عباس رفته برای حسین آب آورده . . .

Ebrahimi74

New Member
ارسال ها
265
لایک ها
1,190
امتیاز
0
#1
شهیدشیخ احمدکافی :آقازاده عباس_علیه السلام_چهارپنج ساله شد،یک روز امیرالمؤمنین_علیه السلام_در مسجد بود.آقازاده ها هم نشستند،یک وقت امام حسین_علیه السلام_صدازد:بابا،قنبر پهلوی شما نشسته بگویید برای من آب بیاورد.تا امام حسین_علیه السلام_فرمودبه قنبر بگویید آب بیاورد.
علی_علیه السلام_به قنبر فرمود:آب بیاور.
یک مرتبه دیدند عباس بلند شد،دوید طرف خانه صدازد:مادرحسین_علیه السلام_تشنه است پدرم به قنبرگفت آب بیاورد،من دلم می خواهد تاقنبرآب نبرده من ببرم .
ظرف آب را مادرگذاشت روی سرعباس،ازبس باعجله می آمد یک خورده آب روی شانه های عباس ریخته شد،تاوارد مسجد شدصدای ناله علی_علیه السلام_بلند شد،گفتند: چراگریه می کنی؟
فرمود:مردم نگاه کنید عباس رفته برای حسین آب آورده.

گفتند:خوب اینهابرادر هستند بایدبه درد هم بخورند حالاعباس آب آورده اینکه گریه ندارد.
فرمود:نه مردم نمی دانید عباس دارد به من چه می گوید.
میان عاشق ومعشوق رمزی است که داند آنکه اُشتر می چراند

مردممن می دانم عباس دارد به من چه می گوید،مردم عباس می خواهد بگویدباباآخرمن سقای حسین هستم چرا به قنبر می گویی آب بیاورد؟
[HR][/HR]
حاج شیخ عباس قمی (ره) مولف کتاب مفاتیح الجنان گوید که روایت شده در خبری از حضرت سیدالساجدین علیه السلام آنچه حاصلش آن است که فرمودند خدا رحمت کند عباس را که ایثار کرد بر خود برادر خود را و جان خود را فدای آنحضرت نمود تا آنکه در یاری او دو دستش را قطع کردند و حق تعالی در عوض دو دست او دو بال به او عنایت فرمود که با آن دو بال با فرشتگان در بهشت مانند جعفر بن ابیطالب پرواز میکند و از برای عباس (ع) در نزد خداوند منزلتی است در روز قیامت که مغبوط جمیع شهداء است و جمیع شهدا را آرزوی مقام او است. مفاتیح الجنان ( حاج شیخ عباس قمی ره ) صفحه 719 http://ahadith.ir/emam_hossein_a.htm

التماس دعا . . .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ebrahimi74

New Member
ارسال ها
265
لایک ها
1,190
امتیاز
0
#2
پاسخ : عباس رفته برای حسین آب آورده . . .

باز این چه شورش است مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده

آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی
این آفتاب از افقی دیگر آمده

چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست
این شاه کم سپاه که بی لشکر آمده

یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش
این کشتی نجات که بی لنگر آمده

“شاعر شکست خورده ی توفان واژه هاست”
یا این غزل بهانه ی چشم تر آمده ؟
بانگ فیاسیوف خذینی است بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده…

آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده

ای تشنگان سوخته لب تشنگی بس است
سر برکنید ساقی آب آور آمده

این ساقی علم به کف بی بدیل کیست ؟
عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده

این ساقی رشید که در بزم می کشان
بی دست و بی پیاله و بی ساغر آمده

آتش به خیمه های دل عاشقان زده
این آتشی که رفته و خاکستر آمده

آبی نمانده روزه بگیرید نخل ها
نخل امید رفته ولی بی سر آمده

جای شریف بوسه ی پیغمبر خداست
این نیزه ای که از همه بالاتر آمده

آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته به تشت زر آمده

ای دست پر سخاوت روشن گشوده شو
در یوزه ای به نیت انگشتر آمده

بوی بهشت دارد و همواره زنده است
این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده

بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم
هفتاد و دومین گل از خون بر آمده

لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من !
حرفی به لب بیار ببین خواهر آمده …

التماس دعا
:177:

----------------------------------------------------------

با تشکر از شما نمایش مشخصات: mahdieh.g - تالار المپیاد آیریسک
 
بالا