چشم هایم را باز می کنم. کجا هستم؟ همه چیز برایم غریبه است. با خودم می گویم «گم شده ام.»
آری، گم شده ام. نه، صدایی آشنا می شونم. به دنبال صدا می دوم. از پشت این در بسته صدا می آید.
محکم به در می کوبم. کسی نیست. این بار محکم تر می کوبم. صدای قدم هایی که پشت در اتاق می آید را می شونم.
- کیستی؟
باورم نمی شود. او؟
این جا چه می کند؟ یا من آن جا چه می کنم؟
- با توام. می گویم کیستی؟
با صدایی که انگار از ته چاه می آید می گویم:
- منم.
- من؟! من دیگر کیست؟
قبل از این که چیزی بگویم صدایی دیگر می شنوم. دقیق تر گوش می دهم. این صدای من است که می گوید:
- با چه کسی حرف می زنی؟
غریبه آشنای من با پوزخندی می گوید:
- من!
و من با صدای بلندی می خندم.
- من؟ من دیگر کیست؟
غریبه آشنا - نمی دانم.
- فراموشش کن.
این من بودم که می گفتم فراموشش کن. آری، من خودم را فراموش کرده ام.
آری، گم شده ام. نه، صدایی آشنا می شونم. به دنبال صدا می دوم. از پشت این در بسته صدا می آید.
محکم به در می کوبم. کسی نیست. این بار محکم تر می کوبم. صدای قدم هایی که پشت در اتاق می آید را می شونم.
- کیستی؟
باورم نمی شود. او؟
این جا چه می کند؟ یا من آن جا چه می کنم؟
- با توام. می گویم کیستی؟
با صدایی که انگار از ته چاه می آید می گویم:
- منم.
- من؟! من دیگر کیست؟
قبل از این که چیزی بگویم صدایی دیگر می شنوم. دقیق تر گوش می دهم. این صدای من است که می گوید:
- با چه کسی حرف می زنی؟
غریبه آشنای من با پوزخندی می گوید:
- من!
و من با صدای بلندی می خندم.
- من؟ من دیگر کیست؟
غریبه آشنا - نمی دانم.
- فراموشش کن.
این من بودم که می گفتم فراموشش کن. آری، من خودم را فراموش کرده ام.