فرهنگ ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه

Golnaz

New Member
ارسال ها
356
لایک ها
784
امتیاز
0
#1
به نام خدا ( از محلط12 یاد گرفتم ؛ دستش درد نکنه !:1:)

سلام به همه ، توی این تاپیک همون طور که از نامش روشنه ، ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه رو به هم آموزش می دیم ( هر کس بلده همکاری کنه . )
هر مثلی رو که یاد کردین ، معنیش رو هم بگین .
 

Golnaz

New Member
ارسال ها
356
لایک ها
784
امتیاز
0
#2
پاسخ : فرهنگ ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه

من از حرف گاف شروع می کنم :

گاو پیشانی سفید : مشهور و معروف

گاو را پوست کنده به دمش رسیده : کار را تقریبا انجام داده است

گاوش زاییده است : مشکلی برایش پیش آمده است

گاو نر می خواهد و مرد کهن ( کار هر بز نیست خرمن کوفتن ... ) : معلومه !

گاو نه من شیر ده : کنایه از کسی که خوبی و خدمت بسیار به مردم می کند اما در آخر با یک کار یا حرفی آزار دهنده زحمت خود را پایمال می کند .

گاوی که به کهنه خوردن عادت کرد ، پی شخم زدن نمی رود : اشاره به تاثیر منفی نان گدایی و مفتخوری است .

ضمن این مثل : گویند : درویشی شبی در طویله ی گاوی منزل گرفته شولا ( ؟ )ی خود در آن به کناری افکنده بخفت و نیمه شب گاو بر سر شولا رفته آن را

بخورد و چون صاحبش برای به صحرا بردنش آمد او را خفته یافت و چون متوجه ماجرا گردید درویش را به زیر ضرب و شتم گرفته که گاو او را با خورانیدن شولا از حیّز

انتفاع افکنده ، زیرا گاوی که به کهنه خوردن عادت کرده ، پی شخم زدن نمی رود .

گاهی به ادا گاهی به اصول ، گاهی به خدا گاهی به رسول : کنایه از فرد بی عقیده که بنا به مصلحت رنگ عوض می کند و خود را با تغییر موقعیت و با هر عقیده ای هماهنگ و همسو می کند .

گاهی به میمنه ، گاهی به میسره : کنایه از بی تصمیمی و بی عقیدگی ؛ گاهی راستی و گاهی چپی شدن ( توجه : این مثل با مثل بالا تفاوت دارد )
 

Golnaz

New Member
ارسال ها
356
لایک ها
784
امتیاز
0
#3
پاسخ : فرهنگ ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه

گیوه ور کشیدن : آماده شدن و راه افتادن برای اقدام به کاری ( قالبا دعوا )

گیوه تو آب زدن : همت کردن ، آماده ی کاری شدن

گیس گرو گذاشتن : وساطت کردن زنان

گیرم پدر تو بود فاضل / از فضل پدر تو را چه حاصل ؟ : به کنایه به کسی می گویند که خود هیچ ارزش و اعتباری ندارد اما مدام از علم و هنر و سرمایه دیگری تعریف می کند و به آن می نازد .

گوینده می گوید ، شنونده باید عاقل باشد .

( یکی خیلی قشنگ : ) گویند سنگ لعل شود در مقام صبر / آری شود ولیک به خون جگر شود « حضرت حافظ »

گوشه و کنایه زدن :
بطور کنایه ، غیر مستقیم به موضوعی اشاره کردن

گوشش بدهکار نیست : کنایه از فردی که به نصایح دیگران گوش نمی دهد و نسبت به اوضاع و احوال پیرامونش بی تفاوت و بی خیال است

گوش خواباندن : مترصّد فرصت مناسب بودن

گوشت را که خوردند استخوانش را پیش غریبه نمی اندازند :
یعنی افراد خانواده و فامیل ، غریبه را از اسرار خود آگاه نمی کنند .

گوشت را که خوردند ، استخوانش را به گردن دیگران نیاویزند : لازم نیست دیگران از کار انجام شده ، آگاه شوند .

گوشت را باید از بغل گاو برید : از مال فقیران استفاده بردن سزاوار نیست

گوشت را از ناخن نمی توان جدا کرد : کنایه : هیچ کس را نمی توان از اصل و خویشش جدا کرد.

گوش به زنگ بودن : کنایه از مراقب کسی یا چیزی بودن ، منتظر ورود کسی بودن ، مترقّب امری یا واقعه ای بودن .
 
ارسال ها
2,157
لایک ها
3,082
امتیاز
113
#4
پاسخ : فرهنگ ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه

"کلاهش پس معرکه است"

این ضرب المثل ناظر برشخصی است که در اموری که دیگران نیز شرکت دارند تنها او با وجود تلاش وفعالیت خستگی ناپذیر به مقصود نرسد و از مساعی و زحمات خویش بهره نگیرد .
درچنین مورد گفته می شود : فلانی کلاهش پس معرکه است . یعنی وضعش طوری است که احتمال موفقیت نمی رود .
در ازمنه گذشته معمول بود که دراویش وشعبده بازها در سر چهارراهها و معابرعمومی معرکه می گرفتند و چند چشمه بازی می کردند ، یعنی هنرها و شعبده بازیهای خود را ضمن اظهارمطالب مشروحی به تماشاچیان نشان می دادندو به فراخور اهمیت هنری که عرضه می کردند از تماشاچیان مبلغی پول به عنوان چراغ الله دریافت می داشتند .
دراویش معرکه گیر کارشان شعبده بازی ، مسئله گویی ، مارگیری ، مناقب خوانی و شرح معجزات پیامبر اسلام و اولیای دین ، عملیات پهلوانی ، قصه گویی و از این قبیل بوده است .
شکل و ترتیب معرکه گیری به این ترتیب بود که بدواً درویش یا شعبده باز در وسط چهارراه و معبر عمومی سفره ای پهن می کرد و با کمک معاون و دستیارش مشغول شعرخوانی و سوال و جواب می شد که آنرادر اصطلاح معرکه گیران شیداللهی می گفته اند .(آقای میرباقری در نمایش معرکه در معرکه گوشه هایی از این رسم را به نمایش گذاشتند ) اطراف این سفره تا مسافت و عمق یک الی دو متر کاملاً باز بود و جزء حریم درویش معرکه گیر محسوب می شد که هنگام انجام برنامه در آن تردد ورفت وآمد می کرده است .
خارج از این محوطه تماشاچیان مجاز بودند دایره وار بایستند و هنرنماییهای معرکه گیر را تماشا کنند . چنانچه بر تعداد تماشاچیان افزوده می شد درویش معرکه گیر دوایر صفوف اول ودوم و سوم را تکلیف می کرد بنشینند تا بقیه تماشاچیان که دیرتر رسیده و در عقب جمعیت ایستاده بودند بتوانند بساط معرکه گیری را ببینند و از نقالیها و عملیات و شیرینکاریهای معرکه گیراستفاده کنند .
گاهی اتفاق می افتاد یکی از تماشاچیان که در صف جلو نشسته بود با اطرافیان اختلاف پیدا می کرد و یا رفتاری ازاو سرمی زد که موجب حواس پرتی معرکه گر و اختلال نظم می شد . در این موقع یکی ازتماشاچیان به منظور دفع شر، کلاه آن شخص مخل ومزاحم را که در صف اول نشسته بود بر می داشت و به خارج ازدایره یعنی پس معرکه پرتاب می کرد .
پیداست شخص مزاحم که کلاهش پس معرکه افتاده بود برای بدست آوردن کلاهش اضطراً ازمعرکه خارج می شد و سایرین جایش را می گرفتند و دیگر نمی توانست به صف اول بازگردد.
به طوریکه ملاحظه می شود عبارت : کلاهش پس معرکه است از این رهگذر وبساط معرکه گیری به صورت ضرب المثل درآمد و در موارد مشابه به آن استشهاد و تمثیل میکنند .

منبع : www.iran-eng.com
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
ارسال ها
2,157
لایک ها
3,082
امتیاز
113
#5
پاسخ : فرهنگ ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه

"یک کلاغ ، چهل کلاغ"

ایرانی ها بسیار علاقه دارند در صحبت های خود از ضرب المثل استفاده کنند. هر ضرب المثل در جای مخصوصی استفاده می شود. یکی از این ضرب المثل ها « یک کلاغ و چهل کلاغ » است. این ضرب المثل در موقعی به کار می رود که بخواهند بگویند واقعیت کمتر از آن چیزی است که می شنویم. این ضرب المثل بر می گردد به داستان زیر:
مردی در صحرا گنجی پیدا کرد. اول خواست که گنج را به خانه ببرد، اما فکر کرد بهتر است ببینم زنم می تواند راز یافتن این گنج را پیش خود نگه دارد و به کسی نگوید؛ بر اساس این فکر وقتی به خانه رفت به زنش گفت:امروز اتفاق عجیبی برایم افتاد
.
زنش پرسید: چه اتفاقی؟

وقتی به خانه برمی گشتم یک کلاغ از بینی ام بیرون پرید.
بعد به او گفت که این مسئله را به هیچ کس نگویی که ممکن است مردم در مورد من بد فکر کنند. زنش که بسیار از این اتفاقات تعجب کرده بود قول داد که این مطلب را با هیچکس در میان نگذارد
.
روز بعد مرد طبق معمول برای کار به صحرا رفت. هنگام غروب آفتاب که به خانه برمی گشت دید مردم با تعجب به او نگاه می کنند. او جلوی یک نفر را گرفت و علت نگاه های عجیب مردم را از وی پرسید. مرد پاسخ داد :« مرد حسابی مردم حق دارند با تعجب نگاه کنند. چطور ممکن است چهل کلاغ از بینی کسی در یک روز خارج شود و زنده بماند!»

منبع :www.iran-eng.com
 
ارسال ها
2,157
لایک ها
3,082
امتیاز
113
#6
پاسخ : فرهنگ ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه

"ماستمالی کردن"

عبارت مثلی بالا به عقیدۀ استاد محمد علی جمال زاده در کتاب فرهنگ لغات عامیانه یعنی: امری که ممکن است موجب مرافعه و نزاع شود لاپوشانی کردن و آنرا مورد توجیه و تأویل قرار دادن، رفع و رجوع کردن، سروته کاری را بهم آوردن و ظاهر قضایا را به نحوی درست کردن است. به گفتۀ علامه دهخدا، از ماستمالی معانی و مفاهیم مداهنه و اغماض و بالاخره ندیده گرفتن مسائلی که موجب خشم یا اختلاف گردد نیز افاده می شود.
آنچه نگارنده را به تعقیب و تحقیق در پیدا کردن ریشۀ تاریخی این ضرب المثل واداشت وجود کلمۀ ماست یعنی این ماده خوراکی لبنیاتی در آن، و ارتباط آن با مداهنه و اغماض و رفع و رجوع کردن امور مورد اختلاف بوده است که خوشبختانه پس از سالها پرس و جو و تحقیق و جویندگی و یابندگی رسید.
اینک شرح قضیه:
قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است:«هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور متجاوز از یکهزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماستمالی کردند.»
به طوری که ملاحظه شد قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمی گذرد، زیرا عروسی مزبور در سال 1317 شمسی برگذار گردید و مدتها موضوع اصلی شوخیهای محافل و مجالس بود و در عصر حاضر نیز در موارد لازم و مقتضی بازار رایجی دارد. چنانچه کسانی برای این ضرب المثل زمانی دورتر و قدیمیتر از هفتاد سال سراغ داشته باشند منت پذیر خواهیم بود که دلایل و مستنداتشان را به نام خودشان ثبت و ضبط کند. آری، ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر خاتمه دادن، از آن موقع ورد زبان گردید و در موارد لازم و بالمناسبه مورد استفاده و استناد قرار می گیرد.


منبع : www.iran-eng.com
 
ارسال ها
2,157
لایک ها
3,082
امتیاز
113
#7
پاسخ : فرهنگ ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه

چند مرده حلاجی ؟
____________________
هرگاه کسی بر سر لاف زنی و خودستایی برآید از باب تعریض وکنایه در جوابش میگویند :« ببینیم چند مرده حلاجی » و یا به اصطلاح دیگر :« باید دید چند مرده حلاجی » یعنی باید دید که در انجام کار تا چه اندازه موفق خواهی بود .
به گفته علامه دهخدا در امثال و حکم عبارت چند مرده حلاج بودن کنایه از انجام دادن کاری است که در حدود توانایی چند مرد باشد و شاید تشبیه به عمل چند مرد حلاج باشد که یک تن آن را انجام دهد .
ولی به جهاتی که ذیلاً خواهد آمد مدلل می گردد که این حلا ج آن پنبه زن کوچه و بازار نیست بلکه ناظر بر حسین بن منصور حلاج است که به غلط او را در افواه عامه و حتی در ادبیات ایران به نام منصور حلاج می خوانند و منصوروار! بر سردارش میکنند . در حالی که منصور پدرش بود که در خوزستان با شغل حلاجی و پنبه زنی روزگار میگذرانید و امرار معاش میکرد .
حسین بن منصور حلاج ، از نامیترین عارفان وارسته ایران است که به سال 244 هجری در ولایت طور ازتوابع بیضای فارس متولد شد . پدرش به کار حلاجی و پنبه فروشی در خوزستان می زیست .
حلاج در دوازده سالگی قرآن کریم را از بر کرد و درشهر به کسب علوم و کمالات پرداخت . سپس به بصره رفت ودر مدرسه حسن بصری رموز تصوف را آموخت و از دست عمروبن عثمان مکی خرقه پوشید و رفته رفته در سلک بزرگان عرفا و صوفیه عصر و زمان خود نظیر جنید بغدادی درآمد .
حلاج در طول مدت عمرش بین بغداد و بصره و اهواز و خراسان در حرکت بود و با صوفیان قشری وظاهربین به مخالفت برمی خاست . روی هم رفته بیست و دوبار مراسم حج به عمل آورد که برای باردوم از بغداد با چهار صد مرید به زیارت مکه شتافته بود .
افوال و گفته های اهل علم درباره حلاج مختلف است : گروهی وی را ازاولیا پندارند و پاره ای خارق هادات و کرامات به وی نسبت می دهند . جمعی کاهن وکذاب و شعبده بازش شمارند و بعضی به خدایی او قایل شده به کلماتش استناد می کنند .
حلاج تا آخرین لحظات زندگی بر حقانیت عقیده و آرمان خودش پایدار ماند ومعراج مردان را بر سر دار می دانست .
باری ، سرانجام به حلاج بهتان بستند که شعبده باز است و کفر می گوید و در شورش بغداد که به سال 296 هجری روی داد متهمش کردند .
پس ازچندی حامد بن عباس وزیر خلیفه به دستیاری و فتوای ابوعمر حمادی محمدبن یوسف قاضی بغداد حکم قتلش را ازمقتدر خلیفه عباسی گرفتند و روز سه شنبه 24 ماه ذیقعده از سال 309 هجری در بغدا به فجیعترین وضعی بر دارش کردند ، به این ترتیب که نخست دو دستش را بریدند ، حلاج خنده ای بزد . گفتند :« خنده چیست ؟» گفت :« دست از آدمی بسته جدا کردن آسان است .» پس دو دست بریده خون آلود بر روی در مالید و روی در مالید و روی ساعد راخون آلود کرد . گفتند :« چرا کردی ؟» گفت :« خون بسیار از من رفت . دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من از ترس است . خون بر روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم گه گلگونه مردان ، خون ایشان است .»
آن گاه چشمهایش برکندند که قیامتی از خلق برخاست ودر این میان شورشیان چندین ساختمان و دکان را به آتش کشیدند و سر به طغیان برداشتند . پس زبانش را بریدند و در شامگاه که سرش را بریدند حلاج در میان سربریدن تبسمی کرد وجان داد .
سپیده دم همان شب پیکرش را به آتش کشیدند و خاکسترش را به دجله ریختند .
تاثیر حلاج بر فرهنگ و ادبیات ایران به قدری چشمگیر و عمیق بود که کمتر کتاب نظم و نثری را می توان یافت که از حلاج به اقتضای مقام ومقال یاد نشده باشد . در زمینه فرهنگ عامیانه نیز تاثیر حلاج به خوبی مشهود و محسوس است چنان که امروزه وقتی از پایداری واستقامت کسی سخن می گویند گفته می شود : چند مرده حلاجی ؟ یعنی : ببینیم تا بدانیم تاب و توان تو چند است .


منبع : www.iran-eng.com
 
ارسال ها
2,157
لایک ها
3,082
امتیاز
113
#8
پاسخ : فرهنگ ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه

مرگ می خواهی برو گیلان
__________________________
در عبارت مثلی بالا که بعضی گیلان و برخی کیلان از توابع شهرستان دماوند تلفظ می کنند کلمۀ گیلان که همان استان یکم باشد صحیح و ضرب المثل بالا مربوط به آن منطقه است. موقع و مورد استفاده از این ضرب المثل هنگامی است که شخص از لحاظ تأمین و تدارک زندگی کاملاً آسوده خاطر باشد. تمام وسائل و موجبات یک زندگانی مرفه و خالی از دغدغه و نگرانی برایش فراهم باشد و هیچ گونه نقص یا نقیصه ای در امور مادی یا معنوی احساس نکند.
در چنین موقع اگر باز هم شکر نعمت نگوید و حس زیاده طلبی خود را نتواند اقناع و ارضا کند دوستان و آشنایان از باب طنز یا تعریض می گویند: مرگ می خواهی برو گیلان. یعنی با این همه تنعمات و امکانات، دیگر عیب و نقصی در زندگانی دنیوی تو و جود ندارد تا جای گله باقی بماند مگر موضوع مرگ، مرگ بی زحمت، مرگی که بازماندگانت را دچار کمترین زحمت و دردسر نکند. حصول چنین مرگ مطلوب و خالی از اشکال و دشواری تنها در منطقۀ گیلان میسور است، آن هم به دلیلی که ذیلاً خواهد آمد:
به طوری که بعض افراد موجه و مطلع به نگارنده اظهار داشته اند سابقاً در منطقۀ گیلان معمول بود که اگر شخصی دیده از جهان فرو می بست به خلاف روش و سنتی که در سایر مناطق ایران متداول است برای مدت یک هفته تمام تسهیلات زندگی را برای بازماندگان متوفی تدارک می دیدند تا از این رهگذر تصدیع و مزاحمتی مزید بر تألمات روحی و سوگ عزیز از دست رفته احساس نکنند، بدین ترتیب که همسایگان و بستگان متوفی متناوباً شام و ناهار تهیه دیده به خانۀ عزادار می فرستادند و به فراخور شأن و مقام متوفی از تسلیت گویندگان و عزاداران پذیرایی می کردند.
خلاصه مدت یک هفته در خانۀ عزاداران و داغدیدگان به اصطلاح محلی برنج خیس نمی شد و دودی از آشپزخانۀ آنها متصاعد
نمی گردید.

نمی دانم گیلانی های عزیز ما، اکنون نیز بر آن روال و رویه هستند یا نه؟ در هر صورت راه و رسمی نیکو و شیوه ای مرضیه بوده است زیرا اخلاقاً صحیح نیست که پس از وقوع مرگ و مصیبتی، آحاد و افراد مردم تحت عنوان تسلیت و همدردی همه روزه به خانۀ متوفی بروند و عرصه را آن چنان بر ماتم زدگان تنگ کنند که غم مرده را فراموش کرده در مقام التیام جراحتی که از ناحیۀ دوستان غافل و نادان وارد آمده است برآیند. تسلیت یک بار، همدردی هم یک بار. تردد و رفت و آمد روزان و شبان جز آنکه برای عزاداران مزید بر علت شود موردی ندارد، علاجی باید کرد که از دلهایشان خون نیاید نه آنکه قوزی بالای قوز و غمی بر غمها علاوه شود. گیلانی ها جداً رسم و سنت خوبی داشتند. امید است در حال حاضر مشمول تجددخواهی واقع نشده آن شیوۀ نیکو را به دست فراموشی نسپرده باشند.
باری، غرض این است که چون این گونه عزاداری برای مردگان مورد توجه سکنۀ سایر مناطق ایران قرار گرفته بود لذا به کسانی که با وجود زندگی مرفه و سعادتمند باز هم ناسپاسی کنند در لفافۀ هزل یا جد می گویند:"مرگ می خواهی برو گیلان."



منبع : www.iran-eng.com
 
ارسال ها
2,157
لایک ها
3,082
امتیاز
113
#9
پاسخ : فرهنگ ضرب المثل ها و اصطلاحات عامیانه

آش شله قلمکار



هر کاری که بدون رعایت نظم و نسق انجام گیرد و آغاز و پایان آن
معلوم نباشد ، به آش شله قلمکار تشبیه و تمثیل می شود . اصولا هر عمل و اقدامی که
در ترکیب آن توجه نشود، قهرأ به صورت معجونی در می آید که کمتر از آش شله قلمکار
نخواهد بود.
اکنون ببینیم آش شله قلمکار چیست و از چه زمانی معمول و متداول
گردیده است.
ناصر الدین شاه قاجار بنابر نذری که داشت سالی یک روز، آن هم در
فصل بهار ، به شهرستانک از ییلاقات شمال غرب تهران و بعدها به علت دوری راه به قریه
سرخه حصار، واقع در شرق تهران می رفت. به فرمان او دوازده دیگ آشی بر بار می
گذاشتند که از قطعات گوشت چهارده رأس گوسفند و غالب نباتات مأکول و انواع خوردنیها
ترکیب می شد. کلیه اعیان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در این
آشپزان افتخار حضور داشتتند و مجتمعأ به کار طبخ و آشپزی می پرداختند. عده ای از
معاریف و موجهین کشور به کار پاک کردن نخود و سبزی و لوبیا و ماش و عدس و برنج
مشغول بودند. جمعی فلفل و زرد چوبه و نمک تهیه می کردند. نسوان و خواتین محترمه که
در مواقع عادی و در خانه مسکونی خود دست به سیاه و سفید نمی زدند، در این محل دامن
چادر به کمر زده در پای دیگ آشپزان برای روشن کردن آتش و طبخ آش کذایی از بر و دوش
و سر و کول یکدیگر بالا می رفتند تا هر چه بیشتر مورد لطف و عنایت قرار گیرند.
خلاصه هر کس به فرا خورشان و مقام خویش کاری انجام می داد تا آش مورد بحث حاضر و
مهیا شود. چون این آش ترکیب نامناسبی از غالب مأکولات و خوردنیها بود، لذا هر کاری
که ترکیب ناموزون داشته باشد و یا به قول علامه دهخدا:" چو زنبیل در یوزه هفتاد
رنگ" باشد؛ آن را به آش شله قلمکار تشبیه می کنند.
 
بالا