‌کشی تو ز عبد فراری خود ناز . . .:53:
 

sa1378

New Member
ارسال ها
1,403
لایک ها
1,077
امتیاز
0
#13
پاسخ : شعر های زیبا

 

lady_s

New Member
ارسال ها
64
لایک ها
215
امتیاز
0
#14
پاسخ : شعر های زیبا

منظورتون اینه که از رهی معیری هم شعری گذاشته باشه؟
با ؟!!!
متوجه نشدم "میخونی"؟؟
کلا عرض کردم...به خوندن اشعار رهی هم علاقه دارین یا نه...
 

Al!R3ZA

Well-Known Member
ارسال ها
1,903
لایک ها
3,166
امتیاز
113
#15
پاسخ : شعر های زیبا

خیلی ممنون از شعر زیباتون !
فقط یه مطلبی !
این جمله یه موردی نداره؟
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت قابیل...

هر دو قابیل؟ :176:
 
م

ماری کوری

Guest
#16
پاسخ : شعر های زیبا

گلایه ای از خدا، منتسب به دكتر علی شریعتی


خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.

خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!

خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است


و این هم جواب سهراب سپهری از زبان خدا


منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.

با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

B.mikaniki

New Member
ارسال ها
275
لایک ها
567
امتیاز
0
#17
پاسخ : شعر های زیبا

کلا عرض کردم...به خوندن اشعار رهی هم علاقه دارین یا نه...
رهی شعر های خوبی داره اما نسبت به شعرای جدید سبک شعریش متفاوته خیلی ...من بعضی از شعراشو خیییلی دوست دارم :)
 

Mir-5

New Member
ارسال ها
36
لایک ها
111
امتیاز
0
#18
پاسخ : شعر های زیبا

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه ی، صد دانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یک نفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

" رحیم معینی کرمانشاهی"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

B.mikaniki

New Member
ارسال ها
275
لایک ها
567
امتیاز
0
#19
پاسخ : شعر های زیبا

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه ی، صد دانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یک نفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

" رحیم معینی کرمانشاهی"
اینو ستار خونده فوق العادس خیییییییییییلی عااالیه
 

frahmani110

New Member
ارسال ها
117
لایک ها
163
امتیاز
0
#20
پاسخ : شعر های زیبا

حال دنیا را چو پرسیدم، من از فرزانه ای

گفت یا باد است، یا خواب است یا افسانه ای

گفتم آنها را چه می گویی، که دل بر او نهند

گفت یا مستند، یا کورند، یا دیوانه ای

گفتم از احوال عمرم گو که بازم، عمر چیست ؟

گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای
 
بالا