به نام خودت
* * * * * * *
عقب کشید ...
صرف کردنش هم یه مدلیه ... عقب کشیدم ... عقب کشیدی... عقب کشید... عقب کشیدیم ... عقب کشیدید ... عقب کشیدند!
انگار یه جنگی باشه یه طرفش یهو تصمیم بگیره نباشه، دود بشه بره تو آسمون ... انگار دو طرف طناب باشه یکی میگیره یکی ول میکنه ... حس پیروزی مطلق سرتاسر وجودتو میگیره ... ولی میبینه هی یارت عقب کشیده! تو نبردی اون جا زده!!!
اون وقت حس پیروزی مطلقی که سراسر وجودتو گرفته یهو میشه یه حس چندش ... یه حس مشمئز کننده ...!!!
عقب کشیدن هم صرف همین حس هاست... تو همون مود و مدل هاست!
فقط این دفعه واسه خودت صرفش میکنی...
من
خواستم
که
عقب بکشم ...!
یهو تصمیم میگیری نباشی، محوشی ...بی تفاوت بازی دربیاری و بگی خداحافظ! بعدم سر درنیاری یهو چی شد؟ کی عقب کشید؟بندازی گردنش...
همونی که تا پریروز با یه صفتای خیلی خاص صداش میزدی و میم مالکیت حواله میدادی سمتش؟؟؟
همونی که تا پریروز له له میزدی واسه تماشای یه جمله بیشتر گفتنش قبل شب بخیر؟
اره دادا ... همون ... همونِ همون!
منتها ... این دفعه تصمیم گرفتی دیگه تو توهم های فانتزیِ فردایی روشن و فردایی بهتر و اقتصاد نوین و مسکن مهر نری...!!!
اون حلقه زرده هست؟ همونی که فیگور میگیری که یه روزی بندازی تو دست خودت و خودش اونم از نوع ستش...!!!
بذاری کنار...
از یه بُعد دیگه به اون حلقه زرده نگاه کنی... که عین النگو میمونه معمولا هم بالای سر تام تو تام و جری ظاهر میشه و جری نکبت میاد با یه چنگال جیرینگی میشکنتش...!
تصمیم میگیری این بار خودت اون حلقه ی زرد بالای سرتو بشکنی و بگی : ببین ... بسه ... تو منو چی فرض کردی؟؟؟ هربار هربار...
بعدم عقب میکشی و میری تو سنگرت ... تا حمله ی بعدی...
فقط الکی زانوی غم بغل نکنی ها ... به فکر حمله باش! یا شایدم دفاع ... یا شایدم آتش بس و ...
اون وقت میگی خودم خواستم ... من عقب کشیدم ... من رفتم ... قبل اینکه اون بره!!!
این میشه یه اب خنک روی خاکستر تمام عقب افتادگی هایی که تو زندگیت بخاطر اون رخ داده ...!
فقط یه چیزی میسوزونتت ... اونی که تا دیروز میگفت من همیشه هستم حالا که تو عقب کشیدی ، منتظر به وقت گذاشت رفت...!
عوضش خوش باش تو عقب کشیدی ... قبل از اینکه او عقب بکشد!!!
* * * * * * *
عقب کشید ...
صرف کردنش هم یه مدلیه ... عقب کشیدم ... عقب کشیدی... عقب کشید... عقب کشیدیم ... عقب کشیدید ... عقب کشیدند!
انگار یه جنگی باشه یه طرفش یهو تصمیم بگیره نباشه، دود بشه بره تو آسمون ... انگار دو طرف طناب باشه یکی میگیره یکی ول میکنه ... حس پیروزی مطلق سرتاسر وجودتو میگیره ... ولی میبینه هی یارت عقب کشیده! تو نبردی اون جا زده!!!
اون وقت حس پیروزی مطلقی که سراسر وجودتو گرفته یهو میشه یه حس چندش ... یه حس مشمئز کننده ...!!!
عقب کشیدن هم صرف همین حس هاست... تو همون مود و مدل هاست!
فقط این دفعه واسه خودت صرفش میکنی...
من
خواستم
که
عقب بکشم ...!
یهو تصمیم میگیری نباشی، محوشی ...بی تفاوت بازی دربیاری و بگی خداحافظ! بعدم سر درنیاری یهو چی شد؟ کی عقب کشید؟بندازی گردنش...
همونی که تا پریروز با یه صفتای خیلی خاص صداش میزدی و میم مالکیت حواله میدادی سمتش؟؟؟
همونی که تا پریروز له له میزدی واسه تماشای یه جمله بیشتر گفتنش قبل شب بخیر؟
اره دادا ... همون ... همونِ همون!
منتها ... این دفعه تصمیم گرفتی دیگه تو توهم های فانتزیِ فردایی روشن و فردایی بهتر و اقتصاد نوین و مسکن مهر نری...!!!
اون حلقه زرده هست؟ همونی که فیگور میگیری که یه روزی بندازی تو دست خودت و خودش اونم از نوع ستش...!!!
بذاری کنار...
از یه بُعد دیگه به اون حلقه زرده نگاه کنی... که عین النگو میمونه معمولا هم بالای سر تام تو تام و جری ظاهر میشه و جری نکبت میاد با یه چنگال جیرینگی میشکنتش...!
تصمیم میگیری این بار خودت اون حلقه ی زرد بالای سرتو بشکنی و بگی : ببین ... بسه ... تو منو چی فرض کردی؟؟؟ هربار هربار...
بعدم عقب میکشی و میری تو سنگرت ... تا حمله ی بعدی...
فقط الکی زانوی غم بغل نکنی ها ... به فکر حمله باش! یا شایدم دفاع ... یا شایدم آتش بس و ...
اون وقت میگی خودم خواستم ... من عقب کشیدم ... من رفتم ... قبل اینکه اون بره!!!
این میشه یه اب خنک روی خاکستر تمام عقب افتادگی هایی که تو زندگیت بخاطر اون رخ داده ...!
فقط یه چیزی میسوزونتت ... اونی که تا دیروز میگفت من همیشه هستم حالا که تو عقب کشیدی ، منتظر به وقت گذاشت رفت...!
عوضش خوش باش تو عقب کشیدی ... قبل از اینکه او عقب بکشد!!!