مادر.................

fahimeh72

New Member
ارسال ها
34
لایک ها
0
امتیاز
0
#1
کودکی که آماده ی تولّد بود، نزد خدا رفت و از خداوند پرسيد: "می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستيد، اما چگونه من بسيار كوچك و بى پناهم ، من به اين کوچکی و بدون هيچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟"
خداوند پاسخ داد: "در ميان تعداد بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو برگزيده ام ، او در انتظار توست و از تو نگهداری و مراقبت خواهد کرد."
امّا کودک هنوز اطمينان نداشت که می خواهد برود يا نه : "امّا اينجا در بهشت، من هيچ کاری جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها برای شادی من کافی هستند."
خداوند لبخند زد: "فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد، تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود."
کودک ادامه داد: "من چگونه می توانم بفهمم مردم چه ميگويند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟..."
خداوند او را نوازش کرد و گفت: "فرشته ی تو ، زيباترين و شيرين ترين واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقّت و صبوری و مراقبت ، به تو مى آموزد که چگونه صحبت کنی."
کودک با ناراحتی گفت: "وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟"
امّا خدا برای اين سوال هم پاسخی داشت: "فرشته ات دست هايت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو مى آموزد که چگونه دعا کنی."
کودک سرش را برگرداند و پرسيد: "شنيده ام که در زمين انسان های بدی هم زندگی می کنند، چه كسى مرا در برابر آنها محافظت مى كند ؟"
خداوند گفت : "فرشته ات از تو دفاع و مواظبت خواهد کرد ، حتّی اگر به قيمت جانش تمام شود."
کودک با نگرانی ادامه داد: "امّا من هميشه به اين دليل که ديگر نمی توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود."
خداوند لبخند زد و گفت: "فرشته ات هميشه درباره ی من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من هميشه در کنار تو خواهم بود."
در آن هنگام بهشت آرام بود، امّا صداهایی از زمين شنيده می شد.
کودک فهميد که به زودی بايد سفرش را آغاز کند. او به آرامی يک سوال ديگر از خداوند پرسيد: "خدايا! اگر من بايد همين حالا بروم پس لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد."
خداوند شانه ی او را نوازش کرد و پاسخ داد: "نام فرشته تو مهم نيست . تنها بدان كه تو اين فرشته را « مـــــادر
» صدا خواهى زد."
 

hcaebbb

New Member
ارسال ها
204
لایک ها
3
امتیاز
0
#2
kheili ali bood
 

ali_iq

New Member
ارسال ها
124
لایک ها
2
امتیاز
0
#3


عالیهههه
 

r_dh

New Member
ارسال ها
64
لایک ها
3
امتیاز
0
#4
نمی دونم چطورازتون تشکرکنم.به بزرگی خودش قسم که واقعایه لحظه گریم گرفت.کاشکی می شد ده بارازتون تشکرکنم به خاطراین نوشته ی قشنگتون.
ممنون
 

shina

New Member
ارسال ها
2
لایک ها
0
امتیاز
0
#5
من قبلنم اینو خونده بودم ولی واقعا متنش عالیه....ادم واسه چندمین بارم بخونه خیلی متاثر می شه
 

baran_s

New Member
ارسال ها
13
لایک ها
8
امتیاز
0
#6
واقعاعالی بود.ممنون.
 

fahimeh72

New Member
ارسال ها
34
لایک ها
0
امتیاز
0
#7
زلالی نگاهت را در هیچ آبی ندیدم
و پاکی لبخندت را در هیچ آینه ای ندیدم.
وقتی به تو می اندیشم چنان غرق در یادت می شوم
که گویی ابری در دل آسمان گم شده است.
آغوش گرمت را ای مادر با هیچ چیز در دنیا عوض نخواهم کرد و
تا هستم دوستت خواهم داشت...
 

AJ94

New Member
ارسال ها
162
لایک ها
11
امتیاز
0
#8
سلام
واقعا عالی بود. واقعا ممنون.
امیدوارم هیچ کس غم بی مادری و مرگ مادر تو سنین جوانی را نبینه. من مادرم را از دست دادم و حالا یک ذره بیشتر از آنهایی که مادر دارن ارزش مادر میفهمم.
خداوکیلی، به هرچیز و هرکس که دوست دارین قسم، نذارین مادراتون یک لحظه ناراحت باشن و همیشه و همه حال امیدشون باشنین، وقتی رفتن وقت جبران نیست.
موفق باشید.
 

saeed1905

New Member
ارسال ها
127
لایک ها
6
امتیاز
0
#10
آره.خيلي قشنگ بود.وقتي خوندمش خيلي برام جالب بود. و احساساتم رو برانگيخت.
اما منم از اين چيزاي احساسي زياد بلدم بسازم كه خودمم ازشون گريه ام بگيره.
اين چيزا كه واقعي نيست.فقط صاف مياد دست ميزاره رو احساسات آدم.
 

adamus

New Member
ارسال ها
58
لایک ها
37
امتیاز
0
#11
مرسی خیلی قشنگ بود
 
بالا