قدرت کلمات!

Ss_20

New Member
ارسال ها
229
لایک ها
452
امتیاز
0
#1
روزی مرد کوری روی روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود،روی تابلو خوانده می شد:

((من کور هستم،لطفا کمک کنید))

روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت.نگاهی به او انداخت،فقط چند سکه داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی اورا برداشت و اعلان دیگری روی ان

نوشت و تابلورا دوباره کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد.

عصر ان روز روزنامه نگار دوباره از ان محل می گذشت که متوجه شد کلاه ان مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.مردکور از صدای قدم های او روزنامه نگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی

است که تابلو را نوشته،بگوید چه بر روی ان نوشته است؟!

روزنامه نگارجواب داد: ((چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته ی شمارا به شکل دیگری نوشتم)) و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد...

مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

((امروز بهار است،امامن نمیتوانم ان را ببینم))

نتیجه:

حتی برای کوچکترین کارها باید از دل،فکر،هوش و روحمون مایه بذاریم،این رمز موفقیت است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
بالا