سیب...

smy1376

New Member
ارسال ها
65
لایک ها
196
امتیاز
0
#1
سلام!این شعر خیلی نظرمو جلب کرد.با اینکه رشتم هم تجربیه اما خواستم برای شما ها که فکر میکنم ادبیات رو دوست دارین این شعر رو قرار بدم!توی سایت گشتم که تکراری نباشه!اما اگه هست معذرت میخوام!امیدوارم خوشتون بیاد!این یه گفتگو بین 3 نفر و یک ....بهتره خودتون بخونید...!


جواب پسر
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد
نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)

جواب دختر
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ
عشقتو را خالصانه بدهم
بغضچشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریهتلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
فروغ فرخزاد

جواب پدر دختر یا همان باغبان
او به تو خندید و تو نمی دانستی
این که او می داند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پی ات تند دویدم
سیب را دست دخترکم من دیدم
غضبآلود نگاهت کردم
بر دلت بغض دوید
بغض ِ چشمت را دید
دل و دستش لرزید
سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک
و در آن دم فهمیدم
آنچه تو دزدیدی سیب نبود
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک
ناگهان رفت و هنوز
سال هاست که در چشم من آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان
می دهد آزارم
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم
می دهد دشنامم
کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که
خدای عالم
ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟
مسعود قلیمرادی

و در آخر...پاسخ سیب...
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد
غضب آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
او یقیناً پی معشوق خودش می آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم
غروراست هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
این
جدایی
به خدا رابطه با سیب نداشت
جواد نوروزی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Golnaz

New Member
ارسال ها
356
لایک ها
784
امتیاز
0
#2
پاسخ : سیب...

حال نتيجه ي سرودن اشعار جوابيه چي هست ؟ :4:
 

smy1376

New Member
ارسال ها
65
لایک ها
196
امتیاز
0
#3
پاسخ : سیب...

دیگه نتیجشو من نمی دونم.اما گه علاقه داری می تونی توی اینترنت دنبالش بگردی!
البته معنی خیلی جالبی هم داره!
که متاسفانه نتونستم اینجا قرارش بدم!:)
 

sina1376

New Member
ارسال ها
859
لایک ها
508
امتیاز
0
#4
پاسخ : سیب...

این شعر نو هست؟
میشه معنی اش رو بگید؟من چیز زیادی سر در نیاوردم:)
 
ارسال ها
165
لایک ها
116
امتیاز
0
#5
پاسخ : سیب...

خیلی قشنگ با همکاری هم یه اتفاق رو از 4 زاویه بررسی کردن .

(منم یه شعر دیگه میگم از زبان درختی که اون کنار وایساده:4:)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

GHAZAL.N

New Member
ارسال ها
111
لایک ها
167
امتیاز
0
#6
پاسخ : سیب...

یکی از بچه های مدرسه ی ما هم همین شعر رو از زبون باغبان گفته .خیلی هم قشنگ گفته ولی هنوز شعرش ثبت نشده:59:
 

Al!R3ZA

Well-Known Member
ارسال ها
1,903
لایک ها
3,166
امتیاز
113
#7
پاسخ : سیب...

البته این جوابیه هم از طرف باغبان ارسال شده که شاعرش رو نمیدونم کیه :


من چه می دانستم ، کاین گریزت ز چه روست ؟


من گمانم این بود

که یکی بیگانه

با دلی هرزه و داسی در دست

در پی کندن ریشه از خاک

سر ز دیوار درون آورده

مخفی و دزدانه . . .


تو مپندار به دنبال یکی سیب دویدم ز پیت

و فکندم بر تو ، نگهی خصمانه !


من گمان می کردم چشم حیران تو چیزی می جست

غیر این سیب و درختان در باغ

به دلم بود هراسی که سترون ماند

شاخ نوپای درخت خانه . . .


و نمی دانستم راز آن لبخندی که به دیدار تو آورد به لب

دختر پاکدلم ، مستانه !


من به خود می گفتم : « دل هر کس دل نیست ! »


هان مبادا که برند از باغت

ثمر عمر گرانمایه تو ،

گل کاشانه تو ،

آن یکی دختر دردانه تو ،

ناکسان ، رندانه !


و تو رفتی و ندیدی که دلم سخت شکست

بعد افتادن آن سیب به خاک . . .


بعد لرزیدن اشک ، در دو چشمان تر دخترکم . . .


و تو رفتی و هنوز

سالها هست که در قلب من آرام آرام

خون دل می جوشد

که کسی در پس ایام ندید

باغبانی که شکست ، بیصدا ، مردانه . . .
 

fatimaj

New Member
ارسال ها
126
لایک ها
123
امتیاز
0
#8
پاسخ : سیب...

خیلی قشنگ با همکاری هم یه اتفاق رو از 4 زاویه بررسی کردن .

(منم یه شعر دیگه میگم از زبان درختی که اون کنار وایساده:4:)
فکر خوبیه! منم دیوار! :21:





ولی دور از شوخی اولین باری این جوابیه هارو خوندم زدم زیر گریه.:189:
 
ارسال ها
95
لایک ها
68
امتیاز
18
#9
پاسخ : سیب...

sabk sheresh shabihe sohrab sepehrie.1tu net serch konid bebinid az kie:)vali ali bud
aghaye alireza:)
 

sahar-sh

New Member
ارسال ها
11
لایک ها
2
امتیاز
0
#10
پاسخ : سیب...

بیاد 1 سری شعر از شاعران قدیمی بذاریم.
 
بالا