ابتدا یک توضیح مختصر درباره ی شعر زیبای پایین بدم!
این شعر یک مناظره است بین استاد و شاگرد در یکی از شهرهای فقیر امریکای جنوبی!!!
جون خودم همونجایی ک ازش کپی کردم نوشته بود!!!(آره جون خودم!دی
به هر حال غرض از شوخی این بود ک اقا جان بحثو سیاسیش نکنید!!!شعر ب این قشنگی بذارید قشنگ هم بمونه!دی:
ممنان!
***معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی *آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
و آن یک ، گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد
معلم های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت :
"یک با یک برابر هست."
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد:
"تساوی اشتباهی فاحش و محض است."
معلم
مات بر جا ماند .
و او پرسید
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز
یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد :
"آری برابر بود."
و او با پوزخندی گفت :
"اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟"
معلم ناله آسا گفت :
"بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست."
این شعر یک مناظره است بین استاد و شاگرد در یکی از شهرهای فقیر امریکای جنوبی!!!
جون خودم همونجایی ک ازش کپی کردم نوشته بود!!!(آره جون خودم!دی
به هر حال غرض از شوخی این بود ک اقا جان بحثو سیاسیش نکنید!!!شعر ب این قشنگی بذارید قشنگ هم بمونه!دی:
ممنان!
***معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی *آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
و آن یک ، گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد
معلم های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت :
"یک با یک برابر هست."
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد:
"تساوی اشتباهی فاحش و محض است."
معلم
مات بر جا ماند .
و او پرسید
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز
یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد :
"آری برابر بود."
و او با پوزخندی گفت :
"اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟"
معلم ناله آسا گفت :
"بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست."