مدال طلا
:twisted: :x
مدال طلای المپیاد شیمی...خوب یا بد؟؟ 8O
و امروز می نویسم....می نویسم ...و باز هم می نویسم...
شب هنگام ... همراه با آهنگ سکوت ... در تنهایی ...و همراه با دردناکترین بغضها ..
بغض هایی که اشکی برایشان باقی نمانده...
چشم هایم آنقدر گریسته اند که از اشک آن ها می توان حوضی ساخت ...
آنقدر گریسته اند که دیگر نمی توانند واکنش تشکیل آب را به نمایش بگذارند..
آنقدر گریسته اند که دیگر نمی توانند بخوانند .. نمی توانند سخن بگویند و نمی توانند طول موج های زیبای سری بالمر را نظاره کنند ... همه چیز سیاه به نظر می رسد..
قلبم خسته شده...انگیزه برای مدال آوردن (آن هم از نوع طلا) هر روز زیادتر شده است ...
هر روز بیشتر از دیروز.. و فرداهایی که باز می آیند و چرخه ی
زنجیره ای (رادیکال - حسرت) را به راه می اندازند ...
چه حیف شد....
....ساعت هایی را که به خاطر یک مدال انتگرال آن ها از بی نهایت هم گذشته....
لحظات از دست رفته ای که مجموع ان ها از ثابت پلانک هم بیشتر شده...
و اما...
قلبی که مشتق آن هر روز به صفر نزدیکتر می شود...زیرا هر روز می خواهد بیاستد و به اعداد ثابت بپیوندد...(زیرا از بس به مدال طلا فکر کرده که خسته شده و می خواهد استراحت کند)
امان از این المپیاد...
هنوز که حتی المپیاد مرحله اول نوزدهمین دوره برگزار نشده... lim قلبم به سنگ نزدیکتر شده...
هر روز فلوئورتر می شوم....
می خواهم مدال طلا را اکسید کنم و بچه الکترون کوچکش را با خشم از او بگیرم...
می خواهم به آرایش الکترونی طلا برسم ...غافل از اینکه ...
غافل از اینکه.... طلا ٬ همان آرزوی شب های بیخوابی و انگیزه ی روز های سخت ٬ واکنش ناپذیرترین عنصر است ... و فرومغناطیس !
هر روز از گاز ایده ال بیشتر فاصله میگیرم...
و چه فاصله ای گرفته ام...
آنقدر از گاز ایده ال منحرف شده ام که دیگر هیچ تصحیحی در معادله ی قلبم ٬
نمی تواند رابطه ی حجم بطن ها ، دهلیز ها و عشق را با دما مشخص کند ...
چه برسد به معادله ی واندروالس ٬ برتوله ٬ دیترسی ٬ بیتی - برجمن و حتی ویریال!!!
تنها فکر م ... تنها بیخوابی ام شده: ... GolD MeDal Of IcHo 2010
هر روز هدفم ، تلاشم و الکترونگاتیوی ام برای مدال آوردن بیشتر می شود ...
به نظر من :
مدال نیاوردن یعنی : مرگ با بدترین حالت ها ، یعنی خودکشی ، یعنی نیستی...
مدال نیاوردن یعنی : بیهوده زندگی کردن ، یعنی اینکه: رنج نامساوی با گنج!!
نمی دانم چه شده .. اما هر چه شده ظرفیت گرماییی ام زیاد شده و حتی با سخت ترین سوالات ، خستگی ام حتی به اندازه ی dT افزایش نمی یابد....
این المپیاد من را به غیر من تبدیل کرده ...
این المپیاد من را به یک رادیکال آزاد تبدیل کرده... به یک ماکروفاژ (بیگانه خوار)!!
حالا طوری شده که به جای آنکه المپیاد وارد زندگی المپیادی ها شود ، زندگی آن ها وارد المپیاد می شود!!
چه زمانه ای شده !!
اولین روز---- تست-استراحت--تست--- 0%
دومین روز---- تست-استراحت--تست--- 10%
سومین روز---- تست-استراحت--تست--- 20%
چهارمین روز---- تست-استراحت--تست---30%
پنجمین روز---- تست-استراحت--تست--- 40%
ششمین روز---- تست-استراحت--تست--- 50%
هفتمین روز---- تست-استراحت--تست--- 60%
هشتمین روز---- تست-استراحت--تست--- 70%
نهمین روز---- تست-استراحت--تست--- 80%
دهمین روز---- تست-استراحت--تست--- 90%
آخرین روز---- تست-استراحت--تست--- 100%
....یه نابغه ی دوپینگی!!!...
و اینطور یه فرد معمولی به یه نابغه تبدیل می شه!!!
و حق دیگران ضایع میشود!!!
دیگرانی که نه کتابی دارند نه راهنمایی نه معلمی نه امکاناتی ....فقط استعداد دارند!!!
ولی من نوعی که همه چیز دارم جز استعداد!!!!!!!!!!!!!!
امان از این المپیاد!!!
درد و دل افشین گفتاری با المپیادی ها....
:idea: :arrow: :arrow: :arrow: :idea:
:twisted: :x
مدال طلای المپیاد شیمی...خوب یا بد؟؟ 8O
و امروز می نویسم....می نویسم ...و باز هم می نویسم...
شب هنگام ... همراه با آهنگ سکوت ... در تنهایی ...و همراه با دردناکترین بغضها ..
بغض هایی که اشکی برایشان باقی نمانده...
چشم هایم آنقدر گریسته اند که از اشک آن ها می توان حوضی ساخت ...
آنقدر گریسته اند که دیگر نمی توانند واکنش تشکیل آب را به نمایش بگذارند..
آنقدر گریسته اند که دیگر نمی توانند بخوانند .. نمی توانند سخن بگویند و نمی توانند طول موج های زیبای سری بالمر را نظاره کنند ... همه چیز سیاه به نظر می رسد..
قلبم خسته شده...انگیزه برای مدال آوردن (آن هم از نوع طلا) هر روز زیادتر شده است ...
هر روز بیشتر از دیروز.. و فرداهایی که باز می آیند و چرخه ی
زنجیره ای (رادیکال - حسرت) را به راه می اندازند ...
چه حیف شد....
....ساعت هایی را که به خاطر یک مدال انتگرال آن ها از بی نهایت هم گذشته....
لحظات از دست رفته ای که مجموع ان ها از ثابت پلانک هم بیشتر شده...
و اما...
قلبی که مشتق آن هر روز به صفر نزدیکتر می شود...زیرا هر روز می خواهد بیاستد و به اعداد ثابت بپیوندد...(زیرا از بس به مدال طلا فکر کرده که خسته شده و می خواهد استراحت کند)
امان از این المپیاد...
هنوز که حتی المپیاد مرحله اول نوزدهمین دوره برگزار نشده... lim قلبم به سنگ نزدیکتر شده...
هر روز فلوئورتر می شوم....
می خواهم مدال طلا را اکسید کنم و بچه الکترون کوچکش را با خشم از او بگیرم...
می خواهم به آرایش الکترونی طلا برسم ...غافل از اینکه ...
غافل از اینکه.... طلا ٬ همان آرزوی شب های بیخوابی و انگیزه ی روز های سخت ٬ واکنش ناپذیرترین عنصر است ... و فرومغناطیس !
هر روز از گاز ایده ال بیشتر فاصله میگیرم...
و چه فاصله ای گرفته ام...
آنقدر از گاز ایده ال منحرف شده ام که دیگر هیچ تصحیحی در معادله ی قلبم ٬
نمی تواند رابطه ی حجم بطن ها ، دهلیز ها و عشق را با دما مشخص کند ...
چه برسد به معادله ی واندروالس ٬ برتوله ٬ دیترسی ٬ بیتی - برجمن و حتی ویریال!!!
تنها فکر م ... تنها بیخوابی ام شده: ... GolD MeDal Of IcHo 2010
هر روز هدفم ، تلاشم و الکترونگاتیوی ام برای مدال آوردن بیشتر می شود ...
به نظر من :
مدال نیاوردن یعنی : مرگ با بدترین حالت ها ، یعنی خودکشی ، یعنی نیستی...
مدال نیاوردن یعنی : بیهوده زندگی کردن ، یعنی اینکه: رنج نامساوی با گنج!!
نمی دانم چه شده .. اما هر چه شده ظرفیت گرماییی ام زیاد شده و حتی با سخت ترین سوالات ، خستگی ام حتی به اندازه ی dT افزایش نمی یابد....
این المپیاد من را به غیر من تبدیل کرده ...
این المپیاد من را به یک رادیکال آزاد تبدیل کرده... به یک ماکروفاژ (بیگانه خوار)!!
حالا طوری شده که به جای آنکه المپیاد وارد زندگی المپیادی ها شود ، زندگی آن ها وارد المپیاد می شود!!
چه زمانه ای شده !!
اولین روز---- تست-استراحت--تست--- 0%
دومین روز---- تست-استراحت--تست--- 10%
سومین روز---- تست-استراحت--تست--- 20%
چهارمین روز---- تست-استراحت--تست---30%
پنجمین روز---- تست-استراحت--تست--- 40%
ششمین روز---- تست-استراحت--تست--- 50%
هفتمین روز---- تست-استراحت--تست--- 60%
هشتمین روز---- تست-استراحت--تست--- 70%
نهمین روز---- تست-استراحت--تست--- 80%
دهمین روز---- تست-استراحت--تست--- 90%
آخرین روز---- تست-استراحت--تست--- 100%
....یه نابغه ی دوپینگی!!!...
و اینطور یه فرد معمولی به یه نابغه تبدیل می شه!!!
و حق دیگران ضایع میشود!!!
دیگرانی که نه کتابی دارند نه راهنمایی نه معلمی نه امکاناتی ....فقط استعداد دارند!!!
ولی من نوعی که همه چیز دارم جز استعداد!!!!!!!!!!!!!!
امان از این المپیاد!!!
درد و دل افشین گفتاری با المپیادی ها....
:idea: :arrow: :arrow: :arrow: :idea: