[FONT="]من , تو , او [/FONT]
[FONT="]من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم ...[/FONT]
[FONT="]تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی ...[/FONT]
[FONT="]او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا ؟![/FONT]
[FONT="]من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم ...[/FONT]
[FONT="]تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود ...[/FONT]
[FONT="]او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت ![/FONT]
[FONT="].[/FONT]
[FONT="]معلم گفته بود انشا بنویسید و موضوع این بود : علم بهتر است یا ثروت ؟![/FONT]
[FONT="]من نوشته بودم علم بهتر است[/FONT]
[FONT="]مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید[/FONT]
[FONT="]تو نوشته بودی علم بهتر است[/FONT]
[FONT="]شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی[/FONT]
[FONT="]او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود[/FONT]
[FONT="]خودکارش روز قبل تمام شده بود ...[/FONT]
[FONT="]معلم آن روز او را تنبیه کرد[/FONT]
[FONT="]بقیه بچه ها به او خندیدند[/FONT]
[FONT="]آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد[/FONT]
[FONT="]هیچ بیرموزیک نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد[/FONT]
[FONT="]خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته[/FONT]
[FONT="]شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم[/FONT]
[FONT="]گاهی به هم گره می خورند[/FONT]
[FONT="]گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت ...[/FONT]
[FONT="]من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد[/FONT]
[FONT="]تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید ...[/FONT]
[FONT="]او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید[/FONT]
[FONT="]سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده[/FONT]
[FONT="]من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم ...[/FONT]
[FONT="]تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد ...[/FONT]
[FONT="]او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت ...[/FONT]
[FONT="]روزنا مه چاپ شده بود هر بیرموزیک دنبال چیزی در روزنامه می گشت[/FONT]
[FONT="]من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم ...[/FONT]
[FONT="]تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی ...[/FONT]
[FONT="]او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !!![/FONT]
[FONT="]من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی ، کسی را کشته است[/FONT]
[FONT="]تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به به کناری انداختی[/FONT]
[FONT="]او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه :[/FONT]
[FONT="]برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!![/FONT]
[FONT="]چند سال گذشت وقت گرفتن نتایج بود[/FONT]
[FONT="]من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم[/FONT]
[FONT="]تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت[/FONT]
[FONT="]او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود[/FONT]
[FONT="]وقت قضاوت بود ، جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند[/FONT]
[FONT="]من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند[/FONT]
[FONT="]تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند[/FONT]
[FONT="]او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند[/FONT]
[FONT="]زندگی ادامه دارد ، هیچ وقت پایان نمی گیرد[/FONT]
[FONT="]من موفقم : من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!![/FONT]
[FONT="]تو خیلی موفقی : تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!![/FONT]
[FONT="]او اما زیر مشتی خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است !!!![/FONT]
[FONT="]من , تو , او[/FONT]
[FONT="]هیچگاه در کنار هم نبودیم[/FONT]
[FONT="]هیچگاه یکدیگر را نشناختیم[/FONT]
[FONT="]اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه بود...؟!![/FONT]