- ارسال ها
- 422
- لایک ها
- 39
- امتیاز
- 0
ای نام تو، معنای حقیقی عشق!<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-comfficeffice" /><o></o>
امشب هم، برگی از دفترم را با اشک هایم می شویم و با زبان ناتوان قلم، تو را می خوانم.<o></o>
ـ به اشتباه خود آگاهم که تو را در واژه ها می جویم و در کلمات می خوانم؛ امّا ناگزیرم که تمام بود و نبودم، همین ناله های قلم است و دلی سراسر گَردِ عصیان گرفته که به درگاه تو، امید بسته ام.<o></o>
الهی! بدم؛ آن چنان که اگر در آتش نادانی هایم بسوزانی و خاکسترم کنی، شکوه نکنم؛ که نتیجه غفلت های بی شمار خودم هست.<o></o>
ای سراسر نور، که چشمه های جوشان سینه زمین و آبی بی کران آسمان ها، از نگاه تو معنا می گیرد! مرا در خودم رها مکن و در تنهایی بی هویتی گرفتار نکن که سخت می ترسم. <o></o>
با چه رویی بخوانمت، وقتی همواره عهد می بندم و می شکنم، توبه می کنم و همان دم، در تار و پود گمراهی خودم، فراموش می شوم؟<o></o>
تو آن قدر مهربانی که در حیطه خیال نمی گنجی <o></o>
[TABLE][TR][TD][CENTER ALIGN=CENTER]ای در میان جانم و جان از تو بی خبر <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][TD][CENTER ALIGN=CENTER]وز تو جهان پراست و جهان از تو بی خبر <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][/TR][TR][TD][CENTER ALIGN=CENTER]نقش تو بر خیال و خیال از تو بی نصیب <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][TD][CENTER ALIGN=CENTER]نام تو بر زبان و ربان از تو بی خبر <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][/TR][TR][TD][CENTER ALIGN=CENTER]شرح و بیان تو چه کنم زان که تا ابد <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][TD][CENTER ALIGN=CENTER]شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][/TR][/TABLE]
چرا دست هایم را به آسمان بلند نکنم، که همیشه باغ های بهشت رحمتت، پر از میوه اجابت است.<o></o>
شرمنده ام که لایتناهی بودنت را در دنیای کوچک کلمات می جویم و قلم را به جای دل، واسطه قرار می دهم.<o></o>
پروردگارا! شب های سیاهی را، از روی چشم های ما بردار و ما را عاشق راستین کن که دلمان تنها برای تو بتپد و برای تو گرم بماند.<o></o>
حالتی است که در وصف نمی گنجد و آرامم می کند، وقتی که از خودم جدا می شوم و وضوی حضور می گیرم و سراغ تو را، از خودت می گیرم.<o></o>
در می زنم و باز می کنی.<o></o>
می خواهم و دست رد بر سینه ام نمی زنی.<o></o>
می شناسی و شرمنده ام نمی کنی.<o></o>
صورت گنهکار خود را در آغوش شب می گذارم و می شکنم و تو، شب را مونس تنهایی هایم قرار می دهی.<o></o>
خداوندا!<o></o>
احرام دل که می بندم، احساس پروانه های عاشق را می گیرم و ناگاه، در حوالی آتش عشقت طواف می کنم و آرزویم می شود که پرهای اشتیاقم را با آتش محبّت خود، خاکستر کنی و مرا خانه نشین و مَحْرمِ مهربانی ات قرار دهی<o></o>
<o> </o>
امشب هم، برگی از دفترم را با اشک هایم می شویم و با زبان ناتوان قلم، تو را می خوانم.<o></o>
ـ به اشتباه خود آگاهم که تو را در واژه ها می جویم و در کلمات می خوانم؛ امّا ناگزیرم که تمام بود و نبودم، همین ناله های قلم است و دلی سراسر گَردِ عصیان گرفته که به درگاه تو، امید بسته ام.<o></o>
الهی! بدم؛ آن چنان که اگر در آتش نادانی هایم بسوزانی و خاکسترم کنی، شکوه نکنم؛ که نتیجه غفلت های بی شمار خودم هست.<o></o>
ای سراسر نور، که چشمه های جوشان سینه زمین و آبی بی کران آسمان ها، از نگاه تو معنا می گیرد! مرا در خودم رها مکن و در تنهایی بی هویتی گرفتار نکن که سخت می ترسم. <o></o>
با چه رویی بخوانمت، وقتی همواره عهد می بندم و می شکنم، توبه می کنم و همان دم، در تار و پود گمراهی خودم، فراموش می شوم؟<o></o>
تو آن قدر مهربانی که در حیطه خیال نمی گنجی <o></o>
[TABLE][TR][TD][CENTER ALIGN=CENTER]ای در میان جانم و جان از تو بی خبر <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][TD][CENTER ALIGN=CENTER]وز تو جهان پراست و جهان از تو بی خبر <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][/TR][TR][TD][CENTER ALIGN=CENTER]نقش تو بر خیال و خیال از تو بی نصیب <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][TD][CENTER ALIGN=CENTER]نام تو بر زبان و ربان از تو بی خبر <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][/TR][TR][TD][CENTER ALIGN=CENTER]شرح و بیان تو چه کنم زان که تا ابد <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][TD][CENTER ALIGN=CENTER]شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر <o></o>[/CENTER ALIGN][/TD][/TR][/TABLE]
چرا دست هایم را به آسمان بلند نکنم، که همیشه باغ های بهشت رحمتت، پر از میوه اجابت است.<o></o>
شرمنده ام که لایتناهی بودنت را در دنیای کوچک کلمات می جویم و قلم را به جای دل، واسطه قرار می دهم.<o></o>
پروردگارا! شب های سیاهی را، از روی چشم های ما بردار و ما را عاشق راستین کن که دلمان تنها برای تو بتپد و برای تو گرم بماند.<o></o>
حالتی است که در وصف نمی گنجد و آرامم می کند، وقتی که از خودم جدا می شوم و وضوی حضور می گیرم و سراغ تو را، از خودت می گیرم.<o></o>
در می زنم و باز می کنی.<o></o>
می خواهم و دست رد بر سینه ام نمی زنی.<o></o>
می شناسی و شرمنده ام نمی کنی.<o></o>
صورت گنهکار خود را در آغوش شب می گذارم و می شکنم و تو، شب را مونس تنهایی هایم قرار می دهی.<o></o>
خداوندا!<o></o>
احرام دل که می بندم، احساس پروانه های عاشق را می گیرم و ناگاه، در حوالی آتش عشقت طواف می کنم و آرزویم می شود که پرهای اشتیاقم را با آتش محبّت خود، خاکستر کنی و مرا خانه نشین و مَحْرمِ مهربانی ات قرار دهی<o></o>
<o> </o>