گفتگوی پدر و پسر

mobtaker

New Member
ارسال ها
465
لایک ها
36
امتیاز
0
#1
پدري با پسري گفت به قهر
که تو آدم نشوي جان پدر


حيف از آن عمر که اي بي سروپا
در پي تربيتت کردم سر


دل فرزند از اين حرف شکست
بي خبر از پدرش کرد سفر


رنج بسيار کشيد و پس از آن
زندگي گشت به کامش چو شکر


عاقبت شوکت والايي يافت
حاکم شهر شد و صاحب زر


چند روزي بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر


پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر


پسر از غايت خودخواهي و کبر
نظر افگند به سراپاي پدر


گفت گفتي که تو آدم نشوي
تو کنون حشمت و جاهم بنگر


پير خنديد و سرش داد تکان
گفت اين نکته برون شد از در


>>من نگفتم که تو حاکم نشوي
گفتم آدم نشوي جان پدر>>

جامي
 

kasra-amini

New Member
ارسال ها
65
لایک ها
3
امتیاز
0
#2
جالب بود حسين جان....فكر كنم امتحان زبان فارسي تاثيرشو رو منم گذاشته .....
 

mobtaker

New Member
ارسال ها
465
لایک ها
36
امتیاز
0
#3
مرسی
کسری باور کن این امتحانه که تعطیل شد انگار دنیارو به من دادن
4 تا درس بزرگ برای صبح مونده بود
 

mobtaker

New Member
ارسال ها
465
لایک ها
36
امتیاز
0
#6
naaaaaaaaaaafas گفت
خـــــــــــــــــــــیلی قشنگ بود .................دستتون درد نکنه چه مطالب قشنگی میزارین ..............

خواهش میکنم
چند وقتی بود در جنگ با کتاب درسی ها بودم سایت نمی اومدم
انشاالله بازم می ذارم
 

amirrezas

New Member
ارسال ها
204
لایک ها
17
امتیاز
0
#7
خیلی متشکرم
 

sts3662

New Member
ارسال ها
216
لایک ها
11
امتیاز
0
#9
خیلی هم خوب ...
 
بالا