زیست شناسی اجتماعی با انتشار کتاب بحث انگیز«ادوارد ويلسون» ، ( زیست شناسی اجتماعی ؛ساختاری جدید) آغاز شد.
«ادوارد ويلسون» (E.Wilson) استاد دانشگاه هاروارد در رشته جانورشناسى و متخصص مورچه ها و طبقه بندى است . او نظريه هاى جديدى در باب رفتار انسانى ارائه داده است كه بحث و نظرهاى بسيارى پيرامون آنها در گرفته است. وى بنيانگذار فرضيه اى است كه نشانه هاى بيولوژيك مشاهده شده نزد حيوانات را بر جامعه انسانى انطباق مى دهد.
وى ماده «فرومون» را كه مورچه ها براى ارتباط با يكديگر از آن استفاده مى كنند كشف كرد. مطالعه بر روى طرز توزيع انواع مورچه ها در مجمع الجزايرها او را به ارائه نظريه «جغرافياى زيستى» (biography) تشويق كرد، كه طبق آن، بقاى انواع مورچه ها در ميان توده هاى وسيع مرتبط با هم بهتر از گروه هاى كوچك منزوى است. ويلسون نظريه اش را در تمام گونه هاى حيوانى بسط و گسترش داد و آنقدر پخته شده بود كه زمان چاپ كتاب معروفش فرا برسد.
اصطلاح «زيست شناسى اجتماعى» (Sociobiology) با نام «ويلسون» و با انتشار كتابش در سال۱۹۷۵ با نام «زيست شناسى اجتماعى: ساختارى جديد»، پيوند خورده است. كتاب او يكى از بحث انگيزترين كتاب ها، در ميان كتاب هاى علمى در قرن بيستم بوده است.
از نظر او فرهنگ و طبيعت بر يكديگر تاثير متقابل دارند، برخى رفتارهاى فرهنگى بر اثر استمرار وارد توده ژنى ما شده است. در حال حاضر در حوزه بيولوژى دو طيف از دانشمندان بر سر اين مسئله به نزاع پرداخته اند. «مايكل راس» (M.Ruse) دانشمند و فيلسوف بيولوژى از اخلاق تكاملى با رويكرد زيست شناسانه اجتماعى دفاع مى كند. كتاب او در سال ۱۹۹۹ با عنوان «تكامل و اخلاق: رويكرد زيست شناسانه اجتماعى» منتشر شد. «پل تامسون» ديگر دانشمند زيست شناس نيز با انتشار كتاب «اخلاق تكاملى: ريشه آن و چهره امروزى» در سال ۱۹۹۹ به دفاع از اين نظريه پرداخت. اما كسان ديگرى چون «اليوت سوبر» فيلسوف بيولوژى و «استفن جى گولد» تكامل گرا و فيلسوف ، آراى آنها را به طور جدى نقد كرده اند.
«زيست شناسى اجتماعى» تلاش مى كند تا رفتارهاى اجتماعى مانند فداكارى، پرخاشگرى و... را با مكانيسم هاى تكاملى تبيين كند. البته زيست شناسان اجتماعى به تبيين رفتارهاى انسانى يا حيوانى، كاملاً بر مبناى عوامل زيست محيطى يا فرهنگى، معتقد نيستند، بلكه ادعا دارند كه رفتارهاى انسانى و حيوانى بايد با تمركز بر ريشه هاى تكاملى آنها تحليل شود، تا بتوان به فهم كاملى دست يافت. اكثر آنها بر اين اعتقادند كه اين نوع رويكرد به رفتارها، در گونه هاى حيوانى قابل مشاهده است. ويلسون تاكيد مى كند كه «انتخاب طبيعى» (Natural Selection) داروينى صددرصد، جوابگوى رفتار ما نيست، بلكه زيست شناسى اجتماعى تركيبى است از توجيه رفتارهاى انسانى همراه با طيفى وسيع از فرهنگ ها.در زيست شناسى اجتماعى، از روش انسان شناسان در مطالعه جوامع ابتدايى پيروى مى شود و بيشتر در جست وجوى منشأ رفتارها است تا عملكرد كنونى آنها.
ويلسون در كتابش، افكار خود را با دو نمونه رفتار كه در تمدن انسانى متداول است روشن مى سازد، منع زنا با محارم و ايثارگرى. ويلسون براى روشن شدن موضوع توضيح مى دهد: «همچنان كه افزايش جمعيت گوسفندها باعث افزايش و گسترش جمعيت گرگ ها مى شود، افزايش و گسترش صفت هايى مانند ايثارگرى و نوعدوستى در يك توده ژنى، باعث افزايش نژادى با اين صفت ها مى شود كه بقاى گروه را موجب مى شوند.» از نظر او، هر نوع از انواع، حاوى ژن هاى گروهى است كه به آن تعلق دارد، پس فداكارى منطقى است، مانند فرمانده اى كه براى نجات جان سربازانش، خودش را بر روى يك نارنجك دستى مى اندازد. البته او به اين نكته اذعان دارد كه صفت هاى وابسته به خلق و خو، ممكن است توسط محيط فيزيكى تشكيل شوند كه مى تواند باعث انتخاب ساختارهاى اجتماعى شود.
منع ازدواج با محارم از نظر ويلسون، در ژن هاى ما نهفته است. وى معتقد است، ازدواج با محارم باعث انحطاط و فقر ميراث ژنتيك مى شود. در نتيجه بر اثر تكامل منسوخ شده و اين انتخاب ربطى به تمدن ما ندارد و پديده اى داروينى است. ويلسون توضيح مى دهد كه منع ازدواج با محارم نزد بسيارى از پستانداران وحشى و از جمله شمپانزه نيز ديده شده است.
نظريات ويلسون، نه تنها به مذاق اكثر دانشمندان خوش نيامد بلكه ايدئولوژى خطرناكى را در دست گروهك هاى افراطى قرار داد. آنها با تكيه بر زيست شناسى اجتماعى، تفاوت هاى ميان نژادها و ملت ها را الزامى بيولوژيك، فرض گرفتند و بحث هاى بى اعتبار نژادهاى برتر را با بهره گيرى از ژنتيك مدرن دوباره بر سر زبان ها انداختند. البته ويلسون اصل وحدت نوع انسان را قبول ندارد ولى اين عدم تساوى را عامل برترى يكى بر ديگرى نمى داند. وى در مصاحبه اى تاكيد كرد «زيست شناسى اجتماعى يك برنامه سياسى نيست، بلكه برنامه اى است براى تحقيق.» او بر اين ادعا است، كه نظريه او نژادپرستى را تاييد نمى كند اما اين را قبول دارد كه در اختلاف نژادها هرگز هيچ ژنى از بين نمى رود و معتقد است كه در طول زمان انواع متنوع ترى از دانشمندان و كلاهبرداران به وجود خواهند آمد.
«لونتين» (Lewontin) نيز مانند «گولد» معتقد است كه استفاده از اين رويكرد باعث توجيه حكومت ها و برنامه هاى سياسى اى مى شود كه درصدد قانونى كردن اقتدارگرايى هستند. اين دو از منتقدين برجسته زيست شناسى اجتماعى هستند و البته هر دو تكامل گرا و طرفدار داروين.
«گولد» سخت به داروين پايبند است و تاكيد دارد كه انتخاب طبيعى، تنها راه تكامل است اما فقط بر شكل ظاهرى اثر مى گذارد. او بزرگ ترين نقطه ضعف زيست شناسى اجتماعى را كه به جبر بيولوژيك مى انجامد، نادرست بودن آن مى داند. از نظر گولد، هيچ تحقيق علمى، نظريه ويلسون را تاييد نمى كند. انتخاب طبيعى تنها بر ظاهر اثر مى گذارد و هرگز بر آنچه در ذهن ما مى گذارد، تاثير ندارد. وحدت بيولوژيك نوع انسان هرگونه ارتباط بيش نژاد و فرهنگ و شعور را مردود مى شناسد. براساس نظر او، فرضيه تكامل تا زمان پيدايش انسان هاى «هموساپين» صادق است و از آن پس، مسير تكاملى متوقف شده و فرهنگ جاى طبيعت را به عنوان تكامل گرفته است. از آن زمان تاكنون، فرهنگ ها تكامل يافته اند، در حالى كه توانايى هاى نژادى ما تغيير نكرده است.
«گولد» مى گويد: «برخلاف طبيعت، فرهنگ اكتسابى است و با محيط تطبيق مى يابد و منتقل مى شود. برخلاف حيوانات، موجودات انسانى قادرند بدون پيش بينى و بدون توجه به عواقب ژنتيك، راه حل ها و رفتارهايى را تصور كنند و به اطرافيان و فرزندان خود بياموزند.»
«ارنست ماير»، فيلسوف و بيولوژيست معروف در مقاله «تاثير داروين بر تفكر مدرن» مى نويسد كه از ده هزار سال پيش تا امروز، تغيير ژنتيكى در انسان، در حدود 0.005 درصد بوده است يعنى ژن هاى ما با ژن هاى اجدادمان يكسان است. «گولد» نيز معتقد است، از پنجاه هزار سال پيش تا امروز، نوع انسانى تقريباً، نه از نظر ظاهر و نه از نظر توانايى هاى ذهنى، تحول نيافته است و هزار سال براى تاريخ طبيعى، كوتاه تر از آن است كه كمترين تحول بيولوژيك صورت پذيرد. در نتيجه انتخاب طبيعى، تكامل را توجيه مى كند ولى به كار درك تاريخ، فرهنگ و جامعه نمى آيد.
از ديدگاه زيست شناسان اجتماعى، هنجار هاى اخلاقى نه درستند و نه نادرست. بلكه آنها صرفاً محصولى از تكامل هستند مثلاً «برده دارى نادرست است»، صرفاً باورى است كه توسط فرايند تكامل، حاصل شده است و درستى يا نادرستى آن از لحاظ اخلاقى، مفهومى ندارد. «سوبر» استدلال مى كند كه زيست شناسان تكاملى در اينجا دچار «مغالطه توليدى» (genetic fallacy) شده اند. «مغالطه ژنتيك» يا «توليدى» يك استدلال خطى است كه در آن منشاء ادعا خود به عنوان شاهدى براى آن ادعا استفاده مى شود. به عبارت ديگر اگر چيزى معلول چيز ديگرى باشد، لزوماً دليل آن نيست. در نتيجه اگر علت ايجاد شدن يك عقيده اى با صحت آن عقيده ارتباط نداشته باشد، مغالطه اى صورت گرفته است.«سوبر» ادعاى زيست شناسان اجتماعى را در مورد اخلاق تكاملى يك «مغالطه ژنتيك» مى داند. آنها ادعا دارند: «گزاره هاى اخلاقى كه ما انجام مى دهيم نتيجه اى از تكامل ها و نتيجه اى از واقعيت هايى درباره اجتماعى شدن ما است و مفاهيم خوبى يا بدى چيزى در عالم خارج نيستند.» در نتيجه «خوب يا بد بودن عقايد اخلاقى ما مفهومى ندارد.» از نظر سوبر، منشاء اين ادعا خود شاهدى براى آن در نظر گرفته شده است تا نتيجه بعدى حاصل آيد در نتيجه زيست شناسان اجتماعى دچار «مغالطه ژنتيك» شده اند و سخن آنها بى بنياد است. منتقدين ديگر از زاويه ديگرى به نقد زيست شناسى اجتماعى پرداخته اند. آنها معتقدند، نظريه ويلسون، به طور معنى دارى قابل اثبات نيست. روش هاى رياضى به كارگرفته شده در آن براى استنتاج نتيجه گيرى، دچار «دور باطل» (Circularity) است.
«ژاك روفيه» يكى از بزرگ ترين منتقدان او نيز كه در كتاب بنيادى خود با نام «رساله اى درباره زندگان»، در مورد زيست شناسى اجتماعى مى نويسد: «زيست شناسى اجتماعى، انسانيت را به لانه مورچگان كشانده است.»
زيست شناسى اجتماعى از بدو تولدش در معرض انتقادات شديد قرار داشته است، خود ويلسون نيز مورد قبول گروه هاى سياسى نيست، برخى از او متنفرند چون به مساوات طبيعى انسان ها، معتقد نيست و برخى ديگر كه مايلند او را از خود بدانند، خدانشناسى او را نمى پذيرند. اما ويلسون كماكان به هدف خود اعتقاد دارد. نظريات او در طول زمان تعديل يافته و گونه منطقى ترى به خود گرفته است. او موفق به دريافت جايزه پوليتزر نيز شده است و با مصاحبه هاى تلويزيونى مختلف، بين مردم، معروفيت پيدا كرده است.
ويلسون، تنها و خسته از انتقادات، به همنشينى با مورچه ها رضايت داده است.او به اين آشوب ها عادت كرده است و تنها دلبستگى اش، مورچه اى چهار ميليون ساله است كه آن را در جزيره «سن دومنگ» يافته است.
در حال حاضر، زيست شناسى اجتماعى به رشته اى بدل گشته است كه باب توافق ها و تقابل ها در آن، كماكان مفتوح است.
«ادوارد ويلسون» (E.Wilson) استاد دانشگاه هاروارد در رشته جانورشناسى و متخصص مورچه ها و طبقه بندى است . او نظريه هاى جديدى در باب رفتار انسانى ارائه داده است كه بحث و نظرهاى بسيارى پيرامون آنها در گرفته است. وى بنيانگذار فرضيه اى است كه نشانه هاى بيولوژيك مشاهده شده نزد حيوانات را بر جامعه انسانى انطباق مى دهد.
وى ماده «فرومون» را كه مورچه ها براى ارتباط با يكديگر از آن استفاده مى كنند كشف كرد. مطالعه بر روى طرز توزيع انواع مورچه ها در مجمع الجزايرها او را به ارائه نظريه «جغرافياى زيستى» (biography) تشويق كرد، كه طبق آن، بقاى انواع مورچه ها در ميان توده هاى وسيع مرتبط با هم بهتر از گروه هاى كوچك منزوى است. ويلسون نظريه اش را در تمام گونه هاى حيوانى بسط و گسترش داد و آنقدر پخته شده بود كه زمان چاپ كتاب معروفش فرا برسد.
اصطلاح «زيست شناسى اجتماعى» (Sociobiology) با نام «ويلسون» و با انتشار كتابش در سال۱۹۷۵ با نام «زيست شناسى اجتماعى: ساختارى جديد»، پيوند خورده است. كتاب او يكى از بحث انگيزترين كتاب ها، در ميان كتاب هاى علمى در قرن بيستم بوده است.
از نظر او فرهنگ و طبيعت بر يكديگر تاثير متقابل دارند، برخى رفتارهاى فرهنگى بر اثر استمرار وارد توده ژنى ما شده است. در حال حاضر در حوزه بيولوژى دو طيف از دانشمندان بر سر اين مسئله به نزاع پرداخته اند. «مايكل راس» (M.Ruse) دانشمند و فيلسوف بيولوژى از اخلاق تكاملى با رويكرد زيست شناسانه اجتماعى دفاع مى كند. كتاب او در سال ۱۹۹۹ با عنوان «تكامل و اخلاق: رويكرد زيست شناسانه اجتماعى» منتشر شد. «پل تامسون» ديگر دانشمند زيست شناس نيز با انتشار كتاب «اخلاق تكاملى: ريشه آن و چهره امروزى» در سال ۱۹۹۹ به دفاع از اين نظريه پرداخت. اما كسان ديگرى چون «اليوت سوبر» فيلسوف بيولوژى و «استفن جى گولد» تكامل گرا و فيلسوف ، آراى آنها را به طور جدى نقد كرده اند.
«زيست شناسى اجتماعى» تلاش مى كند تا رفتارهاى اجتماعى مانند فداكارى، پرخاشگرى و... را با مكانيسم هاى تكاملى تبيين كند. البته زيست شناسان اجتماعى به تبيين رفتارهاى انسانى يا حيوانى، كاملاً بر مبناى عوامل زيست محيطى يا فرهنگى، معتقد نيستند، بلكه ادعا دارند كه رفتارهاى انسانى و حيوانى بايد با تمركز بر ريشه هاى تكاملى آنها تحليل شود، تا بتوان به فهم كاملى دست يافت. اكثر آنها بر اين اعتقادند كه اين نوع رويكرد به رفتارها، در گونه هاى حيوانى قابل مشاهده است. ويلسون تاكيد مى كند كه «انتخاب طبيعى» (Natural Selection) داروينى صددرصد، جوابگوى رفتار ما نيست، بلكه زيست شناسى اجتماعى تركيبى است از توجيه رفتارهاى انسانى همراه با طيفى وسيع از فرهنگ ها.در زيست شناسى اجتماعى، از روش انسان شناسان در مطالعه جوامع ابتدايى پيروى مى شود و بيشتر در جست وجوى منشأ رفتارها است تا عملكرد كنونى آنها.
ويلسون در كتابش، افكار خود را با دو نمونه رفتار كه در تمدن انسانى متداول است روشن مى سازد، منع زنا با محارم و ايثارگرى. ويلسون براى روشن شدن موضوع توضيح مى دهد: «همچنان كه افزايش جمعيت گوسفندها باعث افزايش و گسترش جمعيت گرگ ها مى شود، افزايش و گسترش صفت هايى مانند ايثارگرى و نوعدوستى در يك توده ژنى، باعث افزايش نژادى با اين صفت ها مى شود كه بقاى گروه را موجب مى شوند.» از نظر او، هر نوع از انواع، حاوى ژن هاى گروهى است كه به آن تعلق دارد، پس فداكارى منطقى است، مانند فرمانده اى كه براى نجات جان سربازانش، خودش را بر روى يك نارنجك دستى مى اندازد. البته او به اين نكته اذعان دارد كه صفت هاى وابسته به خلق و خو، ممكن است توسط محيط فيزيكى تشكيل شوند كه مى تواند باعث انتخاب ساختارهاى اجتماعى شود.
منع ازدواج با محارم از نظر ويلسون، در ژن هاى ما نهفته است. وى معتقد است، ازدواج با محارم باعث انحطاط و فقر ميراث ژنتيك مى شود. در نتيجه بر اثر تكامل منسوخ شده و اين انتخاب ربطى به تمدن ما ندارد و پديده اى داروينى است. ويلسون توضيح مى دهد كه منع ازدواج با محارم نزد بسيارى از پستانداران وحشى و از جمله شمپانزه نيز ديده شده است.
نظريات ويلسون، نه تنها به مذاق اكثر دانشمندان خوش نيامد بلكه ايدئولوژى خطرناكى را در دست گروهك هاى افراطى قرار داد. آنها با تكيه بر زيست شناسى اجتماعى، تفاوت هاى ميان نژادها و ملت ها را الزامى بيولوژيك، فرض گرفتند و بحث هاى بى اعتبار نژادهاى برتر را با بهره گيرى از ژنتيك مدرن دوباره بر سر زبان ها انداختند. البته ويلسون اصل وحدت نوع انسان را قبول ندارد ولى اين عدم تساوى را عامل برترى يكى بر ديگرى نمى داند. وى در مصاحبه اى تاكيد كرد «زيست شناسى اجتماعى يك برنامه سياسى نيست، بلكه برنامه اى است براى تحقيق.» او بر اين ادعا است، كه نظريه او نژادپرستى را تاييد نمى كند اما اين را قبول دارد كه در اختلاف نژادها هرگز هيچ ژنى از بين نمى رود و معتقد است كه در طول زمان انواع متنوع ترى از دانشمندان و كلاهبرداران به وجود خواهند آمد.
«لونتين» (Lewontin) نيز مانند «گولد» معتقد است كه استفاده از اين رويكرد باعث توجيه حكومت ها و برنامه هاى سياسى اى مى شود كه درصدد قانونى كردن اقتدارگرايى هستند. اين دو از منتقدين برجسته زيست شناسى اجتماعى هستند و البته هر دو تكامل گرا و طرفدار داروين.
«گولد» سخت به داروين پايبند است و تاكيد دارد كه انتخاب طبيعى، تنها راه تكامل است اما فقط بر شكل ظاهرى اثر مى گذارد. او بزرگ ترين نقطه ضعف زيست شناسى اجتماعى را كه به جبر بيولوژيك مى انجامد، نادرست بودن آن مى داند. از نظر گولد، هيچ تحقيق علمى، نظريه ويلسون را تاييد نمى كند. انتخاب طبيعى تنها بر ظاهر اثر مى گذارد و هرگز بر آنچه در ذهن ما مى گذارد، تاثير ندارد. وحدت بيولوژيك نوع انسان هرگونه ارتباط بيش نژاد و فرهنگ و شعور را مردود مى شناسد. براساس نظر او، فرضيه تكامل تا زمان پيدايش انسان هاى «هموساپين» صادق است و از آن پس، مسير تكاملى متوقف شده و فرهنگ جاى طبيعت را به عنوان تكامل گرفته است. از آن زمان تاكنون، فرهنگ ها تكامل يافته اند، در حالى كه توانايى هاى نژادى ما تغيير نكرده است.
«گولد» مى گويد: «برخلاف طبيعت، فرهنگ اكتسابى است و با محيط تطبيق مى يابد و منتقل مى شود. برخلاف حيوانات، موجودات انسانى قادرند بدون پيش بينى و بدون توجه به عواقب ژنتيك، راه حل ها و رفتارهايى را تصور كنند و به اطرافيان و فرزندان خود بياموزند.»
«ارنست ماير»، فيلسوف و بيولوژيست معروف در مقاله «تاثير داروين بر تفكر مدرن» مى نويسد كه از ده هزار سال پيش تا امروز، تغيير ژنتيكى در انسان، در حدود 0.005 درصد بوده است يعنى ژن هاى ما با ژن هاى اجدادمان يكسان است. «گولد» نيز معتقد است، از پنجاه هزار سال پيش تا امروز، نوع انسانى تقريباً، نه از نظر ظاهر و نه از نظر توانايى هاى ذهنى، تحول نيافته است و هزار سال براى تاريخ طبيعى، كوتاه تر از آن است كه كمترين تحول بيولوژيك صورت پذيرد. در نتيجه انتخاب طبيعى، تكامل را توجيه مى كند ولى به كار درك تاريخ، فرهنگ و جامعه نمى آيد.
از ديدگاه زيست شناسان اجتماعى، هنجار هاى اخلاقى نه درستند و نه نادرست. بلكه آنها صرفاً محصولى از تكامل هستند مثلاً «برده دارى نادرست است»، صرفاً باورى است كه توسط فرايند تكامل، حاصل شده است و درستى يا نادرستى آن از لحاظ اخلاقى، مفهومى ندارد. «سوبر» استدلال مى كند كه زيست شناسان تكاملى در اينجا دچار «مغالطه توليدى» (genetic fallacy) شده اند. «مغالطه ژنتيك» يا «توليدى» يك استدلال خطى است كه در آن منشاء ادعا خود به عنوان شاهدى براى آن ادعا استفاده مى شود. به عبارت ديگر اگر چيزى معلول چيز ديگرى باشد، لزوماً دليل آن نيست. در نتيجه اگر علت ايجاد شدن يك عقيده اى با صحت آن عقيده ارتباط نداشته باشد، مغالطه اى صورت گرفته است.«سوبر» ادعاى زيست شناسان اجتماعى را در مورد اخلاق تكاملى يك «مغالطه ژنتيك» مى داند. آنها ادعا دارند: «گزاره هاى اخلاقى كه ما انجام مى دهيم نتيجه اى از تكامل ها و نتيجه اى از واقعيت هايى درباره اجتماعى شدن ما است و مفاهيم خوبى يا بدى چيزى در عالم خارج نيستند.» در نتيجه «خوب يا بد بودن عقايد اخلاقى ما مفهومى ندارد.» از نظر سوبر، منشاء اين ادعا خود شاهدى براى آن در نظر گرفته شده است تا نتيجه بعدى حاصل آيد در نتيجه زيست شناسان اجتماعى دچار «مغالطه ژنتيك» شده اند و سخن آنها بى بنياد است. منتقدين ديگر از زاويه ديگرى به نقد زيست شناسى اجتماعى پرداخته اند. آنها معتقدند، نظريه ويلسون، به طور معنى دارى قابل اثبات نيست. روش هاى رياضى به كارگرفته شده در آن براى استنتاج نتيجه گيرى، دچار «دور باطل» (Circularity) است.
«ژاك روفيه» يكى از بزرگ ترين منتقدان او نيز كه در كتاب بنيادى خود با نام «رساله اى درباره زندگان»، در مورد زيست شناسى اجتماعى مى نويسد: «زيست شناسى اجتماعى، انسانيت را به لانه مورچگان كشانده است.»
زيست شناسى اجتماعى از بدو تولدش در معرض انتقادات شديد قرار داشته است، خود ويلسون نيز مورد قبول گروه هاى سياسى نيست، برخى از او متنفرند چون به مساوات طبيعى انسان ها، معتقد نيست و برخى ديگر كه مايلند او را از خود بدانند، خدانشناسى او را نمى پذيرند. اما ويلسون كماكان به هدف خود اعتقاد دارد. نظريات او در طول زمان تعديل يافته و گونه منطقى ترى به خود گرفته است. او موفق به دريافت جايزه پوليتزر نيز شده است و با مصاحبه هاى تلويزيونى مختلف، بين مردم، معروفيت پيدا كرده است.
ويلسون، تنها و خسته از انتقادات، به همنشينى با مورچه ها رضايت داده است.او به اين آشوب ها عادت كرده است و تنها دلبستگى اش، مورچه اى چهار ميليون ساله است كه آن را در جزيره «سن دومنگ» يافته است.
در حال حاضر، زيست شناسى اجتماعى به رشته اى بدل گشته است كه باب توافق ها و تقابل ها در آن، كماكان مفتوح است.
آخرین ویرایش توسط مدیر