نامه به خدا

artadokht

New Member
ارسال ها
224
لایک ها
47
امتیاز
0
#1
سلام خداي خوب و خواستني ام :







مي داني از وقتي از آسمان و آغوش قرب تو

عريان و گريان و با کوله بار سنگين مسئوليت به اين برزخ فرود آمدم

و زنجيري زندان زمين شدم

از درد دوري و داد بي تو يي بي دود و عود مي سوزم...

فقط بغضم و بارون ، اشکم و آه

با پري شکسته ، پيرهن پاک پرهيز را يافتم و بر تن کردم .

و به لطفت "ميانه عقل و دل" را برگرفتم

و بر بالاي بام دنيا بر قله ي "سپيد عشق و علم محمل" گزيدم .

بعد از آن" اشراف و اشراق" بي نظير و آن قول و قرار و قسم ها !

اکنون اي محبوب من اگر خواستي به ديدنم بيايي

خانه ام رودي است از اشک هايم که با زورق و قلبی شکسته به سوي تو روانم

آري" مي توان در نهايت هم آغاز شد "

مي توان بعد از هبوط و سقوط " صعود " نمود.

مي توان دل خون بود و خنديد !




● عزيز ترين من :

ياري ام ده تا همه هستي ام را ، شيره جانم را در جام جمله و جرعه اي نور بريزم

و بر تشنگانت در اين کوير سوزان بنوشانم

و آنها را از عطش عشق تو سيراب سازم.

تا " مباد که اسير سراب و سوال گردند."




● محبوب من :

ياري ام ده تا بدون اينکه از ايمان افراد بپرسم

و بدون اينکه بدردم بخورند همدل و همدردشان باشم .

زيرا " در سويداي هر انساني " روح تو " خانه گزيده ."

پس همه را دوست دارم حتا آنانکه مرا دوست نمي دارند يا روزي مرا شکستند

و روحم را سخت آزردند و يا جانم را ربودند.

بعد از اين به تو سوگند که "نه برنجم نه هرگز برنجانم"

زيرا تو خود خواسته اي که :

حتا " پاسخ بدي را با خوبي " بدهم و اين شايسته ترين برخورد است .





● عزيز ترينم !

ميدانم که تنها با "مرکب مهر" مي توان به آغوشت باز گشت .

"پس براي اينکه به تو برسم بايد به خلقت برسم "

زيرا مسئوليت مکتب من عشق است و ايثار پس :

مهر مي ورزم و مرهم مي شوم بر قلبهاي غمگين و شکسته و خسته ،

چراغ مي شوم بر جاده تاريک دنيا

تشنگان را آب ميدهم نه آدرس

مردم را به مطلوب مي رسانم و نه به مطلب

روزي هفت آسمان را از "عطر عشق "تو گرده افشاني مي کنم .





● مهربانا !

مي خواهم به لطفت آنچنان شوم که :

روزي عاشقانه بر من بنگري و ببالي و بگويي :

" آفرين بر نيکوترين خلقت من "

و ملائک روزي "راز تکريم " مرا دريابند



● کنون اي محبوب :

من در اين "محمل " کمر همت بر "حمل "اين کوه امانت بسته ام .

يا " مي شکنم يا مي شکفم "

مي دانم که اگر بر اين بنده فرود آمده ات ياري رساني

"کوه "، " کاه " خواهد شد .

بدان که نگاهم نگران به نگاه لطف توست که آيا مرا پذيرايي ؟

آيا دستان نا توان مرا با دست قدرت خود توان و گرما مي بخشي ؟؟؟

به اميد روزي که بميرم و از کابوس دنيا برخيزم

و دگر بار در آغوش قرب تو متولد شوم .
 

artemishia

New Member
ارسال ها
102
لایک ها
7
امتیاز
0
#2
معشوق من چنان لطیف است که خود را به "بودن" نیالوده است...
که اگر جامه وجود برتن می کرد ...
نه... معشوق من نبود!!
معشوقه من...عزيز ترينم میشه فقط یه کم ارومم کنی...در هراس دم میزنم در بیقراری زندگی میکنم ؟! چه کنم؟! ... :?
 

SOMEONE

New Member
ارسال ها
158
لایک ها
5
امتیاز
0
#3
اي تو بهترين من!
اي تنها پناه من بي پناه!
اي تكيه گاه من!
و اي تو اميد من در لحظه هاي نااميدي...

تنها اميد من به درگاه توست بنده ي حقيرت را عزت دوباره ببخش...
من كه جز ياد تو جز عشق تو چيزي ندارم...

خدايا تركم نكن با اينكه بسيار گنهكارم...اما مگر خود نگفته اي : "دلت را خانه ي ما كن.....مصفا كردنش با من"؟در دلم جز تو كسي خانه ندارد دستم را بگير...نگذار سقوط كنم نگذار ...

دستان گنهكارم به سوي تو و دل سياه از معصيت هايم در انتظار رحمت توست...
تنهايم مگذار.....
ياريم كن....
عزت دوباره ام ببخش... :cry: :cry: :cry:
 
ارسال ها
730
لایک ها
521
امتیاز
0
#4
بار الها!
در پیشگاه تو ایستاده‌ام،

و دست‌هایم را به سوى تو بلند كرده‌ام،

آگاهم كه در بندگى‌ات كوتاهى نموده و در فرمانبرى‌ات سستى كرده‌ام،

اگر راه حیا را مى‌پیمودم از خواستن و دعا كردن مى‌ترسیدم ...

ولى … پروردگارم!

آن گاه كه شنیدم گناهكاران را به درگاهت فرا مى‌خوانى،

و آنان را به بخشش نیكو و ثواب وعده مى‌دهى،

براى پیروى ندایت آمدم،

و به مهربانى‌هاى مهربان‌ترین مهربانان پناه آوردم.

و به وسیله پیامبرت كه او را بر اهل طاعتت برترى داده، و اجابت و شفاعت را به او بخشیدى،

و به وسیله برترین زن،

و به فرزندانش، كه پیشوایان و جانشینان اویند،

و به تمامى فرشتگانى كه به وسیله اینان به تو روى مى‌كنند، و در شفاعت نزد تو، آنان را كه خاصان درگاه تواند، وسیله قرار مى‌دهند، به تو روى مى‌آورم.

پس بر ایشان درود فرست،

و مرا از دلهره ملاقاتت در امان دار،

و مرا از خاصّان و دوستانت قرار ده،

پیشاپیش، خواسته و سخنم را آنچه سبب ملاقات و دیدن تو مى‌شود قرار دادم

اگر با این همه، خواسته‌ام را رد كنى، امیدهایم به تو به یأس مبدّل مى‌گردد،

همچون مالكى كه از بنده خود گناهانى دیده و او را از درگاهش رانده،

و آقایى كه از بنده‌اش عیوبى دیده و از جوابش سر باز مى‌زند .

واى بر من اگر رحمت گسترده‌ات مرا فرانگیرد،

اگر مرا از درگاهت برانى، پس به درگاه چه كسى روى كنم؟


اما... اگر براى دعایم درهاى قبول را گشوده، و مرا از رساندن به آرزوهایم شادمان گردانى، چونان مالكى هستى كه لطف و بخششى را آغاز كرده، و دوست دارد آن را به انجام رساند، و مولایى را مانى كه لغزش بنده‌اش را نادیده انگاشته و به او رحم كرده است.

در این حالت نمى‌دانم كدام نعمتت را شكر گزارم؟

آیا آن هنگام كه به فضل و بخششت از من خشنود شده، و گذشته‌هایم را بر من مى‌بخشایى؟

یا آن گاه كه با آغاز كردن كرم و احسان بر عفو و بخششت مى‌افزایى؟

پروردگارا!

خواسته‌ام در این جایگاه، یعنى جایگاه بنده فقیر ناامید، آن است كه:

گناهان گذشته‌ام را بیامرزى،

و در باقیمانده عمرم مرا از گناه بازداری.

آقایم!

تو بزرگی و بزرگوار و من کوچکم و خوار،

ولی ای بزرگوار تو با آن بزرگیت ، من به این کوچکی را فراموش نمیکنی،

ولی من به این کوچکی تو به آن بزرگی را فراموش کرده ام،

حقا که خدایی فقط تو را سزاوار است....

التماس دعا................................
 

kquran

New Member
ارسال ها
357
لایک ها
18
امتیاز
0
#5
واقعا کم آوردم...
خیلی جالب بود... افرین دوستان خوب من... چقدر خوب است با خدا بودن ...
متن اولیه ی پست تاپیک با عبارت هایی که خداوند تبارک و تعالی رو مورد خطاب قرار میده بسیار زیباست و متن هایی که اونو ادامه میده تاپیک رو به شدت زیبا کرده...کل سایت یه طرف...این تاپیک یه طرف...
از تمام دوستانی که اینجا پست دادن به شدت تشکر می کنم و آروزی موفقیتشون رو دارم...حیف که نمی تونم بیشتر از یه تشکر از هر کدوممتون بکنم! :arrow:
 

artadokht

New Member
ارسال ها
224
لایک ها
47
امتیاز
0
#6
خدایا!


از عشق زیاد شنیده ام. اما جایی شنیدم که عاشق ترین تویی.آن هم به که؟به هر بنده. به این بنده. بنده ناچیز!

فکر کردم دیدم درست است.

تو آفریدی.تو بزرگ کردی. هیچ جا رهایم نکردی. همواره دستم در دستت بود اگر چه نفهمیدم.

خدایا!

قدم قدم پله پله و گام به گام از سختیها گذراندیم حتی آنجا که نفهمیدم و کفر گفتم و ناشکری کردم دستهایم را سخت تر فشردی و بیشتر کمکم کردی.

آنچه می اندیشم هرگز رهایم نکردی.لحظه ای را به یاد نمی آورم که به فکرم نبوده باشی و البته لحظه ای را نمی یابم که به خاطر خودت (و نه از سر ناشکری یا فکر به خودم )به تو اندیشیده باشم.

عاشقتر از این؟!

آنچه می جویم نمی یابم.عشق به معنای واقعی یعنی این.

بدی های معشوق را نادیده بگیری که هیچ .جواب خوبی به او بدهی. کمکش کنی.بی هیچ انتظاری.! نه فقط بی هیچ انتظاری! که با اطمینان از اینکه کاری نمی تواند برایت بکند؛نه که نخواهد! اگر هم بخواهد نمی تواند!

راست گفت که عاشق ترینی!عشق را باید از تو آموخت.

وقتی فکر می کنم معشوق تو من بنده ام! خنده دار نیست؟ نه! خنده دار نیست.گریه آور است.

من؟ خود من؟ خود خود من؟ کار به هیچ کس ندارم. اما من چه دارم که تو عاشقم باشی؟این طوری از پایین که نگاه می کنم مسخره است.و دروغی بزرگ می نماید! اما به گذشته که می نگرم می بینم هر آنچه که برای عاشقی لازم بوده کم نگذاشته ای.اما من؟ من چه؟

خدایا!

سالهاست رهایم نکردی.سالهاست عاشقم بودی بی آنکه حتی بدانم. کمکم کردی بی آنکه شکر گویم.نه شکر گویم !که حتی بفهمم که کمکم کردی.خدایا! همیشه از راهی عبورم دادی که حتی وجود آن راه را نمی دانستم.

اگر تو عاشقی ما چه می گوییم؟آنچه ما عشق می خوانیم چیست؟

خدایا! ذره ای؛ تنها ذره ای از عشق خود را به ما بیاموز!

خدایا! بنده ای که هرگز به تو نیاندیشید و تو را نشناخت این چنین عاشقش بودی؛اگر به تو برسد اگر بتواند عاشق تو باشد؛برایش چه خواهی کرد؟فکر کردنش هم برای ما سخت است.اینکه باتو! با یگانه عاشق واقعی! عشقی دو طرفه برقرار کرد.

اما خدایا! آنچه هست اینکه....................

نمی دانم ! خجالت می کشم از گفتن. از اینکه بعد از این همه عشق؛ باز گله؟ اما عادت کرده ام به اینکه همیشه کارهایم را درست کنی.مشکلاتم را حل کنی و بعد فراموشت کنم تا مشکل بعدی و بعد باز بگویم خدایا!

و تو چه عاشقانه بر من خرده نگیری که چرا این همه مدت که مشکل نداشتی نیامدی؟

خدایا! می دانم همیشه بی گفتن خدایا مشکلاتم را حل کردی اما گاهی برای اینکه حداقل یک بار نامت را ببرم صبر کردی تا در خانه ات بیایم و بعد کارم را درست کنی.می دانم که اگر کمی بوده برای این بوده که یک بار دیگر در خانه ات بیایم. و من نفهمیده ام . ومن فکر کرده ام که فراموشم کرده ای. حال آنکه بیش از همیشه به یادم بوده ای.و دلتنگ من شده ای و می خواسته ای ببینیم.

آه! چه پررو شده ام! می بینی خدایا!؟ آنقدر در عشق سخاوت به خرج داده ای که این بنده جرات می کتد بگوید تو دلتنگش شده ای! تو که عاشق بزرگترین عشاقی. تو که خود معشوق کسانی هستی که الفبای عشق را برای ما معنی می کنند و ما نمی فهمیم.آن وقت من به خود اجازه می دهم بگویم تو دلتنگ من شده ای.این هم از عشق بی نهایت و بی زوال توست.

اما خدایا!

این بار باز مرا خواندی!باز خواستی در خانه ات بیایم.و چه خوب! اما خدایا! این بنده ات....

خدایا! خسته ام.! باز مثل همیشه احساس می کنم فراموشم کرده ای! احساس می کنم این بار (هم مثل همیشه) حق داری فراموشم کنی. و از همین می ترسم. اگر یک بار(وای اگر این بار باشد)فقط یک بار بخواهی آن طور که سهم من است آن طور که من از پایین می بینم با من برخورد کنی . آن گاه ....
فکر کردن به آن هم سخت؛ نه ! وحشتناک است.خدایا! این بار هم بر من از جانب خدایی خودت نظر کن.این بار هم با وسعت رحمتت مرا بنگر!

خدایا! می ترسم! این بار خیلی می ترسم.اگر بعد از این همه سالها که مرا دست گرفتی و آوردی حال دستم را رها کنی؟خدایا! می ترسم . رهایم مکن. دستم را بگیر. من؛ اینجا؛ میان این دنیا؛ خدایا! غریبه ام؛ گم میشوم؛ خوار می شوم!

خدایا! رهایم مکن. ته دلم به بزرگیت؛ به عظمتت؛ به مشکلاتی که برایم حل کردی؛ به عاشق بودنت که فکر میکنم دلم آرام می گیرد.اما به خودم که می اندیشم میترسم. خدایا! آن طور که تویی رفتار کن ؛نه ان طور که منم.

خدایا! من اگر بد کردم بنده ام.من هیچ چیز نیستم.خدایا! تو مرا آفریدی و بزرگ کردی .تو که مرا بهتر می شناسی.بنده ضعیفت را. اشتباه می کنم. اما تو! خدایا! آیا تو هم اگر بنده ات بدی کرد...؟ نه ! نه !

آن فدر لطف به من کرده ای که این چنین راحت تورا خطاب می کنم. اصلا لیاقت حرف زدن با تو را دارم؟

خدایا!

حال؛چه؟ خدایا؟ می خواهی رهایم کنی؟ چرا الآن؟ این همه سال کمکم کردی؛ حالا چرا؟ خدایا از اول رهایم می کردی. با سر به زمین بخورم. شاید می فهمیدم. اما تو خواستی این طور بزرگ شدم.

خدایا! می دانم در مقابل انسان هایی که عاشق تو هستند هیچ نیستم. آنهایی که تو را برای تو می خواهند. ومن ؛ هنوزهم؛ همین الآن که اقرار به عاشق بودنت می کنمتو را برای خودم می خواهم. برای منافع خودم؛برای اینکه مشکلاتم را حل کنی.

آری! اعتراف می کنم.هنوز آنقدر کوچکم که نمی توانم تو را به خاطر بزرگ بودنت؛ به خاطر عزیز بودنت؛ به خاطر آنچه هستی دوست داشته باشم. هنوز نمی توانم عاشقت باشم. هنوز دوستت دارم چون می توانی کمکم کنی. چون بدون تو هیچ کاری نمی توانم بکنم.

خدایا! رهایم مکن. رهایم مکن!

حرف هایم تمامی ندارد. می ترسم؛ می ترسم از تو گله کنم. اما این بار خیلی فرق می کند. نکند خدایا به یادم نباشی؟ اینجا مرا رها کنی....

حتی نمی توانم فکر کنم چه میشود؟

در برزخی از خوف و رجا گرفتارم.امید به عظمت و مهر تو و ترس از گذشته خود.

یعنی خدایا بدیهای من آنقدر زیاد است که از مهر تو فزون شود؟ حاشا! حاشا! آنقدر بزرگی که....

خدایا! من هیچ نیستم . اما یک چیز دارم که به آن افتخار می کنم. چیزی که باعث می شود هزگز نهراسم . این که بنده توام.

خدایا! تو مولای منی! شکایتهایم به سوی توست.

خدایا! من مولایی چون تو دارم .چرا باید غم بخورم؟

خدایا! رحمتت را بار دیگر بر من بچشان.

خدایا! لحظه ای نور امید بر دلم می تابانی و لحظه ای مرا از کردار خود به وحشت می اندازی.

خدایا لحظه ای مهرت در دلم جلوه گر می شود و زمانی قهرت.

خدایا! قهرت را تا بحال ندیده ام. چنان کن همواره مهرت را ببینم.

بنده ات را ببخشا که هر که هست بنده توست.هرچه هست بنده توست و تورا مولا صدا می کند. جز تو که را دارم؟ مرا رها نکن. رهایم مکن!
 

artadokht

New Member
ارسال ها
224
لایک ها
47
امتیاز
0
#7
یک نامه از خدا ...

امروز صبح که از خواب بيدار شدي،نگاهت مي کردم؛و اميدوار بودم که با من حرف بزني،حتي براي چند کلمه،نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي که ديروز در زندگي ات افتاد،از من تشکر کني.اما متوجه شدم که خيلي مشغولي،مشغول انتخاب لباسي که مي خواستي بپوشي.وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي دويدي تا حاضر شوي فکر مي کردم چند دقيقه اي وقت داري که بايستي و به من بگويي:سلام؛اما تو خيلي مشغول بودي.


يک بار مجبور شدي منتظر بشوي و براي مدت يک ربع کاري نداشتي جز آنکه روي يک صندلي بنشيني. بعد ديدمت که از جا پريدي.خيال کردم مي خواهي با من صحبت کني؛اما به طرف تلفن دويدي و در عوض به دوستت تلفن کردي تا از آخرين شايعات با خبر شوي. تمام روز با صبوري منتظر بودم.با اونهمه کارهاي مختلف گمان مي کنم که اصلاً وقت نداشتي با من حرف بزني.


متوجه شدم قبل از نهار هي دور و برت را نگاه مي کني،شايد چون خجالت مي کشيدي که با من حرف بزني،سرت را به سوي من خم نکردي. تو به خانه رفتي و به نظر مي رسيد که هنوز خيلي کارها براي انجام دادن داري.


بعد از انجام دادن چند کار،تلويزيون را روشن کردي.در آن چيزهاي زيادي نشان مي دهند و تو هر روز مدت زيادي از روزت را جلوي آن مي گذراني؛ در حالي که درباره هيچ چيز فکر نمي کني و فقط از برنامه هايش لذت مي بري...باز هم صبورانه انتظارت را کشيدم و تو در حالي که تلويزيون را نگاه مي کردي،شام خوردي؛ و باز هم با من صحبت نکردي.


موقع خواب...،فکر مي کنم خيلي خسته بودي. بعد از آن که به اعضاي خوانواده ات شب به خير گفتي ، به رختخواب رفتي و فوراً به خواب رفتي.اشکالي ندارد.احتمالاً متوجه نشدي که من هميشه در کنارت و براي کمک به تو آماده ام. من صبورم،بيش از آنچه تو فکرش را مي کني.حتي دلم مي خواهد يادت بدهم که تو چطور با ديگران صبور باشي.


من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر يک سر تکان دادن،دعا،فکر،يا گوشه اي از قلبت که متشکر باشد.خيلي سخت است که يک مکالمه يک طرفه داشته باشي.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به اميد آنکه شايد امروز کمي هم به من وقت بدهي.

هنوز هم دوستت دارم. روز خوبي داشته باشي...


از طرف...دوست و دوستدارت:خدا
 

20_sorour

New Member
ارسال ها
84
لایک ها
13
امتیاز
0
#8
واقعا زیبا بودن بچه ها دستتون درد نکن... :twisted:
 

miladkvr

New Member
ارسال ها
375
لایک ها
841
امتیاز
0
#9
طناب یا خدا!!!!!

به نام خدایی که در همین نزدیکیهاست.

کوهنوردی می‌خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت. همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه ی رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است.
ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود. و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد:
" خدایا کمکم کن"
ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:
" از من چه می خواهی؟ "
- ای خدا نجاتم بده!
- واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
- البته که باور دارم.
- اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است را پاره کن!
.... یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.
چند روز بعد در خبرها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود.
او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!


بهتر است کمی بیندیشیم.......ما کدام را انتخاب کرده ایم؟؟؟..........به راستی طناب را انتخاب کرده ایم یا خدا را

پیروز و کامیاب باشید. :twisted:
 

neda_h_z

New Member
ارسال ها
56
لایک ها
1
امتیاز
0
#10
baazy vaghta khoda badjoor maashogheah yany ensan ro az yad mibareeeeeeeee
 

hcaebbb

New Member
ارسال ها
204
لایک ها
3
امتیاز
0
#11
ولي من فكر مي كنم خدامارو فراموش نمي كنه اين ماايم كه فراموشش مي كنيم
خدا هميشه يه پله بالاتر از ماست نه براي انكه اون خداست وما بنده نه...
بلكه براي اينكه دستمونو بگيره وبالا ببره
 

kavosh

New Member
ارسال ها
396
لایک ها
75
امتیاز
0
#12
ساده با تو

من بلد نیستم متن ادبی بنویسم!
خدا جون؛
خیلی ارادت دارم؛
هوای منو هم داشته باش!

همین!
 

ghsh

New Member
ارسال ها
60
لایک ها
53
امتیاز
0
#13
خداوندا آرامشی به ما عطا فرما تا بپذیریم آنچه را که نمی توانیم تغییر دهیم...

قدرتی عطا فرما تا تغییر دهیم آنچه را که می توانیم...

و دانشی عطا فرما تا فرق این دو را درک کنیم....
 

SOMEONE

New Member
ارسال ها
158
لایک ها
5
امتیاز
0
#14
خدا جونم سلام يه سلام از ته ته اين دل تنهام ،از ته ته دلتنگيهام ،از ته ته نااميدي هام ،از ته ته قلب شكستم ...

خداي من اي تنهاترين همدم بي كسي هام ،اي اميد نااميدي هام ،اي فريادرس سكوت هام،اي تنها دارايي ارزشمندم...

خداي من خيلي دوست دارم .خودت ميدوني كه صبرم تموم شده ،ديگه تحمل خيلي چيزهارو كه ازمن بهتر ميدوني ندارم ،ديگه نميتونم نميدونم ...
مگه خودت نگفتي همه آدماي بد و بديهاشونو بسپرين به من...خودم مجازاتشون ميكنم؟ولي چرا اينقدر دير؟چرا اين همه فرصت ؟
خدايا خودت مي بيني كه يه بي معرفت يه از تو بي خبر يه ... چطور داره عليه من توطئه ميكنه و من ... من... خدايا من سكوت كردم من حتي ازخودم دفاع نكردم چون ترسيدم نكن0.000000000001 درصد حق با اون باشه و اونوقت من آبروشو ريخته باشم و مورد خشم تو قرار بگيرم اما اون با وجود ناحقيش نادرستيش همه ي بديهاش آبروي منو برده و ميبره؟خدايا تا كي ميخواي بهش فرصت بدي؟تا وقتي كه با دروغاي اون باتهمتاش همه رو ازم برونه؟خدايا به تنگ اومدم.ولي نه.بازم هيچي نميگموصبرميكنم تا يه روزي به سزاش به حقش برسوني...
خدايا تو كه از گريه هاي يواشكي يكي مثل من نميگذري؟كاش آدما گوش شنيدن حرفاتو داشتن تا بهشون ميگفتي اون بامن چه كرد و من با اون چه!
كاش ميشد حقيقتو تو كه تنها شاهدمي بگي كاش ميشد...

خدايا حتي اگه حقمو اين دنيا نگيري حتي اگه گريه هام يادت بره حتي اگه فراموشم كني من دوستت دارم من به يادتم من ...من فقط تو رو دارم...
 
بالا