چراغ راهنمای آبی

tanaz19

New Member
ارسال ها
452
لایک ها
358
امتیاز
0
#1
روزی برای چراغ راهنمای میدان کلیسای جامع در شهر میلان اتفاق عجیبی افتاد. یکهو همه ی روشنایی های چراغ راهنما به رنگ آبی در آمد و مردم نمیدانستند چه کنند؟ از همه ی چشم های چراغ راهنما فقط نور آبی می تراوید ,آن هم چنان آبی ای که هرگز حتی بر آسمان میلان هم دیده نشده بود . پیاده ها حیران بودند که چه کنند؟ رانندگان ماشین ها از روی خشم بوق می زدند ,موتور سیکلت سواران با صدای مهیبی موتورهایشان را به غرش واداشته بودند و عابران چاق و متشخص با عصبانیت بر سر چراغ راهنما داد میزدند : مگر نمیدانی من چه کسی هستم؟!
بذله گو ها لطیفه می ساختند و شوخی ها تند وتیز بود:
-رنگ سبز؟ سبزی را ثروتمندان خورده اند !لابد ییلاق های بیشتری در خارج از شهر لازم داشته اند!
-وقرمز ؟ قرمز رفته که ماهی های دور فواره را در حوضچه رنگ کند!
-اما میدانی با زرد چه کرده اند؟ آن را به روغن زیتون افزوده اند!
سر انجام مامور راهنمایی پیدایش شد . وسط چهار راه ایستاد و رفت و آمدها را رو به راه کرد. مامور دیگری سر رسید و به طرف صفحه ی تقسیم رفت و چراغ راهنما را باز کردتا آن را برای تعمیر ببرد.

چراغ راهنما برای آخرین بار موفق شد با چشمان آبی خود فکر کند که:
((بینواها!من که به آنها علامت دادم :"راهِ آسمان باز است." اگر آنها منظور مرا می فهمیدند حالا همگی می توانستند آزادانه پرواز کنند! و اگر می فهمیدند , به راستی آیا شجاعت برای آنها کافی نبود؟))


از کتاب بنفشه ای در قطب نوشته ی جانی روداری
 
بالا