سلام خداي خوب و خواستني ام :
مي داني از وقتي از آسمان و آغوش قرب تو
عريان و گريان و با کوله بار سنگين مسئوليت به اين برزخ فرود آمدم
و زنجيري زندان زمين شدم
از درد دوري و داد بي تو يي بي دود و عود مي سوزم...
فقط بغضم و بارون ، اشکم و آه
با پري شکسته ، پيرهن پاک پرهيز را يافتم و بر تن کردم .
و به لطفت "ميانه عقل و دل" را برگرفتم
و بر بالاي بام دنيا بر قله ي "سپيد عشق و علم محمل" گزيدم .
بعد از آن" اشراف و اشراق" بي نظير و آن قول و قرار و قسم ها !
اکنون اي محبوب من اگر خواستي به ديدنم بيايي
خانه ام رودي است از اشک هايم که با زورق و قلبی شکسته به سوي تو روانم
آري" مي توان در نهايت هم آغاز شد "
مي توان بعد از هبوط و سقوط " صعود " نمود.
مي توان دل خون بود و خنديد !
● عزيز ترين من :
ياري ام ده تا همه هستي ام را ، شيره جانم را در جام جمله و جرعه اي نور بريزم
و بر تشنگانت در اين کوير سوزان بنوشانم
و آنها را از عطش عشق تو سيراب سازم.
تا " مباد که اسير سراب و سوال گردند."
● محبوب من :
ياري ام ده تا بدون اينکه از ايمان افراد بپرسم
و بدون اينکه بدردم بخورند همدل و همدردشان باشم .
زيرا " در سويداي هر انساني " روح تو " خانه گزيده ."
پس همه را دوست دارم حتا آنانکه مرا دوست نمي دارند يا روزي مرا شکستند
و روحم را سخت آزردند و يا جانم را ربودند.
بعد از اين به تو سوگند که "نه برنجم نه هرگز برنجانم"
زيرا تو خود خواسته اي که :
حتا " پاسخ بدي را با خوبي " بدهم و اين شايسته ترين برخورد است .
● عزيز ترينم !
ميدانم که تنها با "مرکب مهر" مي توان به آغوشت باز گشت .
"پس براي اينکه به تو برسم بايد به خلقت برسم "
زيرا مسئوليت مکتب من عشق است و ايثار پس :
مهر مي ورزم و مرهم مي شوم بر قلبهاي غمگين و شکسته و خسته ،
چراغ مي شوم بر جاده تاريک دنيا
تشنگان را آب ميدهم نه آدرس
مردم را به مطلوب مي رسانم و نه به مطلب
روزي هفت آسمان را از "عطر عشق "تو گرده افشاني مي کنم .
● مهربانا !
مي خواهم به لطفت آنچنان شوم که :
روزي عاشقانه بر من بنگري و ببالي و بگويي :
" آفرين بر نيکوترين خلقت من "
و ملائک روزي "راز تکريم " مرا دريابند
● کنون اي محبوب :
من در اين "محمل " کمر همت بر "حمل "اين کوه امانت بسته ام .
يا " مي شکنم يا مي شکفم "
مي دانم که اگر بر اين بنده فرود آمده ات ياري رساني
"کوه "، " کاه " خواهد شد .
بدان که نگاهم نگران به نگاه لطف توست که آيا مرا پذيرايي ؟
آيا دستان نا توان مرا با دست قدرت خود توان و گرما مي بخشي ؟؟؟
به اميد روزي که بميرم و از کابوس دنيا برخيزم
و دگر بار در آغوش قرب تو متولد شوم .
مي داني از وقتي از آسمان و آغوش قرب تو
عريان و گريان و با کوله بار سنگين مسئوليت به اين برزخ فرود آمدم
و زنجيري زندان زمين شدم
از درد دوري و داد بي تو يي بي دود و عود مي سوزم...
فقط بغضم و بارون ، اشکم و آه
با پري شکسته ، پيرهن پاک پرهيز را يافتم و بر تن کردم .
و به لطفت "ميانه عقل و دل" را برگرفتم
و بر بالاي بام دنيا بر قله ي "سپيد عشق و علم محمل" گزيدم .
بعد از آن" اشراف و اشراق" بي نظير و آن قول و قرار و قسم ها !
اکنون اي محبوب من اگر خواستي به ديدنم بيايي
خانه ام رودي است از اشک هايم که با زورق و قلبی شکسته به سوي تو روانم
آري" مي توان در نهايت هم آغاز شد "
مي توان بعد از هبوط و سقوط " صعود " نمود.
مي توان دل خون بود و خنديد !
● عزيز ترين من :
ياري ام ده تا همه هستي ام را ، شيره جانم را در جام جمله و جرعه اي نور بريزم
و بر تشنگانت در اين کوير سوزان بنوشانم
و آنها را از عطش عشق تو سيراب سازم.
تا " مباد که اسير سراب و سوال گردند."
● محبوب من :
ياري ام ده تا بدون اينکه از ايمان افراد بپرسم
و بدون اينکه بدردم بخورند همدل و همدردشان باشم .
زيرا " در سويداي هر انساني " روح تو " خانه گزيده ."
پس همه را دوست دارم حتا آنانکه مرا دوست نمي دارند يا روزي مرا شکستند
و روحم را سخت آزردند و يا جانم را ربودند.
بعد از اين به تو سوگند که "نه برنجم نه هرگز برنجانم"
زيرا تو خود خواسته اي که :
حتا " پاسخ بدي را با خوبي " بدهم و اين شايسته ترين برخورد است .
● عزيز ترينم !
ميدانم که تنها با "مرکب مهر" مي توان به آغوشت باز گشت .
"پس براي اينکه به تو برسم بايد به خلقت برسم "
زيرا مسئوليت مکتب من عشق است و ايثار پس :
مهر مي ورزم و مرهم مي شوم بر قلبهاي غمگين و شکسته و خسته ،
چراغ مي شوم بر جاده تاريک دنيا
تشنگان را آب ميدهم نه آدرس
مردم را به مطلوب مي رسانم و نه به مطلب
روزي هفت آسمان را از "عطر عشق "تو گرده افشاني مي کنم .
● مهربانا !
مي خواهم به لطفت آنچنان شوم که :
روزي عاشقانه بر من بنگري و ببالي و بگويي :
" آفرين بر نيکوترين خلقت من "
و ملائک روزي "راز تکريم " مرا دريابند
● کنون اي محبوب :
من در اين "محمل " کمر همت بر "حمل "اين کوه امانت بسته ام .
يا " مي شکنم يا مي شکفم "
مي دانم که اگر بر اين بنده فرود آمده ات ياري رساني
"کوه "، " کاه " خواهد شد .
بدان که نگاهم نگران به نگاه لطف توست که آيا مرا پذيرايي ؟
آيا دستان نا توان مرا با دست قدرت خود توان و گرما مي بخشي ؟؟؟
به اميد روزي که بميرم و از کابوس دنيا برخيزم
و دگر بار در آغوش قرب تو متولد شوم .