- ارسال ها
- 375
- لایک ها
- 693
- امتیاز
- 0
گزيده نکات فلسفهي سال سوم
فلسفه چيست؟ (1)
1- فلسفه معرَّب «فيلوسوفيا» بهمعناي «دوستداري دانايي»
(فيلو: دوستداري / سوفيا: دانايي)
2- «فيثاغورث» اولين کسي بود که خود را فيلسوفوس (فيلسوف) يعني دوستدار دانايي خواند.
3- «سوفيستها»: پيش از سقراط پديد آمدند و ادارک انسان را مقياس حقيقت ميگرفتند (يعني هرکس هرچه بپندارد و تخيل کند، براي او حقيقت است) و در استدلالهاي خود «مغالطه» ميکردند.
4- سقراط به علت «تواضع و فروتني» و يا شايد براي هم رديف نشدن با سوفيستها، مايل نبود او را سوفيست يا دانشمند بنامند.
5- ارسطو: اعجاب و حيرت است که نخستين انديشمندان و مردم امروز را به بحثهاي فلسفي کشانيده است.
مباني فلسفي علوم طبيعي:
1- واقعيت داشتن جهان
2- قابل شناخت بودن طبيعت
3- درستي روش تجربه و آزمايش (مبناي اعتماد انديشمندان به علوم تحربي است.)
4- يکسان عمل کردن طبيعت (يکي از فرضهاي اوليه و مقدماتي است که همهي دانشمندان در علوم تجربي آن را پذيرفتهاند و منجر به پيدايش قوانين کلي و قابل تعميم ميشود.)
5- تبعيت همهي موجودات از اصل عليّت (در پرتو قاعدهي عليت است که تمام تحقيقات علمي معنا پيدا ميکند.)
نکته: قاعدهي عليت نزد همهي دانشمندان پذيرفته شده است و همهي قوانين علمي بر پايهي آن بنا شده است.
فلسفه چيست؟ (2)
در فلسفه و علوم انساني از ماهيت و حقيقت آدمي سخن به ميان ميآيد که اثبات آن از راههاي علمي و تجربي ممکن نيست.
1- فلسفه و روانشناسي: بحث «شناخت» مشترک بين فلسفه و روانشناسي است و در آن سخن از حققيت ذهن آدمي و قواعد آن در شناخت عالم خارج است.
2- فلسفه و جامعهشناسي: به دو مسئلهي مهم اشاره دارد:
الف) اصالت فرد و اصالت جامعه
ب) انسان و پايگاه طبقاتي او: به مکتب مارکسيسم اشاره دارد که انسان را مانند يک قطعه موم فرض ميکند که در دست شرايط اجتماعي و اقتصادي زمانهي خود، شکل ميگيرد.
3- فلسفه و علم سياست: يکي از مسائل مهم آن، اين است که حکومت بر مردم حق چه کساني است؟
به نظر مارکسيسم: از آنِ طبقهبندي «پرولتاريا» يا طبقهي «کارگر» است.
به نظر جامعهشناسان غربي: از آنِ «اکثريت مردم» است.
در اسلام: از آنِ «خداوند» است.
4- فلسفه و علم اخلاق: در اخلاق، همه صحبت از خوبي و بدي و بايد و نبايد است و … در «فلسفهي علم اخلاق»، سخت از اين است که چرا آدمي بايد راستگو و درستکار باشد؟ آيا ارزشهاي اخلاقي نسبياند يا مطلق و …
5- فلسفه و هنر: پاسخ به پرسشهايي نظير حقيقت زيبايي چيست؟ آيا همهي مردم در نگاه به اشيا و امور، زيبايي آنها را درک ميکنند؟ و … محتاج به «تبيين عقلاني» است و جاي آنها در «فلسفهي هنر» است.
6- فلسفه و علم حقوق: يکي از مسائل اساسي علم حقوق: جرم چيست؟ چه کسي بايد براي مجازات مجرمان قانون وضع کند؟ اگر اعتقاد به روح و فطرت و ارادهي آزاد براي آدمي باشيم و يا اينکه انسان را مجبور و تابع شرايط بدانيم، نظرمان متفاوت خواهد بود و اينها محتاج «تبيين عقلاني»اند و ما را به سمت رابطهي فلسفه و علم حقوق ميکشاند.
فلسفه چيست؟ (3)
اشياء و موجودات در خصوصيات گوناگون با هم فرق دارند، اين خصوصيت که باعث تفاوت موجودات ميشود، همان «ماهيت» و «چيستي» آنهاست و اشياء در يک چيز شريکند و آن اين است که «وجود دارند» و «هستند».
مسائل فلسفهي اولي:
علت و معلول/ چيستي و هستي / وحدت و کثرت و …
اگر «کثرت» نباشد، نميتوانيم اشياء را از يکديگر تميز دهيم.
اگر «وحدت» نباشد، نميتوانيم مشابهتها و هماننديهاي اشيا را تشخيص دهيم.
«هستي و وجود» حقيقيترين و اصليترين مبنايي است که همهي خصوصيات اشياء به آن بازميگردد و هستي شناسي يا مابعدالطبيعه، شناخت احکام مطلق وجود است.
آغاز فلسفه:
نخستين قطعههاي فلسفي از يونان باستان به يادگار مانده و زادگاه فلسفهي يوناني بخشي از سرزمين يونان باستان واقع در غرب آسياي صغير است که «ايونيا» نام دارد.
سوفيستها يا سوفسطائيان:
1- آموزش و عقيده معيني نداشتند.
2- روش آنها در تاريخ فلسفه بسيار موثر بود.
3- بحثهاي استدلالي را گسترش دادند.
4- باعث توجه دانشمندان به منطق شدند.
5- منادي بياعتباري علم و انديشه بودند.
پروتاگوراس:
شعارش: «انسان معيار همه چيز است!»
اعتقادش: همه چيز نسبي و موقتي است و حقيقت به معناي دانشي پايدار هرگز به دست نميآيد.
حقيقت جنبهي خصوصي و شخصي دارد و هر کس هر چه بپندارد براي او حقيقت است.
گرگياس:
اولاً: هيچ چيز وجود ندارد.
ثانياً: به فرض وجود براي آدمي قابل شناخت نيست.
ثانياً: اگر قابل شناخت هم باشد، نميتوان آن را به ديگران تعليم داد.
در واقع گرگياس منادي «انکار حقيقت» بود.
سقراط:
بنيانگذار فلسفه بود که توانايي عقل انسان را به او شناسانيد و انسانها را به تأمل در نفس خويشتن دعوت کرد.
شهيد راه حکمت:
اتهام سقراط: خدايان را که همه به آنها اعتقاد دارند را انکار ميکند و از خدايي جديد سخن ميگويد و با افکار خود جوانان را گمراه ميسازد و آنها را از دين و آيين پدرانشان برميگرداند.
از نظر سقراط: داناترين آدميان، کسي است که «بداند که هيچ نميداند».
نمايندگان مردم در دادگاه هلياست:
نمايندي پيشهوران: آنيتوس / نماينده خطيبان و وکيلان: ليکون / نمايندهي شاعران : ملتوس
البته ملتوس سخنگوي متهمکنندگان سقراط نيز بود.
از نظر سقراط، «ترس» زماني رخ ميدهد که آدمي خود را نسبت به چيزي دانا ميپندارد درحاليکه نسبت به آن واقعاً دانا نيست يعني چيزي را که نميداند، گمان ميکند که ميداند.
جنبههاي پيام سقراط:
1- خودآگاهي: که افق جديدي را پيش روي هر جويندهي خکمت ميگشايد و «نميدانم» سقراط در واقع آواي خويشتنشناسي و درس آگاه شدن از گوهر تابناک انسانيت را که در درون هر انساني نهفته است، در تاريخ انديشهي بشر طنينانداز کرده است.
2- راه صحيح تفکر: هر چيزي از تعريف ثابتي برخوردار است و اگر به تعاريف اشياء برسيم به دانش درست و مطمئني دست پيدا کردهايم.
فلسفه چيست؟ (1)
1- فلسفه معرَّب «فيلوسوفيا» بهمعناي «دوستداري دانايي»
(فيلو: دوستداري / سوفيا: دانايي)
2- «فيثاغورث» اولين کسي بود که خود را فيلسوفوس (فيلسوف) يعني دوستدار دانايي خواند.
3- «سوفيستها»: پيش از سقراط پديد آمدند و ادارک انسان را مقياس حقيقت ميگرفتند (يعني هرکس هرچه بپندارد و تخيل کند، براي او حقيقت است) و در استدلالهاي خود «مغالطه» ميکردند.
4- سقراط به علت «تواضع و فروتني» و يا شايد براي هم رديف نشدن با سوفيستها، مايل نبود او را سوفيست يا دانشمند بنامند.
5- ارسطو: اعجاب و حيرت است که نخستين انديشمندان و مردم امروز را به بحثهاي فلسفي کشانيده است.
مباني فلسفي علوم طبيعي:
1- واقعيت داشتن جهان
2- قابل شناخت بودن طبيعت
3- درستي روش تجربه و آزمايش (مبناي اعتماد انديشمندان به علوم تحربي است.)
4- يکسان عمل کردن طبيعت (يکي از فرضهاي اوليه و مقدماتي است که همهي دانشمندان در علوم تجربي آن را پذيرفتهاند و منجر به پيدايش قوانين کلي و قابل تعميم ميشود.)
5- تبعيت همهي موجودات از اصل عليّت (در پرتو قاعدهي عليت است که تمام تحقيقات علمي معنا پيدا ميکند.)
نکته: قاعدهي عليت نزد همهي دانشمندان پذيرفته شده است و همهي قوانين علمي بر پايهي آن بنا شده است.
فلسفه چيست؟ (2)
در فلسفه و علوم انساني از ماهيت و حقيقت آدمي سخن به ميان ميآيد که اثبات آن از راههاي علمي و تجربي ممکن نيست.
1- فلسفه و روانشناسي: بحث «شناخت» مشترک بين فلسفه و روانشناسي است و در آن سخن از حققيت ذهن آدمي و قواعد آن در شناخت عالم خارج است.
2- فلسفه و جامعهشناسي: به دو مسئلهي مهم اشاره دارد:
الف) اصالت فرد و اصالت جامعه
ب) انسان و پايگاه طبقاتي او: به مکتب مارکسيسم اشاره دارد که انسان را مانند يک قطعه موم فرض ميکند که در دست شرايط اجتماعي و اقتصادي زمانهي خود، شکل ميگيرد.
3- فلسفه و علم سياست: يکي از مسائل مهم آن، اين است که حکومت بر مردم حق چه کساني است؟
به نظر مارکسيسم: از آنِ طبقهبندي «پرولتاريا» يا طبقهي «کارگر» است.
به نظر جامعهشناسان غربي: از آنِ «اکثريت مردم» است.
در اسلام: از آنِ «خداوند» است.
4- فلسفه و علم اخلاق: در اخلاق، همه صحبت از خوبي و بدي و بايد و نبايد است و … در «فلسفهي علم اخلاق»، سخت از اين است که چرا آدمي بايد راستگو و درستکار باشد؟ آيا ارزشهاي اخلاقي نسبياند يا مطلق و …
5- فلسفه و هنر: پاسخ به پرسشهايي نظير حقيقت زيبايي چيست؟ آيا همهي مردم در نگاه به اشيا و امور، زيبايي آنها را درک ميکنند؟ و … محتاج به «تبيين عقلاني» است و جاي آنها در «فلسفهي هنر» است.
6- فلسفه و علم حقوق: يکي از مسائل اساسي علم حقوق: جرم چيست؟ چه کسي بايد براي مجازات مجرمان قانون وضع کند؟ اگر اعتقاد به روح و فطرت و ارادهي آزاد براي آدمي باشيم و يا اينکه انسان را مجبور و تابع شرايط بدانيم، نظرمان متفاوت خواهد بود و اينها محتاج «تبيين عقلاني»اند و ما را به سمت رابطهي فلسفه و علم حقوق ميکشاند.
فلسفه چيست؟ (3)
اشياء و موجودات در خصوصيات گوناگون با هم فرق دارند، اين خصوصيت که باعث تفاوت موجودات ميشود، همان «ماهيت» و «چيستي» آنهاست و اشياء در يک چيز شريکند و آن اين است که «وجود دارند» و «هستند».
مسائل فلسفهي اولي:
علت و معلول/ چيستي و هستي / وحدت و کثرت و …
اگر «کثرت» نباشد، نميتوانيم اشياء را از يکديگر تميز دهيم.
اگر «وحدت» نباشد، نميتوانيم مشابهتها و هماننديهاي اشيا را تشخيص دهيم.
«هستي و وجود» حقيقيترين و اصليترين مبنايي است که همهي خصوصيات اشياء به آن بازميگردد و هستي شناسي يا مابعدالطبيعه، شناخت احکام مطلق وجود است.
آغاز فلسفه:
نخستين قطعههاي فلسفي از يونان باستان به يادگار مانده و زادگاه فلسفهي يوناني بخشي از سرزمين يونان باستان واقع در غرب آسياي صغير است که «ايونيا» نام دارد.
سوفيستها يا سوفسطائيان:
1- آموزش و عقيده معيني نداشتند.
2- روش آنها در تاريخ فلسفه بسيار موثر بود.
3- بحثهاي استدلالي را گسترش دادند.
4- باعث توجه دانشمندان به منطق شدند.
5- منادي بياعتباري علم و انديشه بودند.
پروتاگوراس:
شعارش: «انسان معيار همه چيز است!»
اعتقادش: همه چيز نسبي و موقتي است و حقيقت به معناي دانشي پايدار هرگز به دست نميآيد.
حقيقت جنبهي خصوصي و شخصي دارد و هر کس هر چه بپندارد براي او حقيقت است.
گرگياس:
اولاً: هيچ چيز وجود ندارد.
ثانياً: به فرض وجود براي آدمي قابل شناخت نيست.
ثانياً: اگر قابل شناخت هم باشد، نميتوان آن را به ديگران تعليم داد.
در واقع گرگياس منادي «انکار حقيقت» بود.
سقراط:
بنيانگذار فلسفه بود که توانايي عقل انسان را به او شناسانيد و انسانها را به تأمل در نفس خويشتن دعوت کرد.
شهيد راه حکمت:
اتهام سقراط: خدايان را که همه به آنها اعتقاد دارند را انکار ميکند و از خدايي جديد سخن ميگويد و با افکار خود جوانان را گمراه ميسازد و آنها را از دين و آيين پدرانشان برميگرداند.
از نظر سقراط: داناترين آدميان، کسي است که «بداند که هيچ نميداند».
نمايندگان مردم در دادگاه هلياست:
نمايندي پيشهوران: آنيتوس / نماينده خطيبان و وکيلان: ليکون / نمايندهي شاعران : ملتوس
البته ملتوس سخنگوي متهمکنندگان سقراط نيز بود.
از نظر سقراط، «ترس» زماني رخ ميدهد که آدمي خود را نسبت به چيزي دانا ميپندارد درحاليکه نسبت به آن واقعاً دانا نيست يعني چيزي را که نميداند، گمان ميکند که ميداند.
جنبههاي پيام سقراط:
1- خودآگاهي: که افق جديدي را پيش روي هر جويندهي خکمت ميگشايد و «نميدانم» سقراط در واقع آواي خويشتنشناسي و درس آگاه شدن از گوهر تابناک انسانيت را که در درون هر انساني نهفته است، در تاريخ انديشهي بشر طنينانداز کرده است.
2- راه صحيح تفکر: هر چيزي از تعريف ثابتي برخوردار است و اگر به تعاريف اشياء برسيم به دانش درست و مطمئني دست پيدا کردهايم.