سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم
گر چنانست که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکانست به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
کاش عشق مثل زمرد بود، سبز رنگ، مثل سیب خوشبو، مثل ماه نورانی، مثل آفتاب روشنی بخش....
عشق مثل ببر وحشی است، مثل اسب سرکشی است که هر چه قدر سعی میکنی رامش کنی، بیشتر توسنی میکنه.....
ولی عشق از عسل هم شیرین تره....
محمد جان ممنون بابت پاسخ خیلی کامل و روونت !
واقعا در طرز رسوندن مطلب استادی .
کامل متوجه شدم فقط یک سوال این که حصل ضرب دکارتی ، به ما عدد می ده یا بردار ؟؟ اینو درست متوجه نشدم !!
کلا یه سری چیزا توی کتابای کمک درسی ما هست ولی تو کتابامون نیست درست هم توضیح نمی دن مثل همین ضرب دکارتی یا به قول شما داخلی (:4:) .
یک سوال دیگه ! هر موقع وقت داشتی روی این فکر کن .
پرتوی نور تک رنگی تحت زاویه تابش [IMG] از هوا وارد آب می شود . هر گاه زاویه تابش را 10 درجه کاهش دهیم زاویه شکست ..... می یابد !
1- بیش از 10 درجه افزایش
2- بیش از 10 درجه کاهش
3- کم تر از 10 درجه افزایش
4- کم تر از 10 درجه کاهش
کتاب جواب سوالو با دیفرانسیل حل کرده !!! اصلا ما در طول دوران دبیرستان و پیش دیفرانسیل نمی خونیم !! تازه کتاب اختصاصی تجربی هم هست .
ببین راه ساده تری از اون برای حل این سوال میشه پیدا کرد ؟؟؟
محمد جان یه لطفی می کنی ؟؟ ببین این سوال روش حل من کجاش غلطه ؟؟
جسمی به جرم 1 کیلوگرم با سرعت ثابت 2 متر بر ثانیه روی دایره ای به شعاع نیم متر حرکت می کند . بزرگی بردار تغییر نیروی وارد بر جسم در مدت ربع دوره چه قدر است بر حسب نیوتن ؟
خود کتاب سوالو به روش تغییر نیروی مرکز گرا رفته ولی من از تغییر سرعت ها ! نمی فهمم کجای حلم غلطه !!
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
سلام!
نه پسر تو که همیشه لطف داری و چند برابر بیشتر یادمی اون شب ناراحت بودم از چیز دیگه ای.... و گرنه تو مثل فامیلیت لطیف و مهربونی :4:
این بیت که نوشتی را از دو جهت خیلی دوست دارم! :)
اولیش این که اولین بیتی بود که تشبیه مضمر (پنهان!) را باهاش فهمیدم!!!!!!!
یکی دیگه این که مفهومشو خیلی دوست دارم :)
نه من پزشکی احتمالا نمیرم گرچه سال پیش قصد داشتم! امسال یا بیوتک میرم یا اگه نتونم احتمالا داروسازی میرم :)
از این نوشته های پروفایلم چی برداشت کردی؟ :4: