یک داستان تکان دهنده!!!!

Ebrahimi74

New Member
ارسال ها
265
لایک ها
1,190
امتیاز
0
#1
ساعت حدود ۱۰ صبح بود. طبق معمول بساطم رو کنار خیابون پهن کرده بودم و با کفشهای جورواجور و پاشنه ها و واکس های رنگارنگ سرگرم بودم

عابرها اکثرا بدون توجه از کنارم رد می شدند و کمتر کسی توجهی بهم می کرد. گهگاه کسی می ایستاد تا واکسی به کفش بزنه یا تعمیر سریع و کوچیکی انجام بده.

از وقتی شرکت تعدیل نیرو کرده بود و من هم جزو این تعدیلی ها بودم، چاره ای نداشتم جز اینکه برای حفظ آبروم و خرجی زن و بچم یه کاری دست و پا کنم.

سرمایه ای که در کار نبود بعد از کلی این در و اون در زدن یه شغل موقت – واکسی- برای خودم جور کردم تا ببینیم خدا در آینده چی می خواد. سرم پایین بود که احساس کردم یه نفر جلوم واسیتاده

- بفرمایید خانم.

دختر جوونی با چادر رنگ و رو رفته در حالی که نگرانی تو چشماش موج میزد بهم نگاه می کرد.

- کاری داشتین؟

- بله، ببخشید آقا، من پاشنه کفشم الان افتاد، دارم می رم دانشگاه، با این وضعیت نمی تونم اصلا راه برم. می تونید برام سریع درستش کنید؟

گفتم کفشاشو درآره تا ببینم پاشنه ش از چه نوعیه؟ با نگرانی و دستپاچگی گفت: نه نه، فقط یک لنگشه، اون یکی سالمه. و لنگه کفشش رو به دستم داد. یه نگاهی به کفش انداختم، با خودم فکر کردم این کفش اصلا ارزش عوض کردن پاشنه رو داره؟! داغون بود و کاملا فرم پای دخترک رو به خودش گرفته بود. خلاصه پاشنه کفش رو عوض کردم و در حالی که کفش رو به دستش می دادم گفتم: میشه پونصد تومن. رنگ از رخسار دختر پرید. با تته پته گفت: ولی قیمت یه پاشنه دویست و پنجاه تومنه، مگه نیست؟!

دیگه کفرم داشت بالا می اومد: خب خانم، من پاشنه لنگه به لگنه به چه دردم می خوره؟ و در حالی که لنگه دیگه پاشنه رو به طرفش دراز می کردم، گفتم: بیا، اینهم اون یکی، هر وقت لازم شد خودت استفاده کن

دخترک با خجالت و ناراحتی فراوون کیفش رو باز کرد و به زیر و رو کردن کیف پولش پرداخت. چند دقیقه ای معطل کرد، احساس کردم تا فیلم بازی می کنه، دیگه قاطی کردم: خانم چرا استخاره باز می کنی؟! از کیفش یه اسکناس دویست تومنی و یه صدتومنی در آورد و به سمتم دراز کرد: خب اگه میشه این پاشنه پیش خودتون باشه که استفاده کنید. من پول همراهم نیست، این سیصد تومن رو بگیرین و … با عصبانیت داد زدم: یعنی چی خانم؟ منم کاسبم، خدا رو خوش نمیاد این بازیها رو سر من در بیاری؟خب پول همرات نبود برای چی اومدی کفشت رو درست کنی؟! دستای دخترک می لرزید و من اونقدر عصبانیت و تردید جلوی چشمام رو گرفته بود که چهره رنگ پریده و اشکهای حلقه زده تو چشماش رو ندیدم…

در حالی که صدای فریاد من حسابی ترسونده بودش کفشهاش رو به دستم داد و دمپایی هایی که من به مشتری ها می دادم موقتا تموم شدن کار کفشهاشون بپوشن به پا کرد و گفت: الان برمی گردم. در حالی که انگار عقل از سرم پریده بود با ناراحتی و یواشکی تعقیبش کردم. وارد یه داروخونه که نزدیک بساط من بود، شد. لابلای مریضا وایسادم که صدای لرزون دختر جوون در حالی که خیلی آروم با یکی از فروشنده ها صحبت می کرد، تنم رو لرزوند: ببخشید خانم، من دانشجو هستم این کارت دانشجوئیمه، از شهرستان اومدم و پول همراهم نیست، کفشم خراب شد مجبور شدم بدمش برای تعمیر، اگه ممکنه پونصد تومن به من قرض بدید که پول کفاشی رو بدم این کارت دانشجویی و شناسنامه م پیش شما بمونه من رفتم خوابگاه از دوستام پول می گیرم و همین فردا براتون میارم. ببخشید… خانم فروشنده با لبخندی که بیشتر از پیش من رو شرمنده کرد، تقویم کوچکی رو جلوی دخترک باز کرد، چند اسکناس پانصدی و هزاری لاش بود، گفت: بفرمایید، هرچقدر لازم دارید بردارید. دختر یه اسکناس پونصدی برداشت و گفت: همین کافیه … و وقتی برگشت سمت در، دانه های درشت اشک بود که سعی می کرد پشت چادرش پنهان کنه...

از خودم خجالت می کشیدم، دلم می خواست آب بشم برم تو زمین، خدایا من بخاطر دویست تومن با این دختر چی کار کردم؟! چرا با رفتارم کاری کردم که مجبور بشه پیش یک نفر دیگه هم سفره دلش رو باز کنه. چرا به حرفاش شک کردم؟ آرزو می کردم کاش زمان چند دقیقه ای به عقب بر می گشت…

دخترک با دیدن من دم در داروخانه دست و پا شو گم کرد، چه دختر محجوب و ساده ای بود، خدایا منو ببخش… پول رو به سمتم دراز کرد، دستاش آشکارا می لرزید، چشماش پر اشک بود و انگار منتظر بود که من بگم: نه خانم، باشه خدمتون… تا سرازیر بشه روی صورتش.

گفت: بگیر آقا، بگیر، دیگه آبرو واسم نذاشتی، اگه می دونستم اینجوری می شه پابرهنه می رفتم دانشگاه، فکر کردم با سیصد تومن یک لنگه کفشم رو درست می کنم و با پنجاه تومن هم با اتوبوس می رسم دانشگاه، ولی شما… گریه امونش رو برید…

اونقدر از خودم بدم می اومد که دلم می خواست همون لحظه بمیرم. در حالی که بغض کرده بودم، گفتم: خانم تو رو خدا پولتو بردار برو، من پول نمی خوام. بدون اینکه حرفی بزنه سرش رو به علامت نفی تکون داد و پول رو گذاشت رو جعبه واکسها. عاجز شده بودم، ناچار واسه اینکه کمی از عذاب وجدان خودم کم کنم، گفتم: خب خانم ببین، من بساطم همینجاست، هر روز همینجا می تونی پیدام کنی، الان پولتو بردار، فردا برام بیار همینجا، خب؟ و ملتمسانه نگاهش کردم. انگار فهمید که خیلی خجالتزذه شدم و شاید دلش برای درماندگیم سوخت. پولش رو برداشت و گفت: فردا صبح براتون میارم. با نگاه تعقیبش کردم، وارد همون داروخونه شد، عجب!!! پول رو به فروشنده پس داد و بیرون اومد…

دخترک رفت و من رو در دنیای سیاه و تاریکی که برای خودم درست کردم تنها گذاشت. خدایا یعنی قدر و قیمت انسانیت من همین دویست تومن بود؟!! شرم بر من…

غرق در افکارم بودم که یه مشتری دیگه در حالی که می گفت: آقا واکس بی رنگ داری؟ رشته افکارم رو برید: بله دارم، بفرمایید. هنوز راه ننداخته بودمش که یه نفر از پشت سرش پرسید آقا قهوه ای هم داری؟

- بله دارم.

- آقا همینجا می تونی کفشمو زود تعمیر کنی، چسب جلوش باز شده؟ پسرکی بود که کنار اون دو نفر دیگه وایساده بود…

اون روز تا شب کار و بارم حسابی سکه بود، اونقدر مشتری داشتم که دیگه دخترک رو کلا فراموش کردم. شب که با جیب پر پول بر می گشتم خونه، یاد دختر دانشجو افتادم و با خودم گفتم: نیومد هم نیومد! من که امروز خدا رو شکر کار و کاسبیم خوب بود…

صبح تازه داشتم بساطم رو می چیدم که صدای غمگین آشنایی گفت: سلام آقا، صبحتون بخیر.

سرم رو بلند کردم… همون دختر دیروزی بود، در حالی که یه اسکناس پونصدی تو دستش بود گفت: بفرمایید. از یکی از همکلاسی هام یکم قرض گرفتم تا حقوق کار دانشجویی این ترم رو گرفتم بهش پس بدم. ببخشید که دیر شد. حلالم کنید.

هر جمله ش مثل پتکی روی روحم فرود می اومد. کم مونده بود که اشکم جاری بشه: گفتم نه خانم، نمی خواد، قدمت انقدر خوب بود که من دیروز تا شب اینجا سکه زدم، حلالت، برو من رو هم ببخش. من در مورد شما اشتباه فکر کردم، تو رو خدا منو ببخش…

دخترک در حالی که خم می شد و پول رو روی جعبه می گذاشت گفت: خیلی ممنون. فعلا دیگه نیازی ندارم. دست شما درد نکنه، ببخشید، خداحافظ…

و رفت… رفت و

منبع:وبلاگ"آب حیات"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
ارسال ها
383
لایک ها
326
امتیاز
0
#2
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

نوشته جالب و تامل برانگیزی بود .........
 
ارسال ها
383
لایک ها
326
امتیاز
0
#3
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

آره ولی یکم هم تخیلی بود :4:
آخه کی اینارو باور میکنه ؟ الکی با احساسات مردم بازی میکنید که چی ؟:d
شاید کمی تخیل هم داشت ....ولی این که بگیم اصلا شبیه این دانشجو هم وجود نداره نمیشه !!!همچین آدم هایی هستند که به نون شب هم محتاج هستند اما ما ...........
 

TNT_GIRL

New Member
ارسال ها
25
لایک ها
11
امتیاز
0
#4
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

من احساس میکنم یه بحثی میخواد شروع بشه که قبلا تو بعضی تاپیکا زیاد بوده
خوب باید قبول کرد خیلیا بعضی داستان ها رو باور نمیکنند یا میکنند
و به نظر من اون اقای واکسی کار بدی نکرده که اب بشه
اونم مشکلات خودشو داشته حق کارشو میخواسته نه بیشتر
 
ارسال ها
383
لایک ها
326
امتیاز
0
#5
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

من احساس میکنم یه بحثی میخواد شروع بشه که قبلا تو بعضی تاپیکا زیاد بوده
خوب باید قبول کرد خیلیا بعضی داستان ها رو باور نمیکنند یا میکنند
و به نظر من اون اقای واکسی کار بدی نکرده که اب بشه
اونم مشکلات خودشو داشته حق کارشو میخواسته نه بیشتر
با قاطعیت فکر میکنید ..........
 

TNT_GIRL

New Member
ارسال ها
25
لایک ها
11
امتیاز
0
#6
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

آره زیاد هستند که به نون شب محتاجند اما ... :d
اصولا این داستانا اعصاب آدمو خورد میکنه و نخوندنش بهتره .
راستی الان من رو ویبرم :4:

اون وقت چرا رو ویبره اید
از شدت تاثیر داستان;)
 
ارسال ها
383
لایک ها
326
امتیاز
0
#7
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

آره زیاد هستند که به نون شب محتاجند اما ... :d
اصولا این داستانا اعصاب آدمو خورد میکنه و نخوندنش بهتره .
راستی الان من رو ویبرم :4:
شاید تو بعضی ها تغیراتی ایجاد کنه !!!!!!
 

TNT_GIRL

New Member
ارسال ها
25
لایک ها
11
امتیاز
0
#8
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

الان یعنی حرفم درست بود؟؟؟؟
 

seyed iman

Well-Known Member
ارسال ها
1,326
لایک ها
998
امتیاز
113
#10
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

آره ولی یکم هم تخیلی بود :4:
آخه کی اینارو باور میکنه ؟ الکی با احساسات مردم بازی میکنید که چی ؟:d
ببین داداش داری کفرمو در میاری.
فکر میکنی با احساسات بازی میشه نخون!!!!!!
برو ببین دانشجوهایی که از شهرستان میان تو چه شرایطی درس میخونن!!
آخه چرا خودتون میزنید به اون راه؟
الان این آقای ابراهیمی که این رو گزاشته مگه مریضه با احساسات مردم بازی کنه؟؟
یعنی چی این حرف؟
هر کی هر چی میزاره میگی این که تخیلیه!!
عزیز من تو کدوم کشور زندگی میکنی که اینا برات تخیلیه؟
تو کشوری که من توشم...مشکلات زیاده..مشکلات اقتصادی و ...کیه که منکرش باشه؟
آدمایی هستن که غذا ندارن بخورنند.میخوای بهت آدرس بدم بری ببینی؟کافیه یک کم از ونک بیای پایین تر...ببینی مردم چجوری زندگی میکنند.
واقعن ندیدی چنین چیزایی؟؟
و البته این مشکلات باعث نشده مردم پاکدامنی و هجب و حیا یادشون بره.
اینجا دیدن از خود گذشتگی و فداکاری هنوز یک امر روزمره است.هنوز مردمی هستن اینجا که به فکر همند.
هیچ میدونی با یک دست قطع شده تاختن به دشمن یعنی چی؟
هیچ میدونی وقتی بچه ات داره به دنیا میاد خودت تو خاک و خون جون بدی یعنی چی؟
بخدا اینا فیلم ها استیون اسپیلبرگ نیست
Call of Duty نیست
اینا واقعیتهای ملت ما هستند.
اینا کسانی هستند که قبل از ما بودن.
تو همین کشور زندگی کردن.بزرگ شدن.
چرا ما مثه اونا نباشیم؟ما بچه های اون نسلیم.
برای من اینا تخیلی نیست.اتفاقن خیلی باور پذیره.مهم نیست که این داستانه یا نه...مهم اینه که یک نهیبه...یک یاد آوری...هشدار...به ما..که حواسمونو جمع کنیم.یک کم بیشتر.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

TNT_GIRL

New Member
ارسال ها
25
لایک ها
11
امتیاز
0
#11
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

ببین داداش داری کفرمو در میاری.
فکر میکنی با احساسات بازی میشه نخون!!!!!!
برو ببین دانشجوهایی که از شهرستان میان تو چه شرایطی درس میخونن!!
آخه چرا خودتون میزنید به اون راه؟
الان این آقای ابراهیمی که این رو گزاشته مگه مریضه با احساسات مردم بازی کنه؟؟
یعنی چی این حرف؟
هر کی هر چی میزاره میگی این که تخیلیه!!
عزیز من تو کدوم کشور زندگی میکنی که اینا برات تخیلیه؟
تو کشوری که من توشم...مشکلات زیاده..مشکلات اقتصادی و ...کیه که منکرش باشه؟
ولی این مشکلات باعث نشده مردم پاکدامنی و هجب و حیا یادشون بره.
اینجا دیدن از خود گذشتگی و فداکاری یک امر روزمره است.مردم اینجا به فکر همند.
هیچ میدونی با یک دست قطع شده تاختن به دشمن یعنی چی؟
هیچ میدونی وقتی بچه ات داره به دنیا میاد خودت تو خاک و خون جون بدی یعنی چی؟
بخدا اینا فیلم ها استیون اسپیلبرگ نیست
Call of Duty نیست
اینا واقعیتهای ملت ما هستند.
اینا کسانی هستند که قبل از ما بودن.
تو همین کشور زندگی کردن.بزرگ شدن.
برای من اینا تخیلی نیست.اتفاقن خیلی باور پذیره.مهم نیست که این داستانه یا نه...مهم اینه که یک نهیبه...یک یاد آوری...هشدار...به ما..که حواسمونو جمع کنیم.یک کم بیشتر.

ببین فرض کن فقط فرض کن ایشون به این حرفا اعتقاد نداره
این که چند دسته بشیم و هی بزنیم تو سر اعتقادات همدیگه خوبه؟
با این بحث ها بر فرض کسی به راه راست ٍ کس دیگر هدایت نخواهد شد
ارامش صلح
اینجا دنیای افراطو تفریطه
فکر میکنید اگر کسی از این حرف هایی که دوست ندارید میزنه نمیدونه شهید کیه میهن کجاست
 

tanaz19

New Member
ارسال ها
452
لایک ها
358
امتیاز
0
#12
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

من فک میکنم پیام و هدف اصلی داستان این نیست ک بدبختی آدما رو ب یاد ما بیاره .. خب این آدما هستن و نیازی ب لطف یا توجه ما هم ندارند و خیلی هاشون سربلند تر از ما ها ک خدای ادعا هستیم زندگی میکنن... هدفش اینه ک بگه ی کم بیشتر ب عملت ب حرف و رفتارت توجه کن.... بنظر من رفتار آون آقا کلا درست نبوده (بدون در نظر گرفتن شخصیت طرف مقابلش) و قیمت انسانیتش باید بیشتر از دویست تومن میبود......
 

TNT_GIRL

New Member
ارسال ها
25
لایک ها
11
امتیاز
0
#13
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

چه غوغایی به پا کرده امروز ebrahimi
نکن از این کارا با قلب من بازی نکن
باترییه به خدا
ممنون از مطالبت
 

TNT_GIRL

New Member
ارسال ها
25
لایک ها
11
امتیاز
0
#14
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

من فک میکنم پیام و هدف اصلی داستان این نیست ک بدبختی آدما رو ب یاد ما بیاره .. خب این آدما هستن و نیازی ب لطف یا توجه ما هم ندارند و خیلی هاشون سربلند تر از ما ها ک خدای ادعا هستیم زندگی میکنن... هدفش اینه ک بگه ی کم بیشتر ب عملت ب حرف و رفتارت توجه کن.... بنظر من رفتار آون آقا کلا درست نبوده (بدون در نظر گرفتن شخصیت طرف مقابلش) و قیمت انسانیتش باید بیشتر از دویست تومن میبود......
اتفاقا برای ما که ناظر داستان هستیم و وضع مرد رو میدونیم نباید رفتار خیلی بدی به نظر بیاد
با قسمت قیمت انسانیت کمی موافقم
در ضمن این اقای واکسی یه کم کنجکاو هم بودن گویا
 

tanaz19

New Member
ارسال ها
452
لایک ها
358
امتیاز
0
#15
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

اتفاقا برای ما که ناظر داستان هستیم و وضع مرد رو میدونیم نباید رفتار خیلی بدی به نظر بیاد
با قسمت قیمت انسانیت کمی موافقم
در ضمن این اقای واکسی یه کم کنجکاو هم بودن گویا
وضع مرده فقط ی توجیهه ... آدم اینجاهاست ک سنجیده میشه و خود واقعی شو رو میکنه
 

90h92

New Member
ارسال ها
161
لایک ها
248
امتیاز
0
#16
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

تخیل این داستان بیشتر تو قسمتی بود که داشت درباره ی قیمت و پول تو کیفه دختره حرف میزد فک میکنم نویسنده برای اینکه سوز و گداز داستان رو بیشتر کنه اینطوری گفته
به هر حال اینا همش واسه ی ما حکم اینو داره که عمیق تر به زندگی فکر کنیم وقتی مثلا اگه گوشی دوستمون فلان قیمته و مال ما ارزونتر خیلی به خونوادمون گیر ندیم و خیلی چیزای دیگه..........
بدونید آدما محتاج ترحم ما نیستن اینو گفتم چون حرفای نه تنها شما بلکه خودم بوی احساسات میده اینا فایده ای نداره عمل باید کرد
:67:
 

Ebrahimi74

New Member
ارسال ها
265
لایک ها
1,190
امتیاز
0
#17
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

""پاسخ به همه""

سلام دوستان،هدف من از گذاشتن این داستان تقریبا همون چیزیه که tanaz  بهش اشاره کرده. و همینجا ازشون تشکر میکنم.هدف نشون دادن بیچارگی و بدبختی  کسی نیست.به هیچ وجه.

هدف اینه که ما در برخودهای زندگیمون بیشتر دقت کنیم.ارزش انسان ها رو درک کنیم و بهشون بها بدیم.یادآور صفت خوب گذشته ٌصفت خوب ایثار 

یادآور اینه ما بفمهیم زندگی خیلی فراتر از دید سطحی ماست که به این دنیا دل بستیم.گاهی هم بهتره از خود گذشتگی داشته باشیم.

باز هم از نظر لطف تمام دوستان که مطلب رو خوندن و نظرشون رو گفتن ممنونم.
 

Ebrahimi74

New Member
ارسال ها
265
لایک ها
1,190
امتیاز
0
#18
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

متاسفانه شاید هدف شما این باشه ولی هدف داستان یچیز دیگست :d

سلام

خیر اصلا اینطور نیست .این برداشت شخصی شماست.هر کسی این مطلب رو بخونه به فکر فرو میره که بهتره از این به بعد در تصمیم گیر هاش عجول نباشه و انصاف و شخصیت طرف مقابلش رو هم در نظر بگیره.قرار نیست حتما خواننده دلش بسوزه،هدف همونی است که گفتم.شما فقط داری ظاهر مطلب رو میبینی ولی اکثرا انسان رو به فکر میبره تا به دلسوزی....

پیشنهاد میکنم به شما یکبار دیگه -کمی با دید انصاف و حوصله- این مطلب رو بخونید.

یاعلی
 

seyed iman

Well-Known Member
ارسال ها
1,326
لایک ها
998
امتیاز
113
#19
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

به اعصاب خودت مسلط باش اول :d
مگه من میگم دانشجوی اینطوری نیست ؟
فکر کردی الان من تو نعمتم که این حرفارو میزنی ؟
من یچیز میبینم که شما نمیبینید ! اونم این هست که هدف اصلی این داستان چیه ! کسی این داستانارو میخونه اگر حق و حقوقش پایمال بشه چیزی نمیگه ! ساکت میمونه و حرفی نمیزنه و این میشه براش مثل یه ارزش ! حرفا داره سیاسی میشه :4:
در ضمن من استیون اسپیلبرگ نمیشناسم !
بنظرت چرا از تاریخ ایران مثلا کورش یا خشایارشاه یا ... فیلم درست نمیکنند ؟
من حوصله بحث خیلی ندارم داشته باشمم اینجا نمیشه هر چیزی رو گفت :p


بر عکس من خوشحال میشم کسی بزنه تو سر اعتقاداتم چون به ضعف هاش پی میبرم عوضشون میکنم !
ممنون که منظورت واضح تر بیان کردی.منم کاملن دوست دارم کسی بزنه تو سر اعتقاداتم!چون وقتی فقط یک ایده و یک نظر تو ذهنم باشه و ندونم بقیه چی فکر میکنند یک بعدی میشم و درکم از دنیا ناقص میشه.
خب اولن در مورد اون بحث فیلم سازی...خب دلایلش زیاده و هیچکدوم ربطی به این نداره که مردم رو توسری خورد کنند!!
دومن...ایران یک کشور آزاده که هر کس میتونه نظرشو بگه و منصفانه به نقد نظرات دیگران بشینه(در چارچوبی به نام عقل و منطق)
سومن...کی این داستان رو "ساخته " بنظر شما؟برای اون اینکار چه سودی داره؟و مهم تر از همه ..این برداشت شماست که فکر هم میکنم غلطه.این داستان چه ربطی به این داره که ما اگر حقمون پایمال شد چیزی نگیم؟!چرا برداشت غلط میکنید!این داستان یا هرچی که اسمشو میزارید ...فقط یک هشداره.که اگر در شرایط مشابهی قرار گرفتیم اندکی تامل کنیم و بعد عمل کنیم.برای اینکه بعدش پشیمون نشیم.همین!چرا همه پارانوید شدن؟هر چی میشه میگن این برای این ساختهشده.هدف این اینه که... اینا همش میخوان ما رو ... کنند! و...
کی؟
بابا این داستان رو یک بنده خدایی اومده نوشته که حالا احتمالن هم واقعیت داره و برای خودش اتفاق افتاده!چرا همش حرفای دور از ذهن میزنید؟
در ضمن واقعن نمیفهمم چی میگی tnt_girl ...یک سری جمله نصفه و بی سرو ته نوشتی که هر چی میخونم نمیفهمم یعنی چی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

seyed iman

Well-Known Member
ارسال ها
1,326
لایک ها
998
امتیاز
113
#20
پاسخ : یک داستان تکان دهنده!!!!

اون قسمت اولت که داری درباره سیاست حرف میزنی رو من چیزی نمیگم چون جونم رو دوست دارم :4:
خوشحالم که سر حرف من اومدی چون منم همینارو چند هفته پیش میگفتم ! شما در رابطه با بازی های کامپیوتری و خیلی چیزای دیگه پارانوید شده بودی و هستی:4: :
"!چرا همه پارانوید شدن؟هر چی میشه میگن این برای این ساختهشده.هدف این اینه که... اینا همش میخوان ما رو ... کنند! و..."
ولی بگذریم از همه چی , این داستان هدف داره هدفشم انسان دوستی و از همین قبیل چیزاست :d
حرفای اونو از اول بخون !


آهان یادم رفت !
این یه اصله که یه سری هدف هایی تو فیلم ها و داستان ها هست که یجوری بهت القا میشه که نمیفهمی از کجا خوردی :d
منظورم این داستان نیست ! منظورم کلی بود ...
حالا هر کی ندونه فکر میکنه اینجا کره جنوبیه!!چرا جو میدی؟ایران یکی از آزادترین کشور های جهانه!شما که خودت تو این مملکتی چرا جو میدی؟برید رسانه ملی و نشریات رو بررسی کنید میفهمید آزاد هست یا نه!!یا به سخنان سران مملکت گوش کنید.ایران
یک کشور آزاد و آزاده است.
اون چیزی که دلیل و مدرک داره پارانوید بودن نیست.فراماسونری و دار و دسته اش یک قصه نیست.یک توهم نیست!همش مدرک داره.برید سایت مصاف رو ببینید یا کتب انتشارات روایت فتح رو ببینید.یا مستندهای Arrivals و Phase 3 و ...
ولی شما برای حرفت چه دلیلی داری؟یک داستان با یک پیام انسانی رو میبری زیر سوال ؟؟کاری نداره تهمت زدن و اینکه همه چیز رو ببندیم به اینکه میخوان ملت ما رو "کنترل" کنند!ملت ما آزاد بوده و هست.و کسی هم جدا از ملت در این کشور نیست که بخواد "کنترلش" کنه.شما تصویر بزرگ رو نمیبینی بعد میای به این بندگان خدا تهمت میبندی؟
توی کارهای اونها (فراماسونر ها ..غرب)که هزار تا پیام منفی آشکار و نهان هست میگی ما پارانویدیم که میگیم دسیسه ست بعد این داستان انسانی رو میبری زیر سوال؟؟تازه بنظرم این یک روایته.داستان نیست.
و در آخر منظورت این داستان نیست کدوم داستانه؟
شما که این داستان و قبلیه رو گفتی تخیلیه و برای تحریک احساسات ما و تو سری خور شدنمونه؟؟
اگر کسی تو داستانش پیام انسانی نباشه.فقر رو به تصویر نکشه پس چی رو به تصویر بکشه؟؟آدمای خوبی که هیچ مشکلی ندارن.خوبه؟؟
امام(ره) میفرمایند هنرمند نیست کسی که در آثارش فقر رو به تصویر نکشه.
اگر میخوای ببینی آزادی یعنی چی برو در مورد دکتر محمد صادق کوشکی تحقیق کن.ایشون خیلی راحت انتقاد کردند و حتی خیلی جاها به ناحق عملکرد دولت رو زیر سوال بردند!!ولی چی شد؟هر جا خواست سخنرانی کرد.و حتی چند قفته پیش آمد در شبکه 3 و صحبت کرد!مملکت آزاد یعنی این.هرکس آزاده نظرشو بگه و انتقاد کنه.و مسولین هم جواب میدهند و مباحثه میکنند.در جهت پیشرفت.این میشه یک کشور پویا و آزاد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
بالا