گاهي قواعد رابشكن!!!!!!!!!!

tanaz

New Member
ارسال ها
62
لایک ها
27
امتیاز
0
#1
هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم، به ياد ويلان مي‌افتم ...

ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت و جيبش پر مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن ...

روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت، به‌راحتي مي‌شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي‌کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش...

من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟

هيچ وقت يادم نمي‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟

گفتم نه

گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !

گفت: اصلا عاشق بودي؟

گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!!

ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....

حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله‌اي را گفت. جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد.

ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني

هر 60 ثانيه اي رو كه با عصبانيت، ناراحتي و يا ديوانگي بگذراني، از دست دادن يك دقيقه از خوشبختي است كه ديگر به تو باز نميگردد
زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن، سريع فراموش كن، به آرامي ببوس، واقعاً عاشق باش، بدون محدوديت بخند، و هيچ چيزي كه باعث خنده ات ميگردد را رد نكن
 

ali72

New Member
ارسال ها
23
لایک ها
0
امتیاز
0
#2
نوع اندیشه ی ویلیام اون طوری هر کی واسه خودش افکاری داره که با اون زندگی می کنه دلیلی نداره به نوع استدلال هایی که ویلیام می کنه شاید به نظر بعضی عمیق و بعضی پوچه گوش کرد یا بهتر بگم عمل کرد هر کی قواعد خودشو داره ...
 

m-s

New Member
ارسال ها
577
لایک ها
129
امتیاز
0
#3
جالب بود!!ممنون
اما نمیشه همیشه بدون قواعد زندگی کرد
زندگی خودش یه قاعده هست

شاید شکستن قواعد برای ما لذت بخش باشه،اما بدون شک اطرافیانمونو اذیت میکنه
 

mahoo2020

New Member
ارسال ها
93
لایک ها
27
امتیاز
0
#5
m-s گفت
جالب بود!!ممنون
اما نمیشه همیشه بدون قواعد زندگی کرد
زندگی خودش یه قاعده هست

شاید شکستن قواعد برای ما لذت بخش باشه،اما بدون شک اطرافیانمونو اذیت میکنه
منم باتون موافقم گاهی شکستن قوانین موجب آسیب به خودمون و دیگران میشه

ما خودمون دوست نداریم کسی در برابر ما قانون شکنی بکنه اما اگه دقت کرده باشیم

اکثر مواقع داریم قوانین را زیر پا میذاریم
 
ارسال ها
344
لایک ها
600
امتیاز
0
#7
خب گاهی واسه زندگی کردن مجبوره آدم یه سری قواعد را زیر پا بذاره...!
درست تر میشه واسه درست زندگی کردن!!!
 

m-s

New Member
ارسال ها
577
لایک ها
129
امتیاز
0
#8
خب گاهی به اشتباه فکر میکنه داره همه چی رو درست میکنه!!!اما...
 
ارسال ها
344
لایک ها
600
امتیاز
0
#9
درس میگی!
ولی خب اگه قرار بود بدونه چی درسته چه اشتباه هیچ وقت قوانین اشباهی هم بوجود نمیومد که بخوایم زیر پاش بذاریم
 

nasim74

New Member
ارسال ها
54
لایک ها
5
امتیاز
0
#10
مااز موقعی که پامونو به این کره خاکی میزاریم،خواسته یا نا خواسته یه سری قواعد رو یادمیگیریم،ولی به نطر من زندگی کردن یعنی اینکه دل به دریا بزنی و به استقبال دردسر بری،چیزهای ناشناخته رو کشف کنی،کره ای رو که خدا تو رو رو اون قرار داده خوب نگاه کنی،چیزی جدید رو تجربه کنی و کلا به استقال دردسر بری.اگه بخوای مث بقیه زندگی کنی تو هم میشه یکی مثل اونا!
من باور دارم زندگی مجموعه ای از«قدر فرصت ندانستن» هاست.خیلی چیزاهایی که خیال می کنیم مربوط به شانس است ربطی به بخت و اقبال ندارد.در عوض باید قدر زمانی را که داریم بدانیم و مسئولیت آینده مان را بپذیریم و سعی کنیم چیزهایی رو که دیگران نمی بینند ببینیم و بجوییم._لوئیز گریزارد
 
بالا