یا راهی خواهیم ساخت یا راهی خواهیم یافت

shadi2011

New Member
ارسال ها
89
لایک ها
139
امتیاز
0
#1
این داستان کوتاه جالبیه.اگه سیاسی نباشه و دوباره به عدم نپیونده(دی: )به یک بار خوندنش می ارزه:)
امیدوارم تکراری هم نبوده باشه:)

پيرمردي تنها در يكي از روستاهاي آمريكا زندگي مي كرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين كار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود كه مي توانست به او كمك كند كه او هم در زندان بود .
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد : "پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بكارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان كاشت محصول را دوست داشت.. من براي كار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشكلات من حل مي شد . من مي دانم كه اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي. دوستدار تو پدر".* *طولي نكشيد كه پيرمرد اين تلگراف را دريافت كرد :
"پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان كرده ام".*

*ساعت 4 صبح فردا 12 مأمور اف.بي.آي و افسران پليس محلي در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينكه اسلحه اي پيدا كنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت كه چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه كند؟*
*پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سيب زميني هايت را بكار، اين بهترين كاري بود كه مي توانستم از زندان برايت انجام بدهم".

*نكته:*

در دنيا هيچ بن بستي نيست. يا راهي* خواهيم يافت و يا راهي* خواهيم ساخت.
:53:
 
بالا