ارسال ها
1,240
لایک ها
2,256
امتیاز
0
#1
علم هر لحظه با شتابی فزاینده به پيش میرود و بر سر راه خود، همة شكل های دیگر
کوشش بشری را میروبد. لزومی ندارد انسان دانشمند باشد تا از مسير این پيشرفت آگاه
گردد. دنيایی که گروه همسالان من، در آن به عنوان بزرگسالان خواهند زیست، باز هم بيشتر
از این، دگرگون خواهد شد. در این پيشرفت، دانشمندان با مرض نهایی یعنی "پيری" درگير
خواهند بود. دانشمندان، بدون آن که بر جنبه های منفی کارهای خود در سياره ما نظر داشته
باشند، بيش از این نمیتوانند به راه "پيشرفت علمی" ادامه بدهند. ما به نسل جدیدی از
دانشمند– فيلسوف نياز داریم. چرا دانشمند بشوم؟ زیرا احساس میآنم که تنها در مقام یك
دانشمند میتوانم به درك آن وحدتی بپردازم که خود بخش بینهایت کوچكی از آن هستم و
به یافتن نقشی در یاری دادن به حفاظت آن اميدوار باشم. فراسوی آن نقطه، جایی که
فهميدن شكست میخورد، تنها در مقام یك دانشمند است آه میتوانم در برابر آن یگانگی در
احترامی راستين بر پا ایستم.

امروز، به نظر میرسد که علم هر لحظه با شتابی فزاینده به پيش میرود و بر سر راه خود،
همة شكل های دیگر کوشش بشری را میروبد. لزومی ندارد انسان دانشمند باشد تا از
مسير این پيشرفت آگاه گردد. چندين سال پيش ماشين حساب جيبی ابزاری جادویی جلوه
میکرد ولی امروز هر کودك دبستانی یكی از آنها را به همراه خود دارد. سال ها پيش هنوز
ریشه کنی مطلق آبله، رویای پزشكان متخصص پيشگيری بود و اتوموبيلی که واقعا بدون
دخالت دست بشر ساخته شود کابوس شبانة هر کارگر! با این همه، این هر دو پدیدار شده و
تحقق یافته اند. چند دهه پيش از این، قدرت کنونی ما در دستكاری در توليد یك یاخته، تنها
موضوع داستانی تخيلی از « دنيای جدید شجاع » میتوانست به عنوان فصلی مكمل بر کتاب
آلدوش هاکسلی به تصور در آید.
دنيایی که گروه همسالان من، در آن به عنوان بزرگسالان خواهند زیست، باز هم بيشتر از این
دگرگون خواهد شد. در این پيشرفت، بيماریها از صفحه کتابهای درسی پزشكی ناپدید
خواهند شد و دانشمندان با مرض نهایی یعنی "پيری" درگير خواهند بود. در آن زمان، بدون
تردید، علم ژنتيك قدرت فنی آن را به دست خواهد آورد تا ساخت جنين را در رحم تغيير دهد.
در حقيقت شاید خود رحم به عنوان نخستين گاهواره نسل آینده نيز غير قابل اطمينان به
حساب آید و با لوله آزمایش جایگزین شود!
چرا دانشمند بشوم؟
برای پاسخ دادن به این پرسش در عملی ترین سطح، باید گفته شود که معرفت علمی برای
فهم دنيای فردا آنچنان اساسی است که، مثلا، آشنایی با زبان انگليسی برای کسی که در
نظر دارد بقيه زندگی خود را در لندن بگذراند. علم با نيروهایی که فراسوی فهم فرد عادی
است، همه زندگی ما را در اختيار خواهد گرفت. اگر جامعه ما بخواهد به معنای واقعی کلمه
دموکراتيك باقی بماند، همه ما باید دانشمند بشویم. آموزش الفبای علم همچون آموزش
الفبای زبان مادری باید جزئی اساسی از آموزش عمومی باشد. مدتهاست که علم از
آزمایشگاهها به در آمده و مانند موج خروشان سيلاب، به گوشه و آنار اتاقهای نشيمن ما
سرك میکشد.
اما با سواد شدن در علم همانند دانشمند شدن به معنای ویژه آن نيست. چرا دانشمند
بشوم؟ گمان میکنم برای هر فرد داوطلب پاسخ به اين سؤال، باید به گونهای که برای من
بوده است، مشخص باشد. به نظر میرسد که علم، شتاب یافته و بر پا ایستاده است و در
خطر آن قرار گرفته که به نيرویی کور تبدیل شود. علم و در تحليل نهایی خود دانشمند باید به
پيرامونها بنگرد و ببيند. تنها آزمایش یا نمونهای که ساخته میشود، مهم نيست. جامعه
بيش از این نمیتواند این گونه بیگناهی را بر علم ببخشد. آنچه امروز اهميت دارد، کاربرد
جهانی و دورنمای تاریخی علم نيز هست.
آن گونه که من میبينم، علم امروز، به خاطر این همه شتاب، احساس درونی جهت داشتن
را ندارد. دورنمایی از ميانه غایب است و شاید این دورنمای گذشته باشد، دورنمای آن سال-
های طولانی که در طول آن خود را از شکلهای نخستين بيرون کشيد و ابزاری شد برای یك
ویليام شكسپير، یك لودویگ بتهوون، یك آلبرت اینشتين. اگر دانشمند باید مذهبی داشته
باشد، به یقين دستاورد آن، معبد مناسبی برای عبادت است. با وجود این، اگر همه آثار علم
را قضاوت کنيم، دقيقا همين دستاورد است که خطر ویران کردن آن در کمين علم است.
دانشمندان بدون آن که بر جنبه های منفی کارهای خود در سياره ما نظر داشته باشند بيش
از این نمیتوانند به راه "پيشرفت علمی" ادامه بدهند. ما به نسل جدیدی از دانشمند–
فيلسوف نياز داریم. انسان تاکنون هم در فراسوی آنچه دارد زیسته است. او برای خویشتن
تمدنی مواج بر دریایی از نفت ساخته آه با سرعت در حال خشك شدن است. پيشرفت و
رشدی که ما با آن زنده ایم منابعی را که بدان متكی هستيم نابود میکند. تمدن ما در خطر
نابود ساختن تعادل طبيعت است. اثر حاکميت جابرانة انسان از استراتوسفر و فراسوی آن تا
لایه های درونی زمين احساس میشود.
آزاد شده از حاکميت جابرانة طبيعت.نسل ما به گونهای نا متعادل از طبيعت بهره گرفته است،
زیرا ما از حاآميت جابرانه طبيعت رها شده ایم. این خود نتيجه پيشرفت علمی است. حال بر
عکس این حاکميت جابرانة انسان بر طبيعت است که به عنوان عامل تعيين کننده محسوب
میشود.
گاز کربنيك حاصل از سوختن سوختهای آلی، لایه ای در بالای جو پدید آورده است که به
موقع خود میتواند "اثر گلخانهای" را که بسيار ترس آور است ایجاد کند. در صورت بروز این اثر،
گرما نخواهد توانست از سيارهء ما بگریزد و گرمای متراکم، زمين را غير قابل زیست خواهد
ساخت. به گمان گروه بسياری، کاربرد افشانه ها، لایة اوزون جو را از بين میبرد، لایه ای که
وظيفة آن دور نگه داشتن تابشهای زیان آور از زمين است. گرچه اینك مقررات و قوانينی این
خطر را اندکی کم کرده است، اما ممكن است آسيب غير قابل جبران تاکنون رخ داده باشد.
دنيای پيشرفته، سوخت، به ویژه نفت را به درجهای حریصانه بلعيده است، طوری که پس از
دو یا سه نسل بشر، همة ذخيرة سوختهای فسيلی زمين که طبيعت در طول ميليونها
سال ذخيره کرده بود، به پایان خواهد رسيد. همه اینها، قبل از یافتن منبع انرژی بی خطر
صورت پذیرفته است. در این زمينه، مثل بسياری موارد دیگر، انسان مغرب زمينی در مجموع
شبيه یك ملوان مست رفتار کرده است. بدتر از آن، با این کار عملا گفتهایم که وقتی امروز
میتوانيم به اتومبيلهایمان سوار شویم، اهميت نمیدهيم که فرزندان و نوههایمان فردا
گرسنگی بكشند، یا تا سر حد مرگ یخ بزنند و یا خود را با راکتورهای هستهای منفجر کنند!
آیا این دورنمای گذشته، انحراف کامل ما را در دورنمای آینده زندگی نشان نمیدهد؟
ما با واژگون کردن زنجيره های غذایی، بیقيدانه در هرم تعادل سلسله حيوانات دخالت کرده ایم.
کاربرد د.د.ت به عنوان حشره کش، مثالی از این حالت است. د.د.ت در امریكا برای کشتن
سوسكهایی که مرض گوزن هلندی را منتشر میکردند به کار برده شد. زمين آن را در خاك
جذب کرد و سپس توسط کرمها بالا آمد. چون این ماده سمی حالت فزایندگی دارد و در
پسمانده های چرب ذخيره میشود، پرندگانی که کرمها را خوردند، پس از آنکه سم تا حد
مرگ آور زیاد شد، صد-صد و هزار-هزار از بين رفتند. مثال دیگر با آور ماندن ما در برابر رابطة
علت و معلولی، پس از جنگل زدایی مناطق استوایی برای کشاورزان پيش آمد. این فرایند
شرایطی فراهم آورد که برای مگس تسه تسه مطلوب بود. بر اثر آن تكثير شد و شيوع بيماری
خواب را گسترش داد.
میتوان تا سر حد ملال آوری به آوردن مثالهایی از این قبيل ادامه داد. گرایش آشكار نوع بشر
به خرابكاری، دانسته یا ندانسته که به کمك ابزارهای محصول علم، ميليونها بار گسترش
یافته است، نه تنها طبيعت، بلكه خود او را نيز به فاجعه تهدید میآند. در حقيقت نابود سازی
انسان اندیشه ورز یا اشرف مخلوقات به دست خودش، در صورت بروز، پدیدهای طبيعی خواهد
بود. این خود مثالی از وجود شير اطمينانی است که طبيعت در درون خود آفریده است.
به DNA چنين موردی ممكن است به صورت زیر بروز آند. سازوکار عمومی توليد مثل مولكول
بدنی را که در آن DNA عنوان "ژن خودخواه" شناخته شده است. منظور این است که مولكول
زندگی میکند برای توليد مثل خود تا آخرین حد ممكن به کار میبرد و بدین ترتيب قدرت می-
گيرد. معمولا، این ژن خودخواه، تا وقتی که در "داخل طبيعت"، عمل میکند، بدون آنکه، مالك
ابزار خارجی باشد، کاملا بی ضرر است.
از سوی دیگر، انسان هوشياری را تكامل بخشيده و تكنولوژی را پدید آورده است. بنابراین به
"خارج از طبيعت" گام نهاده است. با آمك تكنولوژی، ژن خودخواه او به گونهای غير طبيعی
قدرتمند شده است. از آنجا که انسان قادر است با ویرانگری بر ميزبان خود یعنی زمين آسيب
برساند، میتوان او را سرطانی تكامل یافتنی تصور کرد.
میتوان گفت که با دریافت قدرت بیکرانی که علم به دستمان سپرده است، به گونه ای
اجتناب ناپذیر دانه های نابودی خود را میکاریم. چه هر موجودی که تا آن حد بر زمين حاکم
شود که موجودیت همزیستانش را به خطر اندازد، محكوم به خود ویرانگری است، تا آنکه
شير اطمينان طبيعت باز شود. همان طور که سرطان خود را با کشتن ميزبانش نابود میکند،
انسان نيز خود را از طریق خراب کردن منابعی که وی برای زندگی بدان نياز دارد، به خطر می-
اندازد.
برای روبرو شدن با این جنبة اهریمنی آینده، باید نمونه جدیدی از دانشمندان ظهور کنند.
متخصصی که خود را به علم محض محدود نمی آند و آگاه است که برتر از همه چيز، علم
نيازمند جهت یابی اخلاقی است. در این زمان دانشمند شدن دریافت وحشتناکترین هشداری
است که نوع بشر تاکنون با آن روبرو بوده است. زیرا راه همچنان رو به پيش است. برای
انسان مقدور نيست که به اقتصاد روستایی زمان پيش از تكنولوژی برگردد. ما زمان درازی
است که از آن دوران گذشته ایم، نه تنها چنين راهی از نظر سياسی غيرممكن است، بلكه
نتيجه آن گگرسنی کشيدن جمعی جمعيت افزایش یافته سياره ما خواهد بود. چه کسی ميل
خواهد داشت که از معالجة سرطان روی بگرداند؟ این نيز علم است.

همه چيز به فرد دانشمند بستگی خواهد داشت، به احساس هدف داشتن، کيفيت تفكر و
وسعت تربيت و نظرگاه او. به نظر میرسد که، با استثناهایی، دانشمندان تاکنون قانع بوده اند
که نقش آجرسازان را در معبد اجتماع بپذیرند. امروز دیگر نمیتوان به داوطلبان دانشمند شدن
این نقش ساده را تحميل کرد. ما باید بياموزیم که معمار هم باشيم.
این بدان معنی است که به اخلاق تمسک کنيم و به سراهای فلسفه، که زمانی عالیترین
آرمان انسان به شمار می آمد، وارد شویم. یك فيلسوف را میتوان یك دانشمند مابعدالطبيعه
تعریف آرد، یعنی کسی که با حقيقت مطلق سر و کار دارد. آیا دانشمند بودن به مفهوم
جستجو برای بررسی حقيقت تا نهایت آن نمیتواند باشد؟
امروزه، فلسفه به سوی بخش "هنری" آموختنیها رانده شده است. در نتيجه، در بسياری
موارد، گمان میرود که دانشمند به شكلی غير قابل تغيير، موجودی بی احساس و "آدم آهنی
گونه" است که برای خلاقيت ظرفيت کمی دارد. هيچ ارجی به زیبایی نمینهد و در حقيقت
کاملا ناتوان است که چيزی جز آزمایشها، نمودارها و معادلات ریاضی را تحسين کند.
با وجود این، وقتی جيمز واتسون و فرانسيس کریك دو زیست شيميدانی که نخستين بار DNA ساختار
را تعيين و مدل آن را تكميل کردند، میگفتند: "آنقدر زیباست که باید راست
باشد!" علم در اصل مطالعه زیبایی است، زیبایی طبيعت، زیبایی که آدمی در هر چيز
"متناسب" میبيند. علم در جوهر خود نظامی آفریننده است. آفرینندگی جز آن جهش فكری
که دانشمند با آن فرضيه ای را میسازد تا پدیده معينی را تشریح کند، چه میتواند باشد.
دانشمند سپس با رنج فراوان آزمایشهایی را طرح میکند که فرضيه را ثابت کند.
یونانيان باستان، وسوسه گران روش علمی و شاهدان سپيده دم مه آلود علم، بين علم و
فلسفه هيچ مانعی تشخيص نمیدادند. در حقيقت، مغزهایی مانند فيثاغورس و لوکرتيوس
دریافتند که دو درس در هم بافته شده اند و به بهترین وجه میتوان هر دو را یكی به شمار
آورد. از آنجا که علم و فلسفه هر دو با حقيقت سروکار دارند، نابخردانه است اگر فكر کنيم که
کلياتی از هم جدا هستند. مشكل خواهد بود که آدمی علم زیست شناسی را مطالعه کند و
در شگفت نباشد که چرا انسان روی زمين است و یا در حقيقت آن مسئله اساسی را در
رابطه با موجودیت انسان از خود نپرسد. با وجود این و به رغم همه اینها، هنوز فراوان می-
توان انسان های جوان با مغزهای درجه اول را یافت که از علم به دور رانده شده اند، زیرا این
افسانه وجود دارد که علم، در مقایسه با هنر تا حدی درس پایين تری است.
برای من، علم و فلسفه در یك اندیشه، یعنی یگانگی عروج میکنند. در اکتشافات علمی
بارها زمينة یگانگی را مییابيم. گفته میشود آه کاینات از یگانگی ضربه ای بزرگ ریشه
گرفته است. اینشتين، با دیدن همة ارزشها از نظر تسبی، نشان داد که ماده و انرژی قابل
تبدیل به یكدیگرند. زمينة پزشكی اعصاب اینك بر این بنياد است آه فرایندهای تفكر تنها
روحی نيستند که فارغ از ماده و انرژی باشند، بلكه بر پایه واکنش های پيچيدة الكتروشيمی
قرار دارند. هنگامی که مرگ فرا میرسد پروتئين های ما، در خاك، بندبند از هم جدا میشوند،
به گونهای که اجزای منفرد ترکيبات نيتروژنی آنان میتواند جذب شود و پارهای از بدن موجود
زندة دیگری گردد. میتوان تا بینهایت ادامه داد. "آن قدر زیباست که باید درست باشد!" وقتی
کسی این زیبایی را "کامل" یعی نه فقط به عنوان یك پدیدة علمی، بلكه به عنوان یك جنبه از
حقيقت مطلق، تجربه کرد، چگونه جرأت خواهد داشت که شریك نابودی آن شود؟
چرا دانشمند بشوم؟ زیرا احساس میکنم که تنها در مقام یك دانشمند میتوانم به درك آن
وحدتی بپردازم که خود بخش بینهایت کوچكی از آنم و به یافتن نقشی در یاری دادن به
حفاظت آن اميدوار باشم. فراسوی آن نقطه، جایی که فهميدن شكست میخورد، تنها در
مقام یك دانشمند است که میتوانم در برابر آن یگانگی در احترامی راستين بر پا ایستم.
(به قلم یک نوجوان 15 ساله اهل لندن)
به نقل از آرشيو دورههای قديمی مجله دانشمند به مدير مسئولی و New Scientist : منبع
سردبيری علی ميرزايی
 
بالا